معاصریت در عکاسی ایران (۲)؛ وضعیت پسامدرن
رضا نیازی ویژه ۱۳۹۳/۰۴/۲۲

معاصریت در عکاسی ایران (۲)؛ وضعیت پسامدرن

پسامدرن یک «وضعیت» است؛ وضعیت به پرسش‌کشیدن تمام باورها و الگوهای پذیرش‌یافته‌ی پیشین حتی اگر پاسخی در میان نباشد. وضعیت افول و ازنفس‌افتادن مدرنیته‌ای که گویی به ایستگاه پایانی‌اش نزدیک شده است و نیز وضعیت مقیم‌شدن در تکثر بی‌مرکز و سرگشتگی سرخوشانه، جایی‌که دیگر هیچ ایدئولوژی و پارادایم جهانشمولی در میان نیست.

متن پیش‌رو، نوشتاری با موضوعیت فلسفی است. چرا برای تحلیل و واکاوی شرایط معاصریت در عکاسی ایران، باید نقطه‌ی آغازین ما از اینجا باشد؟ در مقام پاسخ باید گفت آنچه در این مجموعه‌نوشتار قصدشده است، صحبت صرفا پیرامون عکاسی نیست، بلکه سخن‌راندن درباره‌ی معاصریت عکاسی و شکل ویژه‌ای از آن است. ازاین‌رو برای تحقق این امر نیازمند توجه به جریان‌های غالب فلسفه‌ی معاصر، هنر معاصر و نهایتا عکاسی معاصر هستیم. این مسیر پیش‌روی ما برای تهیه‌ی سنجه‌ی ارزیابی و تطبیق آن با عکاسی معاصر ایران است. اما اگر شناسایی جریان‌های غالب هنر و عکاسی معاصر اصلی‌ترین کلان‌روایت ما باشد، ناگزیریم به فلسفه و حوزه‌ی اندیشه رجوع کنیم. چرایی این امر بدین جهت است که ازیک‌سو رویکردهای نظری شکل‌دهنده به مناسبات موجود در حوزه‌های مختلف هنری، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و علمی در گفتمان فلسفی تبیین و صورت‌بندی می‌گردد و ازسوی دیگر به‌شکل باژگون، نظام‌های فکری تبیین‌یافته در بازگشت به چرخه‌ی حوزه‌های نامبرده، مجددا دچار تحول و دگردیسی می‌شوند. چه براین باور باشیم که نخست دگرگونی‌ها و نوگرایی‌ها در گفتمان فلسفی نضج یافته و سپس به حوزه‌های دیگر منتقل می‌گردد وچه بپذیریم که کار گفتمان فلسفی، تنها تبیین تحولات رخ‌داده در حوزه‌های دیگر است، در هرصورت مسیر شناسایی نقشه‌ی راه از دیسکور فلسفه می‌گذرد.

بر همین اساس در یک روند سیکل‌وار نظام‌های فکری معاصر با بهره‌گیری از رویکرد فلسفی پیکربندی می‌گردند و به‌دنبال آن جریان‌های غالب در قلمروی هنر نیز تحت تأثیر شرایط معاصر، شکل‌ می‌یابند. در واقع پارادایم‌های هنر معاصر چیزی بیرون از شرایط معاصر نیستد. اگرچه هنر معاصر می‌تواند تأیید شرایط معاصر و یا بازنمایی اهداف و الگوهای آن نباشد، اما به‌هرحال رویکردهای هنر معاصر همواره در درون شرایط معاصر خود قوام یافته و تابع و بازتابی از آن است و حتی در صورت شورش برعلیه شرایط معاصر نیز، همچنان ساکن در همان موقعیت است. ازاین‌رو در نوشتار پیش‌رو به‌دنبال یافتن پاسخی برای این پرسش‌ایم که اندیشه‌ی انسان معاصر در دوره‌ی کنونی در کدام نقطه و مختصات واقع شده است؟

معاصریت ما امروز با «پیشوند»ی افتراقی و مشتق‌پذیر گره خورده است: پیشوند «پسا» یا «پُست». ویژگی این پیشوند این است که اگرچه در ابتدای هر واژه‌ای قرار گیرد خبر از نوعی پایان‌یافتن آن می‌دهد، اما همچنان واژه‌ی پسین خود را حفظ کرده و توانایی گذر کامل از آن را ندارد. پیشوندی که نه نشان‌دهنده‌ی دگرگونی رادیکال واژه‌ی خود، بل بیانگر مرحله‌‌ی حاد-تکاملی از آن است که ضرورت اندیشیدن به امری تازه را مطرح می‌سازد. می‌توان فهرستی تهیه کرد از واژگانی که با این پیشوند همبسته گشته و دگرگون شده‌اند:

پساتاریخ: اشاره به پایان‌یافتن تاریخِ «خطیِ مرکزبنیادِ غرب» که با تصور خطی‌بودن و یکه‌بودن تاریخ آن هم فقط با مبناقراردادن حرکت پیوستاری تمدن غربی، نقش و حضور مابقی تاریخ‌های طبقات فرودست، جوامع بدوی و عقب‌مانده‌ی خارج از محدوده‌ی تمدن اروپایی را نادیده می‌انگاشت.

پساانسان: از دید فلسفی اشاره به پایان‌یافتن انسان‌محوری سکولار و خارج‌شدن حاکمیت و اقتدار انسان‌گرایی مرد‌-‌محور اروپایی؛ و از دید زیست‌فناورانه شکل‌گیری فرهنگ سایبورگ (ارتباط انسان-ماشین) و شبیه‌سازی ارگان‌های انسان‌نما.

پساصنعتی: اشاره به تغییر در ساختار نظام صنعتی بواسطه‌ی حرکت از سازوکار تولیدات ماشینی سنگین در مقیاس‌های عظیم منتج از انقلاب صنعتی به‌سمت جامعه‌ی فکری دانش‌بنیان با تولید فناوری‌های نوین در مقیاس‌های کوچک منتج از انقلاب اطلاعات و رسانه‌های دیجیتال.

پسامدرنیسم: پایان جنبش هنری مدرنیسم به‌عنوان جریان غالب هنر در قرن بیستم و شکل‌گیری پارادایم‌های هنری جدید تحت لوای هنر پست‌مدرنیسم (که به‌شکل تفصیلی در نوشتار آینده تشریح خواهد شد).

پسامدرن: افول مدرنیته و قرارگیری آن در وضعیت اضطرار.

اگر تاریخ اندیشه‌ی انسان را شکل‌گیری، اوج‌گیری و نهایتا افول پارادایم‌ها و نظام‌های فکری و ایدئولوژیکی مختلف درنظر بگیریم، پسامدرن منطبق با دوره‌ی افول مدرنیته (به‌عنوان غالب‌ترین و متقدم‌ترین ساختار فکری انسان از قرن هفدهم تاکنون) است. پسامدرن به‌شکل همزمان، هم بر تداوم مدرنیته محکوم است، چراکه هنوز بدل و جانشینی برای آن پیدا نشده است و هم بر گسست از آن، بدین معنا که مدرنیته در بحرانی‌ترین وضعیت خود از زمان شکل‌گیری و آغازش قرار گرفته است. در پاسخ به پرسش زیر که: آیا می‌توان شرایط معاصر و دیدگاه‌های چندگانه‌‌ی مکثری را که از هرسو شنیده می‌شود، در درون واژه‌ای محاط کرد و آن را تنها با «پسامدرن» به‌عنوان جنبش فکری معاصر توصیف کرد؟ باید گفت اگرچه تقلیل و فروکاستن شرایط معاصر به یک جریان فکری منفرد، منجر به تقلیل و ازدست‌رفتن آن می‌گردد، اما در نوشتار پیش‌رو پسامدرن به‌منزله‌ی یک «برچسب» است؛ برچسبی که حاوی تمامی دیالوگ‌های هم‌سو و متضاد مرتبط با نقادی مدرنیته، پیروزی‌ها، بحران‌ها و شکست‌هایش است که در درون واژه‌ی پسامدرن جمع آمده‌اند.

ازاین‌رو پسامدرن یک «وضعیت» است؛ وضعیت به پرسش‌کشیدن تمام باورها و الگوهای پذیرش‌یافته‌ی پیشین حتی اگر پاسخی در میان نباشد. وضعیت افول و ازنفس‌افتادن مدرنیته‌ای که گویی به ایستگاه پایانی‌اش نزدیک شده است و نیز وضعیت مقیم‌شدن در تکثر بی‌مرکز و سرگشتگی سرخوشانه، جایی‌که دیگر هیچ ایدئولوژی و پارادایم جهانشمولی در میان نیست. پسامدرن یک وضعیت گذار است، گذار از تنگنای مدرنیته‌ای که در آن‌ سویش چیزی در انتظار ما نیست. اگرچه این وضعیت به‌منزله‌ی پایان «ادیسه‌ی مدرنیته» است، اما گویی مدرنیته در انتهای سفر خویش به اوج خود رسیده است. یعنی در هنگامه‌ی ساکن‌شدن‌اش در تعلیق و محوشدگی استمراری؛ چراکه همواره یگانه شعار مدرنیته نه مبارزه با سنت و گذشته، بلکه جنگ با اکنون بوده است که گویی در وضعیت امروز پسامدرن به آن نایل گردیده است.

پسامدرن پایان روایتِ تک‌گویی خرد انسانی است، پایان بت‌وارگی و حکومت تامه‌ی خردورزی، علم‌گرایی و پوزیتیویسم غربی با مرکزیت اروپای قرن نوزدهم و بیستم است. اگر مدرنیته را در مقام یگانه جریان فکری پیشرو در سده‌های گذشته درنظر بگیریم که نویددهنده‌ی سعات غایی انسان، دستیابی به خودآگاهی، پیشرفت و نهایتا آزادی فردی و اجتماعی او بوده است، خصلت «خودانتقادی» آن اما به‌عنوان کلیدی‌ترین مشخصه‌ی مدرنیته، امروز دست‌مایه‌ی پسامدرن درجهت فروپاشی‌اش گردیده است. اگرچه سنت خودانتقادی مدرنیته سبقه‌ای طولانی در تاریخ این جنبش دارد، اما تندترین اندیشه‌ها‌ی انتقادی به مدرنیته را باید در آرای نیچه جستجو کرد، آنجاکه مقصود او از «سرگذشت یک اشتباه» به عنوان عاملی که منجر گردید «تا جهان راستین بدل به افسانه گردد»، اشاره به قدرت‌یافتن مدرنیته و آغاز ناراست‌نمایاندن و نظام‌بخشیدن تک‌بعدی و یک‌سونگرانه‌ی جهان دارد. پس از نیچه تمام اندیشه‌های انتقادی قرن بیستم برعلیه مدرنیته خصوصا آرای هایدگر، فوکو و دریدا ادامه‌ی راه نظریات او بوده است.

یکی از بنیادی‌ترین عواملی که پسامدرن در نقد مدرنیته از آن بهره جسته است، فلسفه‌ی زبان است. باید اذعان کرد که محوریت فلسفه‌ی قرن بیستم، موضوع زبان بود؛ رویکردی که پایه‌های شناخت‌شناسی خردگرایی مدرنیته را سست کرد و پس از 1960 و با شکل‌گیری جریان‌های فلسفی «پساساختارگرایی» و نهایتا «شالوده‌شکنی» درحوزه‌ی زبان، رویای مدرنیته مبنی بر ایدئولوژی شناخت انسان و جهان به‌عنوان حقیقت‌های موجود و دردسترس، نقش برآب شد. پسامدرن بازگشت شک‌آوری، سوفیست‌گری و شورش برعلیه قطعیت‌ها است. فلسفه‌‌ی زبان هرگونه قطعیت و امکان انطباق کامل با حقیقت را به چالش کشید و بر ما آشکار ساخت که ما محصور در زبان (یعنی اندیشه و ذهنیت) خویش هستیم و حضور واسطه‌ای همچون زبان، دلیلی بر فاصله‌ی ناگذشتنی ما با حقیقت است. همچنان‌که گادامر عنوان کرده است: «تصویری که ما از جهان داریم، ساخته‌ی جهان نیست، بل زاده‌‌ی زبان ما است». خصلت تأویل‌پذیری زبان نیز که هرمنوتیک مدرن در طول قرن بیستم آن را ترتیب داد، اشاره به نسبی‌گرایی ذاتی در اندیشه‌ی پسامدرن و جدایی از ایقان و مطلق‌گرایی عصر روشنگری است.

پسامدرن حرکت از شناخت‌شناسی (توجه به واقع‌گرایی و اعتبار ادراکات عقلی) به‌سوی هستی‌شناسی (توجه و تأکید بر موجودیت جهان، ماهیت «بودن» و پرداخت به هستی) است. به بیانی دیگر امر غالب در پسامدرن از شناخت‌شناسی به هستی‌شناسی تغییر یافته است. ازاین‌رو هایدگر معتقد به بازگشت پرسش از هستی و احیای هستی‌شناسی است و براین باور است که «مدرنیته با تأکید بر متافیزیک، پرسش از هستی را بدست فراموشی سپرده و آن را از مرتبه‌ی پرسشی موضوعی برای پژوهشی راستین به امری پیش‌پاافتاده تنزل داده است و تشویش‌زاترین پرسش بنیادی را به بداهتی روشن‌تر از خورشید تبدیل کرده است». این تغییر امر غالب به هستی‌شناسی، ماهیت پرسش‌های پسامدرن را از پرسش‌های مدرنیته جداساخته و دگرگون کرده است.

پسامدرن مترادف است با «بینامتنیت»؛ یعنی انکار وجود امری که تماما حاضر و «در-خود-بسنده» باشد و اشاره به اینکه آنچه در لایه‌ی سطحی، حاضر و کامل نشان داده می‌شود، در لایه‌های پنهانی و زیرین در روابط پیچیده و تودرتویی با موضوعات دیگر در تعامل و تأثیرپذیری است؛ اگرچه وجود این تعامل را انکار یا پنهان می‌کند. لذا هر متنی یک «بینامتن» است با دیالکتیکی از نوع  «وابستگی به/گریز از» متون پیشین که دست‌آخر نشان‌های نقل‌قول درون خود را  مستور می‌سازد. پسامدرن عدم پذیرش «متافیزیک حضور» یعنی حضور همیشگی و مستقیم معنا و امکان دستیابی به معنای یکه و حاضر است و نیز تردید در اندیشه‌ی ارتباط مستقیم و بی‌واسطه با جهان حقیقی است. این‌ها بدین معنی نیست که معنا یا جهان حقیقی وجود ندارند، بلکه به‌منزله‌ی «غیاب معنا» و ابهام آن و نیز تأکید بر اولویت «بازنمایی» به‌عنوان مواجهه با یک مصداق از بیشمار مصادیق موجود از جهان است که بواسطه‌ی نشانه‌های متنی و تصویری حاصل می‌گردد.

پسامدرن بازگشت تکثرگرایی و چندآوایی است. بازگشت هرآنچه که به حاشیه رانده‌شده و در غیابی طولانی به‌سر برده است؛ بازگشت هرآنچه که بواسطه‌ی اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی اندیشه‌ی مدرنیته ارزش‌زدایی‌شده و نادیده گرفته شده‌است. این تکثرگرایی با عناصر ناهمگون در برابر وحدت تحمیلی پیشین قرار دارد، جایی‌که تمدن غربی با طرد هرآنچه «غیر-خود» بود و بی‌اعتبارساختن آنها، معتبر شده بود. به بیانی بهتر در واقع این حاشیه‌ها هستند که متن را می‌سازند. اکنون پسامدرن برای به‌چالش‌کشیدن اقتدار این متن، تمام حاشیه‌ها را فراخوانده است. جنبش‌های فمینیستی، اقلیت‌های نژادی، فرهنگی و جنسی، طبقات فرودست اجتماعی، اجتماعات بومی و استعمارشده و... به‌نوعی حاشیه‌هایی هستند که بعد از افول تمدن مدرنیته‌‌ی اروپایی، مجددا در اندیشه‌ی احیا و بازیابی خویش‌اند. هرچند این جنبش‌ها هنوز به‌صورت شعارهایی اغواکننده مطرح شده‌اند و هم‌چنان در تقلا برای رهایی از مطرودشدگی خویش تلاش می‌کنند.

این فهرست بی‌پایانِ پنهان در برچسب پسامدرن را هم‌چنان می‌توان ادامه داد، اما آنچه در انتها حاصل می‌گردد نوعی سوگم‌کردگی و تعلیق است. انسان معاصر در وضعیت پسامدرن خویش با ازدست‌دادن جهانِ مطلق و برساخته‌ی خویش، در میان جهان‌های چندگانه معلق است. زیستن در این نسبیّت و تعلیق، نوعی «زیستن در مرزها» است. با زیستن در مرز است که ازیک‌سو وجود جهان‌های دیگر دانسته می‌شود و ازسوی دیگر بواسطه‌ی عدم پایبندی به جهانی متعین، شکلی از رهایی و آزادی جدید برای انسان معاصر حاصل می‌گردد که البته هنوز برایش تشویش‌زا و مسئله‌ساز بوده است. اگرچه به باور واتیمو «ما هم به‌لحاظ فردی و هم به‌شکل جمعی، دلتنگی ریشه‌دارِ تسکین‌بخش اما زیان‌مندی برای بستن افق‌هایمان داریم»، اما ناگزیریم این شکل از نسبیّت و تعلیق را به‌عنوان پارادایم غالب معاصر پذیرفته و آن را فرصتی برای شیوه‌ی دیگری از زیستن و انسان‌بودن خویش تجربه کنیم.

منابع:

واتیمو، جیانی. "پسامدرن: جامعه‌ی شفاف؟". سرگشتگی نشانه‌ها، مانی حقیقی. تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۴

هایدگر، مارتین. هستی و زمان. عبدالکریم رشیدیان. تهران: نشر نی، ۱۳۸۹.

احمدی، بابک. تردید. تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۴.

احمدی، بابک. مدرنیته و اندیشه‌ی انتقادی. تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۳.

احمدی، بابک. ساختار و تأویل متن. تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۳.

کهون، لارنس. از مدرنیسم تا پست‌مدرنیسم. عبدالکریم رشیدیان. تهران: نشر نی، ۱۳۸۱.

وارد، گلن. پست‌مدرنیسم. قادر فخررنجبری. تهران: نشر ماهی، ۱۳۸۴.

عکس کاور

فرشید آذرنگ، از مجموعۀ فراموشی، 1384