گفتوگو با میخایلوف، عکاس یک جهان بی روح
ترجمه: هادی آذری
بوریس میخایلوف یکی از هنرمندان شناختهشده و برجستهای است که از دل اتحاد جماهیر شوروی سربرآورد. از طریق بدنهای برهنه و مجموعه عکسهایی که به لحاظ ایدئولوژیک و صوری چالش برانگیز بودند، این عکاس اوکراینی از درون این جامعه به تماشا و تحلیل سازوکارهای اجتماعی سیاسی شوروی نشسته است. بعد از فروپاشی شوروی، او با مجموعه عکس «سوابق» جهان را مبهوت کرد؛ مجموعهای که در آن او به شکلی بدون تعارف جنبهی تراژیک پنهان شووری پس از فروپاشی و قربانیان آن را به تصویر کشیده بود. آنچه در ادامه میخوانید خلاصهی گفتگویی است که در سال ۲۰۱۲ با این عکاس صورت گرفته است.
مارتا گنیپ: بگذارید از اول شروع کنیم. شما وقتی به عنوان یک مهندس جوان در شهر خارکف اوکراین مشغول به کار بودید، به عکاسی علاقهمند شدید؟ آن موقع کجا کار میکردید؟
بوریس میخایلوف: من کارم را برای یک کارخانه نظامی شروع کردم که برای صنعت هوافضا تجهیزات و ماشین آلات تولید میکرد. آنموقع متوجه نبودم که این کارخانه دقیقا چکار میکند. محیط آن خیلی بسته و به شدت تحت کنترل بود. البته من همان موقع هم بیش از هر چیز دیگری، شیفتهی هنر بودم.
آیا در آن دوران، شانس این را داشتید که به امور هنریتر هم بپردازید؟
از من خواسته شد تا فیلمی دربارهی آن کارخانه بسازم. موقع ساخت فیلم، متوجه شدم که نمیتوانم خیلی از مسائل را نشان دهم چون با سیاست تبلیغاتی و پروپاگاندای اتحاد جماهیر تطابق نداشت. و بعدش به صورت کاملا اتفاقی، با عکاسی درگیر شدم. وقتی اولین عکسم را گرفتم، 28 سال داشتم؛ حسی خوبی داشت. عکسی از یک دختر بود که با سیگاری گوشهی لبش در خیابان ایستاده بود. آن موقع دخترها در خیابان سیگار نمیکشیدند. من ذوقزده شده بودم. این واقعیت متفاوت و غیررسمی من را جذب خود کرد.
شما هیچ آموزشی در زمینهی عکاسی ندیده بودید؟
هیچی. بعد از آن عکسهای اولیه، شروع کردم به گرفتن انوع مختلف عکس؛ البته عکاسی از بدن برهنه من را سرذوق میآورد.
آیا عکاسی از بدن برهنه ممنوع بود؟
بدون تردید. در دوران اتحاد جماهیر شوروی، خبری از بدن برهنه نبود و تصاویر بدن برهنه نشان داده نمیشد؛ اصلا چیزی به نام بدن برهنه وجود نداشت و همین طور هرزهنگاری.
پس شما هیچ منبعی برای آموزش نداشتید؟
گاهی اوقات مجلاتی از آلمانی یا چکاسلواکی که در آنها عکس بدن برهنه چاپ میشد، به دستمان میرسید. اما در کل، چیزی وجود نداشت. برای همین من خودم شروع به گرفتن چنین عکسهایی کردم. ما چند نفری بودیم که این کار را میکردیم.
با محدودیت یا مشکلی مواجه نشدی؟
چرا، ابتدا در کارخانه و بعد در خانه، به جرم تحریک تحت تعقیب قرار گرفتم. کا گ ب در تفحص از خانهام، تصاویری از زنان نیمه برهنه پیدا کرد و همین مساله باعث شد تا به شکل خجالتآوری از کارخانه اخراج شوم. این مساله باعث شد تا شایعات بدی در مورد زنانی که از آنها عکاسی میکردم در شهر پخش شود. لُب کلام این که من طرد شدم.
به این مساله اعتراض نکردی؟
وقتی خواستم از حقم برای گرفتن عکسهای بدن برهنه دفاع کنم، به من گفتند که «تو هیچ حقی نداری». گفتم در مجلات رسمی هم عکس بدن برهنه چاپ میشود. ولی جواب آنها این بود که «شما مجاز هستی که این عکسها را ببینی اما اجازه نداری که خودت از این جور عکسها بگیری.» دیگر بحث را ادامه ندادم. بعد از این حادثه، بهار پراگ به وقوع پیوست و اوضاع از قبل هم بدتر شد. مجلات چک ممنوع شدند. من تحت فشار شدیدی قرار گرفتم ولی از عکاسیکردن دست نکشیدم.
شما که مدام تحت نظری بودی، عکسها را چگونه به نمایش میگذاشتی؟
عکسها را در یک کلوپ نشان میدادم؛ آنجا همه جور آدمی میآمد و کا گ ب هم در آنجا آدم داشت. بعضی وقتها من را برای بازجویی می بردند.
این بازجوییها فقط به خاطر عکسهای بدن برهنه بود؟
آن موقع من عکسهای ساندویچی درست میکردم. در واقع این تصاویر از روی هم قرار گرفتن چند لایه عکس مختلف شکل میگرفتند. من شخصا این روش جدید را کشف کرده بودم. از آنجایی که هیچگاه آموزش عکاسی ندیده بودم، به همین خاطر از نگرش خاصی در عکاسی تبعیت نمیکردم. عکسهای فیلم را میگرفتم و به صورت تصادفی روی یکدیگر میگذاشتم. تصویر را جلوی نور میگرفتم و به اشکال مختلفی که ایجاد میشد، نگاه میکردم. همان موقع بود که تصمیم گرفتم زندگیام را وقف عکاسی کنم.
از اینکه درآمدی نداشته باشی، نمیترسیدی؟
این امکان وجود داشت که مثل یک عکاس معمولی در خارکوف کار کنم. بخشی از وقتم را به چاپ عکس اختصاص میدادم و در عین حال، عکاسی خودم را هم دنبال میکردم. خبری از نمایشگاه نبود ولی میتوانستم عکسها را به دوستان و دوستانِ دوستانم نشان دهم. ولی در یک لحظهی مشخص، این مجموعه شکل گرفت. من برای نشان دادن این عکسها به افراد علاقهمند، به مسکو و لیتوانی سفر کردم. بعدها که در یک گالری در فرانسه نمایشگاه گذاشتم، 100 دلار درآمد داشتم که رقم قابلتوجهی بود؛ در آن زمان با ده دلار میتوانستم نصفِ جمعیت خارکوف را سیر کنم.
واکنش مردم به آثارت چطور بود؟
خب این تصاویر کاملا جدید بودند. البته یک الگو برای این نوع تصاویر وجود داشت زیرا ما قبلا روی هم افتادن تصاویر مختلف را در فیلمهای سینمایی دیده بودیم. در عکاسی آن زمان، ایده مسلط این بود که شما باید اول ایده را در ذهنتان شکل دهید و بعد عکس را بسازید. این ایده آنقدر مسلط بود که هیچکس دربارهی امکانهای دیگر فکر نمیکرد. ولی من نمیخواستم که عکس را اول در ذهنم مجسم کنم بلکه دوست داشتم به صورت تصادفی آن را بیابم. این رویکرد برای من خلاقانهتر بود. بعد نوبت به مجموعههایی رسید که برای آنها فقط عناصری تصویری را جمعآوری میکردم و این حالت به نظر در تضاد با آن نگاه هنری قرار میگرفت.
مجموعههایی که در این دوره پدید آوردید از منظر صوری برای شما خیلی جالب بودند؛ آیا به این عکسها به چشم یک انتقاد سیاسی یا اجتماعی نیز نگاه میکردید؟
قطعا. من در نظام شوروی متحمل رنجهای زیادی شدم. واقعا نمیخواستم مبارزه کنم ولی این نظام به من خوراک فکری میداد. همه چیز قرمز بود؛ قرمزِ قرمز. وقتی عکس میگرفتم، همیشه ترس داشتم. ماموران «کا گ ب» مرتب به استودیوی من سر میزدند و همه عکسهای من را وارسی میکردند. احساس میکردم که همیشه در خطرم. عکس گرفتن کار پیچیدهای بود؛ من اجازه نداشتم در خیابان عکاسی کنم.
چطور با دیگر هنرمندان شورشی مثلا مفهومگرایان مسکو آشنا شدید یا آنها شما را پیدا کردند؟
من همیشه دوست داشتم که عکسهایم را به دیگران نشان دهم پس وقتی فیلمسازها به خارکوف میآمدند، من عکسهایم را به آنها نشان میدادم. من حتی عکسهایم را به آندره تارکوفسکی هم نشان دادم. یادم هست که او گفت: «عینکم همراهم نیست؛ نمیتوانم نظری بدهم.» ولی فیلمبردار او از عکسهای من خوشش آمد چون هیچ وقت چنین عکسهایی ندیده بود. احساس میکردم که تبدیل به یک ستاره راک شدهام؛ افرادی که عکسهای من را میدیدند، متعجب و متحیر میشدند. به غیر از هنرمندان مفهومی که نگرششان فرق میکرد. اسم من بهواسطه عکسهایم بر سر زبانها افتاد و بعد از آن، برای نمایشگاهی به مسکو دعوت شدم.
آن نمایشگاه زیرزمینی بود؟
انموقع در مسکو اینجور نمایشگاهها دیگر زیرزمینی نبود ولی در خارکوف چرا. آنها به غیر از من از چند هنرمند روس نیز دعوت کرده بودند. من عکسهایی از مجموعه آرشیو «سیاه» و «قرمز» را روی میز گذاشتم. و بعد کاباکوف من را به استودیویاش دعوت کرد. او با نگاه من احساس نزدیکی میکرد.
یعنی آنگونه به شرایط اجتماعی و سیاسی واکنش نشان دادی؟
دقیقا. اینکه چطور آدمهای فقیر، مو قرمز، طردشده و مریض را به تصویر کشیده بودم. بعد از آن، هرگاه مجموعهی جدیدی پدید میآوردم، برای نمایشاش به مسکو میرفتم. این متعلق به دههی 70 است. برای من خیلی مهم بود که بفهمم دیگران دنیا را چطور میبینند و درک میکنند. آدمهایی که روی شما تاثیر میگذارند، نزدیکترین آدمها به شما هستند، نه آدمهای دور. این آدمها در ان دوره بیشتر به حوزهی عکاسی تعلق داشتند به همین خاطر من هم بیشتر در حوزهی عکاسی فعالیت میکردم. ولی همین که دوستان هنرمند بیشتری پیدا میکردم، شیوه تفکر من نیز عوض شد.
چه چیزی در نگرش شما تغییر کرد؟
من به عکسهایم به چشم تکامل عکاسی نگاه میکردم. رفتهرفته ساندویچها برای من به امکانی جدید برای عکاسیکردن بدل شدند چون تحلیلی بودند. هرچند به شیوهای کاملا عکاسانه، تصادفی و الهبختکی ایجاد شده بودند که در کار هنری چندان رایج و متداول نیست. هنرمندها فکر میکنند که خیلی باهوشاند.
در آن زمان رابطه میان عکاسی و هنر چطور بود؟
هنرمندها خیلی مهم بودند و به عکاسی هم کمکم داشت بها داده میشد. ولی در کل، هنرمندها قدرت بیشتری داشتند، گروههای بزرگتری را تشکیل میدادند؛ روشنفکرتر بودند و از عکاسها جلوتر بودند. بعدها و در دههی ۹۰ بود که اندکی جایگاه اجتماعی هنرمندان افول کرد. عکاسی برای ثبت لحظه رسانه بهتری تلقی میشد. هنرمندان برای نظام شوروی نقش مهمتری داشتند ولی وقتی پروسترویکا[1] شروع شد، هنر به اندازهی عکاسی با آن اصلاحات کنار نیامد.
چرا عکاسی اینقدر مهم شد؟ آیا دلیلاش این بود که عکاسی از سرعت کافی برای واکنش نشاندادن به اینهمه تغییر و تحولات تاریخی در اروپا برخوردار بود؟ آیا کسی برای بعد از سقوط شوروی برنامه خاصی داشت؟
این مساله تا حدی درست است. هنرمندها نمیتوانستند به آنچه اتفاق میافتاد، واکنش نشان دهند. البته آثار جدید خلق میشد ولی در حالت کلی، اکثر هنرمندان همان روال کنایهآمیز و استعاری خود را دنبال میکردند. من خودم شخصا خیلی به مریضی و بیماری علاقه داشتم. میخواستم تراژدی را به نمایش بگذارم. هنر بیشتر درگیر کنایه و استعاره بود و این نگرش کنایی دیگر دیگر پاسخگوی تحولات عظیم اجتماعی آن دوران نبود؛ به عبارت دقیقتر، زمان کنایه و استعاره سرآمده بود.
پس شما به سمت تراژدی رفتی و بعد مجموعه معروف «سوابق» را پدید آوردی؟
البته مجموعههای بیشتری در کار بود مثل روی زمین، مجموعه آبی و در هنگام غروب.
در بسیاری از این نوشتهها گفته شده، شما از افرادی عکاسی کردهاید که بعد از فروپاشی شوروی نمیتوانستند جایگاه خود را در جامعه پیدا کنند. حتما در زمان اتحاد جماهیر نیز بیخانمان، معتاد و مطرودین اجتماعی وجود داشته است. چرا قبلا به سراغ آنها نرفتید؟
در خصوص این موضوع چند مساله وجود دارد. یکی این که این گروهها همواره در جامعه وجود داشتند ولی در دوران اتحاد جماهیر، من شخضا فقط یک بار افراد بیخانمان، الکلی و ولگرد را دیدم آن هم وقتی که در کامچاتکا بودم. در واقع به این آدمها به چشم انگل نگاه میشد. این آدمها توسط ارتش مجبور به کار میشدند، البته نه در زندان بلکه مجبور بودند در نوانخانهها کار کنند و همان جا هم بخوابند. آنها در خیابان و انظار عمومی ظاهر نمیشدند. بعد از فروپاشی شوروی، به ناگاه دیگر نه از کار خبری بود، نه از نظام کنترل اجتماعی؛ پس سر و کلهی آنها در خیابانها پیدا شد و در انظار عمومی ظاهر شدند. اینها یک طبقهی جدید را تشکیل میدادند؛ پدیدهای که من نمیتوانستم درک کنم. خیلی زمان برد تا متوجه شوم که این آدمها به یک گروه بزرگ اجتماعی بدل شدهاند.
چطور با این آدمها ارتباط برقرار کردی؟ وقتی به عکسها نگاه می کنیم، انگار با تو خیلی راحت بودهاند؟
در ابتدا، آنها بیشتر با همسرم احساس راحتی میکردند تا با من.
پس او در این مجموعهها به شما کمک میکرد؟
در واقع ما این مجموعهها را با هم پدید آوردیم. ما مدتهاست که با هم کار میکنیم. او هم مثل من از مهندسی دست کشید و حالا یک عکاس است.
چطور به خلوت این آدمها وارد شدی؟
خیلی سخت بود چون هیچ روش خاصی نداشتم. تا پیش از آن، هیچوقت از آدمها نخواسته بودم که ازشان عکس بگیرم. اما در آن لحظهی خاص احساس کردم که دارد اتفاقی مهمی رخ میدهد؛ چیزی شبیه کسادی بزرگ در ایالات متحده. دولت آمریکا در آن موقع تعدادی عکاس را برای مستند کردن آن واقعه به آنجا فرستاد. من هم چنین حسی داشتم.
پس جا پای واکر اونز گذاشتی؟
بله، به نظرم رسالت انجام این کار در تقدیر من نوشته شده بود. البته روش من متفاوت بود. من برای عکاسی از این آدمها باید به آنها پول میدادم.
چقدر؟
خیلی زیاد نبود. من چیز عجیب و غریبی از آنها نمیخواستم. به هیچ عنوان احساس نمیکردم که با این کار، تحقیرشان میکنم. این وضعیت عادی آنها بود. برای آنها، برهنه شدن چیز عجیبی نبود.
چرا از آنها میخواستی که برهنه شوند؟
بگذارید اینطور به سوال شما پاسخ دهم؛ چرا ما برهنهشدن آدمهای عادی را میپذیریم ولی برهنگی این آدمها را نه؟ البته دلایل دیگری نیز در کار بود. در ذهن من سوالات زیادی درباره این آدمها وجود داشت؛ آیا آنها واقعا گرسنه بودند؟ اگر این طور میبود، باید لاغر و پوستاستخوانی میبودند ولی این طور نبودند. پس چیزی برای خوردن داشتند؛ قضاوت ما دربارهی آنها درست نیست. در واقع این کار برای من حکم یک جور کار پژوهشی را داشت. و البته من در کل همیشه شیفتهی بدن برهنه بودم. بدون این شیفتگی ممنوع، نمیتوانستم این کار را انجام دهم.
داشتم فکر میکردم این که یک زن الکلی بی خانمان، بدناش را به نمایش بگذارد، آیا باعث نمیشود که از زنانگیاش تهی شود؟
اتفاقا آنها نشان میدهند که [با همهی این مشکلات] هنوز زناند و اینکه میتوانند زنندگی کنند. به شکل دیگری میتوانستم نشان دهم که بدن آنها، منبع درآمدشان است؟ نشان دادن شیوه زندگی و درک زندگی این افراد کار آسانی نیست.
آنها از این که عکاسی بشوند، لذت می بردند؟
همین که یک نفر به آنها توجه میکرد، برایشان مهم بود. در جامعه، کسی به آنها نزدیک نمیشد، درست مثل کاستِ نجسها در هند. یک وقت هست که مساله سوءاستفاده مطرح میشود ولی این در مورد تمام روابط انسانی ممکن است صادق باشد. وکیل هم ممکن است از موکلش سوءاستفاده کند. پزشک هم وقتی از مریض در قبال مشاوره پول میگیرد، همین کار را میکند. [اما به سوءاستفاده متهم نمیشود]
استقبال از آثارت در روسیه و اوکراین به چه صورت بوده است؟ آیا کلکسیونرهایی هستند که آثارت را جمع آوری کنند؟
خیر. در اوکراین، کلکسیون خیلی خوب پینچوک وجود دارد؛ ولی فقط همین. در غرب کلی کلکسیونر در کشورهای مختلف وجود دارند که آثار من را جمعآوری میکنند حتی در استرالیا و ژاپن.
به نظرت چرا روسها به آثارت علاقه ندارند؟
اول از همه اینکه، آنها به این واقعیت توجه ندارند که من در این زمینه پیشگام بودهام. دوم این که، این ایده که «شما کثافت کاریتان را فریاد نمیزنید» بسیار همهگیر است. مردم فکر میکنند که این چیزها زشتیهای جامعه ماست و من نباید آنها را به دنیا نشان دهم مخصوصا ولگردها را.
و آخرین سوال به خودت مربوط میشود. در مجموعهی «من، من نیستم»، از خودت عکاسی کردهای. آیا عکاسی از خودت را دوست داری؟
نه دوست ندارم.
پس چرا از خودت عکاسی کردی؟
چون با خودم فکر کردم اگر قرار است از کسی انتقاد کنم باید از خودم شروع کنم. وقتی درگیر عکاسی شدم، تصمیم گرفتم از خودم هم عکاسی کنم. در سلف پرتره، ناگهان، شما با چهرهای مواجه میشوید که با آن چهرهای که هر روز میبینید، تفاوت دارد. این شما نیستید. این یک چهره دیگر است. علاوه بر این، وقتی اولین بار از خودم عکاسی کردم، چهرهای را دیدم که با آن چیزی که از ایدئولوژی مرد روس در ذهنم بود، فرق داشت. این چهره یک مرد روشنفکر بود (نه یک کارگر و در اتحاد جماهیر نمیشد به این آدمها اعتماد کرد). اما این روشنفکر باید به معرض دید عموم قرار میگرفت. من با این عکسها میخواستم به یک پرسش بنیادین پاسخ دهم؛ اینکه من از دیگران عکاسی میکنم ولی خود من کی هستم؟
[1] این واژه که در زبان روسی به معنای «بازسازی» است، به سیاستهایی اطلاق میشود که در دوراان میخائیل گورباچوف با هدف ایجاد اصلاحات اقتصادی در اتحاد جماهیر شوروی به اجرا درآمد.
منبع: +