
یک زیبایی دهشتناک، فروپاشی به روایت یک شاهد عینی
ترجمه: هادی آذری
بوریس میخایلوف، 63 ساله است، موهای مشکی رنگ شده، سبیلی سفید و همسری جوان دارد. او که متولد شهر خارکوف در اوکراین است، به تازگی]۱۹۹۰[ آثار خود را در گالری «فتوگرافرز» لندن به نمایش درآورده، موفق به کسب جایزه عکاسی «سیتی بانک» شده و حالا نیز مجموعهی «سوابق»(۱) که متشکل از 400 عکس است را در گالری ساعتچی بر روی دیوار دارد. برای هر کسی که به طعنه و استعاره پسامدرن علاقه داشته باشد، این مجموعه حرفهای زیادی برای گفتن دارد. بوریس میخایلوف در مجموعه «سوابق» از بیخانمانها، خیابانگردها و به اصطلاح زیرپلیهایی عکس کرده که قربانیان فروپاشی اقتصادی و اجتماعی اتحاد جماهیر شورویاند. البته میخایلوف، نه بیل برانت و دان مک کالین است که با یک نگرش انساندوستانه عیان از واقعیتهای تلخ و زشت زندگی عکاسی کند و نه صرفا به دنبال مستند کردن آن چیزی است که روبهروی لنز دوربین او قرار دارد. میخایلوف بیشتر یک کارگردان است، یک خالق میزانسن که الکلیها، معتادها، بیماران و سلب مالکیتشدگان را پیدا میکند، به آن ها پول میدهد تا نه تنها برای او ژست بگیرند بلکه بدنشان - اندام تناسلی، زخمها و خون لخته شده- را نیز به تماشا بگذارند تا نگاه خیره مخاطب را به واقعیتی تلخ بدوزند.
این نهایت مبادله بازاری است که در ازای چند پول سیاه، این افراد تنها منبع درآمدشان یعنی بدن خود را به نمایش بگذارند یا بفروشند. به مانند تمامی سرمایهداران و کارآفرینان، آنها نیز داشتههای خود را به بالاترین رقم پیشنهادی میفروشند که در این مورد عکاسی است که از آنها عکس میگیرد؛ عکسهایی که توسط دنیای هنر بینالمللی مصرف خواهد شد. بازی دالها و مدلولها، میزبانی این عکسها -که افراد در این عکسها به ابژهترین شکل به نمایش درآمدهاند- در گالری ساعتچی که ۱۸ سال تاچریسم را به خوردمان داده است، خود کنایهای است که وضعیت را کامل میکند.

در گفتگو با میخایلوف، او اصرار داشت که مانند یک شاهد برای یک لحظه تاریخی خاص عمل کرده و این که او میخواسته این مطرودین را به عنوان آدمهای «عادی» نشان دهد؛ به مثابه یک «طبقه»، یک «رسته» که دارای ساختارها و روانشناسی خاص خود است. اما برخلاف عکاسانی چون دایان آربس که سوژههایش را در مقام فردیتهایی عجیب و غریب و منحصربهفرد به تصویر میکشد، میخایلوف سوژههایش را ترغیب به انجام رفتارهایی میکند که باعث میشود به ابژه بدل شوند. «بیمارهای روانی» دایان آربس هرچند عجیب و غریب اما خودشان بودند و برای دوربین نقش بازی نمیکردند. همین قضیه در مورد عکسهای ریچارد بلینگهام، عکاس بریتانیایی نیز صحت دارد که از والدین مست خود در فضای داخلی خانهشان عکاسی کرده است. بلینگهام آنچه را که واقعا میبیند، مستند میکند و هرچند این تصاویر اغلب شوککنندهاند اما از حسی برخوردارند که انگار با عشق ثبت شدهاند. اما در مورد آثار میخایلوف نمیتوان از این واقعیت فرار کرد که بسیاری از سوژههای او به نظر دارند نقش ایفا میکنند. شاید برای یک کت جدید، یا چند سکه یا برای 15 دقیقه شهرت. خود میخایلوف تاکید دارد که آنها راضی بودهاند اما این که آنها به چه چیز رضایت داده بودند را هیچکس نمیداند. تام وُلف زمانی از همزیستی میان بانکدارها، شیکپوشان نیویورک و جکسون پولاک نوشت. پول نقد رد و بدل میشود نه فقط برای نقاشی بلکه هم چنین برای تکهای از زندگی پرمشغلهای که دارند. پولاک شهرت داشت؛ آنها پول داشتند و قرارداد به این نازپروردهها اجازه میداد تا به آپارتمانها و دفاتر بورژواییشان برگردند و از خریدن آثار چنین هنرمند مد روزی به خود ببالند.


با این حال، نمیتوان خیلی ساده تمام آثار میخایلوف را به عنوان تلاشی فرصتطلبانه یا نظرورزانه نتقبیح کرد، زیرا بسیاری از این آثار رنگی که در اندازههای نسبتا واقعی چاپ شدهاند، چیزی سنگین را در خود حمل میکنند؛ یک همدردی غیرسانتیمانتال. عکسهای بچههای خیابانی که چسب دود میکنند، دارای یک زیبایی خام و وحشتناک است. آن کیسههای پلاستیکی صورتی کثیف که این بچهها دود مسموم آنها را استشمام میکنند، با آن زیباییشناسی خیرکننده به سختی از خاطر پاک میشوند. بسیاری از این بچهها که نباید بیشتر از 10 یا 12 سال سن داشته باشند، به رغم ظاهر کثیفشان، بلوند و زیبایند؛ برای عکاس ژست میگیرند، لبخند میزنند. به مانند تمامی بچههای خیابانی در سراسر جهان، اندوه و غم این عکسها در امید و معصومیتی نهفته است که هنوز در پس این چهرههای کثیف و لباسهای مندرس موج میزند. این بچهها میخوابند، غذا میخورند؛ دستهجمعی دزدی میکنند؛ همین جمع تنها چیزی است که آنها از معنا و مفهوم خانواده درک خواهند کرد؛ درگیری زودهنگام آنها با سک/س نیز نه فقط راهی برای کسب درآمد بلکه جایگزینی برای دیگر اشکال ارتباط و عاطفهورزی است. تصاویر کارخانههای ویران، یک نماد کوکاکولا که در مقابل کپه برف کثیفی که در جلوی یک ساختمان قدیمی متعلق به دوران شوروی خودنمایی میکند؛ صورتهای آش و لاش و زخمی دائمالخمرها و معتادان همگی از یک تبعیض، آشوب و انحطاط اجتماعی نشان دارند.
و همین مساله شاید سرنخی به ما بدهد که چگونه میتوانیم موضع بهظاهر غیراخلاقی میخایلوف در مواجهه با سوژههایش را درک کنیم. وقتی سعی کردم او را از منظر اخلاقی تحت فشار قرار دهم؛ او صرفا بر این نکته تاکید میکرد که در تلاش برای خلق چیزی جدید بوده؛ این که چیزها را به شکلی نشان دهد که قبلا دیده نشده بودند. اخلاقیات برای او اینطور تعریف میشد: هر کاری که قانونی باشد، مشکلی ندارد. هرچند او ادعا میکند که احساس سوژههایش برایش مهم بوده، با این حال سخت است که درک کنیم آیا این آثار از عشق ریشه میگیرند یا از میلی برای خلق اثری عکاسانه. البته شاید همین فقدان دلسوزی و همین «غیراخلاقی بودن» باشد که به درستی وضعیت این اضمحلال اجتماعی بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را به تصویر میکشد.

شاید همین نگرش تلخ که در آن آدمها تنها به خودشان میتوانند اتکا کنند، واقعیتی را منعکس میکند که برای ما از آلتهای جنسی مصنوعی که سوژههای میخایلوف بعضا به دست دارند، شوکآورتر باشد. احساس ما در برابر نابرابریهای این نظامها و ساختارهای قدیمی هرچه که باشد، این مبادله میان ندارها و عکاس دارا، دستپخت نظام سرمایهداری است و نه کمونیسم. شاید حقیقت شوکآور و نهفته در این عکسها این باشد که خود شور و عشق نیز یک کالای لوکس لیبرال است. در کتابی که به همراه این نمایشگاه چاپ شده، میخایلوف این طور نوشته است: «غنی و بیخانمان- طبقات جدید و جامعهی جدید- این یکی از ویژگیهای سرمایهداری بود، درست همانطور که به ما آموخته بودند.»



منبع: +