
ویدئو-متن: گفتگوی کوتاه با آنتوان داگاتا
فکر میکنم که ویژگی کارهای من در این واقعیت نهفته است که من عکاسی را بسیار دیر شروع کردهام.
این قضیه نقش حیاتی در تبدیل من به عنوان یک آرتیست داشت.
عکاسیکردن را در سن ۳۷ سالگی شروع کردم.
پیش از آن به مدت ۲۰ سال در خیابان زندگی کرده بودم خیلی از اوقات توی کوچهها میخوابیدم و کشیدن هروئین را از ۱۷ سالگی شروع کردم.
به مدت ۲۰ سال با این محیط اعتیاد و فحشا آشنا بودم. تمام تجارب منفی که قابل تصور هستند.
موقع شروع کار خیلی فرسوده بودم. جوهره کار من در دیدگاه عکاس نسبت به موضوعی است که از آن عکس میگیرد. هیچ وقت نخواستم در این موقعیت باشم که عکاس فقط باید یک ناظر و در وضعیت یک شاهد صرف باشد.
تکنیک و زیباییشناسی برای من اهمیتی ندارد. چیزی که برایم اهمیت دارد، جوهرهی آن چیزی است که در حال وقوع است.
همیشه تلاشم بر این بوده تا از تمام راههای ممکن استفاده کنم تا در حد امکان از خودآگاهی فاصله بگیرم و غریزیتر باشد و به واقعیت نزدیکتر باشم.
البته که زمانیکه مربوط به مواد مخدر، س/ک-س، لذت وهمینطور زمانیکه شما دوربین را به فرد دیگری واگذار میکنید، همه اینها با این هدف است که هرچه بیشتر کنترل را بر روی خودتان از دست بدهید.
ا
ینجا، به عنوان مثال... عکسهای تار... آنها اینطوری شدند به خاطر اینکه برای سالها در هنگام مستی عکاسی میکردم.
p>p>هنگامی که مشغول عکاسی بودم، اغلب کنترلم را از دست میدادم و میترسیدم. و کنتاکت خیلی از عکسها تار و غیرقابل تشخیص بودند.

, و خیلی زود متوجه شدم که این تاربودن چطور میتواند باعث خلق یک چیز تازه بشود و به تدریج یاد گرفتم که بر این وضعیت تاری مسلط شده و در مسیر درست استفاده کنم. با این تاربودن یاد گرفتم که تصاویری ایجاد کنم که وجه دیگری از واقعیت را نشان دهد.
اما وقتی که بینندهها دیدشان را به جنبههای زیباییشناختی و وجه هنری تاربودن(عکسها) محدود میکنند برایم ملالآور است و اصلا جالب نیست.
گاهی شبها از مردم عکس میگیرم، با آنها ملاقات میکنم خودم را با انرژی حاصل از این برخوردها تغذیه میکنم. خطر ناشناخته و حس عدم اعتماد و ترس وجود دارد. اما در عین حال جرقههایی هم از احساس اعتماد به وجود میآید که سعی میکنم از همین لحظات کوتاه برای عکاسی استفاده کنم.
به عنوان مثال در کامبوج، ۷ ماه را با یک زن در یک اتاق گذراندم. در یکی از عکسها شما میزی میبینید که پر از مواد مخدر است. و من ۷ ماه را در کنار این میز گذراندم. طی این هفت ماه من از این میز تنها یک بار عکس گرفتم. (در آنجا) زندگی بسیار پررنگ بود. مواد مخدر بسیار قوی بود. تجربهای فشرده بود. و من به عکاسی اهمیتی نمی دادم.
من میتوانم فهرست کنم عکاسانی را که به من چیزهای زیادی یاد دادند.
عکاسانی مثل نان گلدن، اندرس پترسون، دایدو موریاما، توی زندگیم با این افراد ملاقات کردم. آنها به من یاددادند که با مسایل در عکاسی چطور کلنجار بروم.
اما سوای بر تحسینی که نسبت به این عکاسان دارم، همیشه سعی کردهام که راه خودم را در عکاسی پیدا کنم. و راه شخصی من نه فقط بر مبنای اندیشهای که دارم که با کمک غریزه، تجربه شخصی که داشتهام و تمایلاتم باشد
فکر نکنم برنامهای برای خلاصی از اعتیاد داشته باشم. چون مواد، زندگی شخصیم و کارم بسیار زیاد در هم تنیده شدهاند.
اما من ذهن بازی دارم. انواع مختلف مواد مخدر را دوست دارم. فکر میکنم خوششانس هستم که فرصت این را داشتهام که رفت و آمد داشته باشم در دنیایی که ازش عکاسی میکنم. چیزی که به سختی برای آن افراد میسر است. با سی سال سابقه مصرف مواد، من میتوانم ۶ ماه را با متامفتامین سر کنم و بعد به مورفین سبکتری روی بیاورم و بعد به طور ناگهانی اعتیاد را ترک کنم و یا هروئین مصرف کنم. یا مصرفم را به کرک تقلیل بدهم.
شعبدهکردن با اعتیادم را بلد هستم و این بالا و پایین رفتنها به من اجازه میدهد که زنده بمانم. این گذر تاثیر مستقیمی بر روی خلاقیت من دارد. اما از در سالهای در پیشرو من محکوم هستم که با این خستگیها کنار بیایم. و من کاملا آگاه هستم.
اما احتضار بهترین سوژه برای خلقکردن و بهترین مصالح کار برای من است..
(لازم به ذکر است که به دلیل اشتباهاتی که در ترجمه و زیرنویس انگلیسی است متن مستقیم از زبان فرانسه به فارسی برگردانده شده است. در عین حال سعی شده تا در حد امکان گفتههای عکاس ویرایش نشود.)