از ماخولیای مُراد، تا لمپنیزمِ مریدان
فرشید رحیمی مقاله ۱۳۹۶/۰۲/۰۶

از ماخولیای مُراد، تا لمپنیزمِ مریدان

یادداشتی درباب فحاشی مُریدان، در پی بندهایی که مرادِ مایوس بر آب داد.

هادی آذری در یادداشتی توهین‌آمیز و عجولانه، نقد من درباره یکی از نمونه‌های تاریخی پریشان‌گویی در زبان فارسی( سخنرانی آذرنگ) را پوپولیسم انتقادی و هیستری نقد می‌داند. این فحاشی‌ها کمترین هزینه‌ای است که هر پرسش‌گری در برابر سوال خود و نقدش از یک حباب متورم و ساختارهای نوظهور صنعت فرهنگ باید بپردازد.

من بسیار از آقای آذری سپاسگزارم که با این یادداشت، من را در نشان‌دادن وضعیت فکری و روحی آذرنگ و نورسیدگانش یاری می‌دهند. واژه پوپولیسم چنان‌که می‌دانید، جلب نظر عوام و شوراندن آنها در برابر طیف حاکم و یا نخبه است. خودشیفتگی آذرنگ و خادمانش تا آنجاست که در انتخاب واژه در فحاشی نیز اصرار دارند خود را در مقام حاکم، نخبه و .. قرار دهند. بهره این طریقت از روشنگری همان تعدد مریدان و غیرت و فحاشی نورسیدگانش است.

جناب آذری عزیز، اینکه مجاهدت شما در راستای پاسداری از آرمان‌های «ما» و موضعی که در برابر عکاسی و هنر ایران گرفته‌اید تا چه اندازه دفتر مرکزی «ما» و شخص آذرنگ را خشنود خواهد کرد برای من روشن است. و همچنین اگر این رشادت‌ها بتواند موقعیت معیشتی و حرفه‌ای شما را در بنگاه نشر و ترجمه و اعتبارتان در میان دیگر مریدان را قوت بخشد هم برای من بسیار خوشحال‌کننده خواهد بود. نوشته‌های من اگر برای عکاسی ایران آبی نداشته باشد برای شما شاید نانی بیاورد.

از فحاشی های آذری که بگذریم، به‌خوبی می‌توانیم بفهمیم ایشان فرد دقیقی نیست و یادداشت من را با دقت نخوانده است و بسیاری از موضوعات را نفهمیده‌اند که در ادامه به آنها اشاره خواهم کرد.

جناب آذری در ابتدای بحث فرموده‌اید:

«این‌که در مناقشه بر سر اظهارات فرشید آذرنگ در نشست «عکاسی و فلسفه»، طرف کدام جناح را می‌گیرید، به احتمال قریب به یقین، نه با این نوشته و نه با هیچ نوشته دیگری تغییر نمی‌کند؛ ما پیشاپیش موضع خود را گرفته‌ایم؛ ما پیشاپیش به دلایلی مختلف حساب‌مان را وضعیت عکاسی و در کل هنر ایران مشخص کرده‌ایم.»

این «ما» که می‌گویید کیست؟ جناح در هنر ایران و به‌ویژه در عکاسی ایران به چه نوع دسته‌بندی اشاره دارد؟ به‌نظر می‌رسد در راستای جلب توجه و اهمیت بخشی به خود، به‌تدریج پای حزب، دسته و تشکیلات سازمانی هم به میان می‌آید. شما بیشتر به همان لشکری می‌مانید که همواره در مانورهای خانگی هم، از دشمن فرضی شکست می‌خورد.

سیستم‌های تولیدی در زمینه صنعت فرهنگ همواره می‌کوشند خود را در نسبت با کلیت فرهنگی جامعه، کوچک، معترض و در محرومیت نشان دهند. جناب آذرنگ و مریدانش هم دانشگاه را در دست دارند و هم بنگاه نشر را، این محرومیت و اعتراض آیا بیشتر نوعی مشروعیت‌بخشی به کسب و کاری در حال گسترش نیست؟ جناب آذری عزیز عکاسی ایران جناح بندی نشده است، تنها برخی برای مهم نشان دادن خود و تولیداتشان و جلب توجه، شب‌ها هم با اسباب و یراق جنگ می‌خوابند.

در ابتدای نوشته آورده‌اید :«این که عکاسی ما زنده است یا مرده؛ مساله نیست (حداقل در این لحظه مشخص)» پس مسئله چیست؟ اساسا مسئله همین است.

اگر بنا بر قول استادتان عکاسی مرده باشد پس شما در برابر چه چیزی موضع گرفته‌ایید و تکلیفتان را مشخص کرده‌اید؟ و چرا جایزه‌ای به یک عکاس در بستر مرده عکاسی ایران آنقدر سوزگداز دارد؟

اگر عکاسی زنده و در جریان است پس آذرنگ چه می‌گوید؟

تا آنجا که من می‌دانم نیز نمی‌تواند چیزی هم باشد و هم نباشد (البته این اصول عقلی پس از سخنرانی جناب آذرنگ و کشفیات منطقی ایشان متحول شده‌اند)

اینکه سوال‌های اصلی من را کناری می‌نهید تا با حواشی بحث، دفاعی روانی ترتیب بدهید کمی ناشیانه است و هم توهین به شعور مخاطبان.

نوشته من مشخصا درباره نوزده دقیقه اول سخنرانی و تعاریف آذرنگ از برخی مفاهیم، سوال‌های مشخصی عنوان کرد، از تعریف درک موضوع، ارتباط فلسفه و عکاسی و ... حال کجا می‌تواند متن من از همان ویژگی‌های سخنان آذرنگ رنج ببرد؟

نه شما و نه هیچکس دیگری نخواهید توانست سخنان بی معنای آذرنگ را توجیه کنید و یا حتی ویژگی مشخصی غیر از پریشانی برای آن عنوان کنید. هذیانهایی همچون:

«درک موضوع چیزی نیست احتمالا جز احساس ما در مورد پدیده‌ایی که باهاش برخورد کرده‌ایم ویا درکش کردیم و یا نکردیم.»

و البته تمرین‌های خوبی هم برای توجیه تزهای استاد انجام داده‌ایید که از مهم‌ترین آنها تلاش برای توجیه چرخش آذرنگ از فلسفه به نقد؛

فرموده‌اید:

«شاید دلیل این چرخش را بتوان این طور توضیح داد که در سال‌های گذشته فلسفه بیشتر از کانال نقد با عکاسی پیوند خورده است؛ به عبارتی، فلسفه در دست منتقد حکم دستاویزی برای پر کردن خلایی نظری و مفهومی در آثار را پیدا کرده است؛ چیزی که در عکس وجود ندارد، از طریق نقد و به مدد فلسفه به آن تزریق می‌شود.»

به نظرمیرسد اذرنگ بیش از من از معضل نقد هیستریک رنج می‌برد، چراکه پیش از تبیین چیستی مسئله، و ارتباط ماهوی فلسفه و عکاسی، که در تعریف، محدود به ایران هم نیست و نباید باشد، و شارح باید در دایره‌ای گسترده‌تر از دلتنگی‌های خانگی آن را شرح و بسط کند، یکباره از انتهای بحث سردرمی‌اورد، و هنوز امر ناگفته و شرح نداده را آسیب شناسی می‌کند. چگونه است که آذرنگ از بیان و توضیح ارتباط فلسفه و عکاسی هیچ در انبان ندارد، اما سخن را با آسیب‌شناسی این ارتباط می‌آغازد؟ کسی که از تبیین نسبت نقد با فلسفه عکاسی آنچنان ناتوان است. جناب آذری عمق فاجعه بیش از ارادت شما به استاد است. ایشان نشان داده‌اند همواره سرنا را از سر گشادش می‌دمند، و بیش از آنکه سخنرانی کنند، با صدای بلند خیال می‌بافند.

کتاب تری برت را می‌توانید شما و یا جناب آذرنگ در بنگاه مذکور خط به خط به نقد بکشید و یا رساله‌ای جایگزین برای آن بنویسید. ودر آتیه‌ی توسعه‌یافته «ما» در گردهمایی مریدان بسوزانید. راستی این موضوع چه ربطی به جایزه محمد غزالی داشت؟ اگر غزالی جایزه‌ای نمی‌گرفت آیا کتاب تری برت کتاب مفیدی بود؟  اگر تری برت دلیل اعطا جایزه را می‌گفت، آن‌وقت همه مقولات از زیر آب به روی آب میامدند؟ شما از چه چیزی در رنج و عذابید؟ جوایز و نشان‌ها چرا آنقدر برای شما و استادتان رویایی، مهم و دست نیافتنی است؟ کمی عزت نفس هم بعضی وقت‌ها لازم است.

در جایی دیگر: «تحلیل هیستریک رحیمی باعث می‌شود تا دقیق‌ترین نکات برای رشد و تعالی فعالیت هنری یعنی همان «باج ندادن، وفادار بودن، شرم، دروغ نگفتن، استفاده از تجارب دوران بلوغ و عدم مصلحت‌جویی شخصی»، به نصیحت‌هایی مشفقانه تقلیل یابند؛ همان نکات و مولفه‌های که نقطه مشترک تمامی هنرمندان بزرگ تاریخ بوده است.»

این دقایق رشددهنده که بیشتر توضیح واضحات هم هستند از سوی آذرنگ رویکرد فلسفی به عکاسی عنوان شده‌اند، اینگونه اگر باشد بفرمایید درس‌گفتارهای برنامه اخلاق در خانواده را هم با حذف خاطرات دوران بلوغ، به رئوس دستگاه فلسفی خود اضافه کنند، دفاع خوبی نبود جناب آذری، سیستمی مشابه با همان «ما» و با همان شعارهای تنزیهی، حدود چهار دهه است از صبح تا شام در گوش خلق همین وردها را تکرار می‌کند و از قضا سرکنگبین صفرا فزود.

در مورد ادعای آذرنگ در باب کتابش هم توجیه خوبی نکرده‌اید، در فایل صوتی به‌وضوح روشن است ایشان چه می‌گوید اما نکته جالب‌تر آنکه، نیاز و بحران دیده شدن و تحسین‌شدن در شاگردان آذرنگ هم رسوخ کرده و در حد یک اصل اساسی فلسفی اینچنین اعتراف می‌شود:

«شاید عجیب باشد که در دوره های کارشناسی و کارشناسی ارشد تقریبا از هر عکاسی صحبت می‌شود اما سخنی از این دو کتاب علی الخصوص کتاب «فراموشی» در میان نیست؛ انگار که چنین کتابی هرگز نبوده و نیست»

تمنای دیده شدن و سرخوردگی ناشی از عدم ارضای این نیاز آنچنان که گفته‌اند سخت و جانکاه است، بیشتر این موارد را می‌توان با درمان‌های جایگزین التیام بخشید. آذرنگ تشنه توجه و تمجید است، و عاصی از محبوبیت و یا موفقیت همکاران، او بیش از آن‌که دشمن باشد و مستوجب حمله؛ به پرستاری و رواداری نیازمند است. اگر همکارانش برای او و کتابش جشنی، بزرگداشتی و یا در طی مراسمی تجلیلی می‌کردند، شاید امروز عکاسی زنده مانده بود و هنر ایران جریان داشت. آدمی گاه به دلخوشی‌های کوچکی نیازمند است. او و مریدانش هنوز تفکیک درستی میان سلبریتی بودن و روشنفکر بودن را درک نکرده و مطالبه‌ی توامان خر و خرما همواره ذهن و قوای دِماغی بشر را پریشان می‌کند.

درباب توجیه عنق بودن آذرنگ هم باز همان اعتماد به‌نفس واگیردار به‌میان می‌آید، آذرنگ خودرا بنیامین می‌داند و شاگردانش او را بودلر، بیابید پرتقال فروش را... . ملالی که بودلر می‌گوید؛ جناب آذری عزیز؛ اندکی بزرگ‌تر اندازه دهان و اندیشه کسی است که توان تعریف درک موضوع را ندارد. تکنیک مصادره به مطلوب و شعبده‌بازی زبانی فعلا کَشتی استادتان را غرق کرده است. می‌توانید استاد خود را تشویق کنید که مقاله‌ای درباب چند و چون انسداد‌ها و زمینه‌های عنق بودنش بنویسد و آن را در حکم مانیفست برای  «ما» در گنجه‌ی بنگاه نگهداری کنید.

سخنرانی که بداند چه می‌خواهد بگوید، ناچار است از همان به قول شما «کلیشه‌ها» و سخنان تکراری (در تاریخ اندیشه اینها را نه کلیشه بلکه بصیرتهای موجود در سیر اندیشه بشرمی‌نامد و مبناهای لازم برای ورود منطقی به بحث) که درکتاب‌ها هست، رئوس مطلب و رویکرد خود را روشن می‌سازد و سپس اگر خلاقیتی و یا نکته جدیدی داشت و یا به کشفی نایل شده بود آن را رونمایی می‌کند. استاد شما نه تنها از ارائه مقدمات عاجز است بلکه نتیجه نهایی سخنانش هم نه برای خودش و نه برای هیچ‌کس روشن نیست. آیا نقل قول‌های مدام شما و اذرنگ از آدرنو، بنیامین، و ... کلیشه است؟ کلیشه نیست؟ یا همان کشف منطقی آذرنگ «هم هست و هم نیست»

آیا من همچون یک پوپولیست به دشمن نیازمندم؟ با توجه به آنکه دشمن آدمی نشان‌دهنده مختصاتی از اوست، لذا بیشتر مایلم کسی را دشمن بدانم که توان ذهنی بیان چند جمله معنادار  متواتر را داشته باشد. همه کسانی که آشنایی مختصری با زبان فارسی داشته باشند و فایل صوتی هنرنمایی ایشان را شنیده باشند، می‌دانند که او بیش از آنکه دشمن باشد، موضوعی برای تفنن است.

آذرنگ دشمن من و هیچ‌کس نیست، گرچه در سخنانش مرزهای توهین و اتهام را به جامعه فرهنگ و هنر ایران در اقدامی مشابه با همان نسخه مشابهش(ا.ن) جابجا کرد.

اذرنگ برای جلب توجه، به هزاران دشمن محتاج است. شعار مبارزه با مافیای هنر، همان فرآیندی است که امروز مافیای دیگری را سامان داده است. همان سیستم تولیدی که متصدیانش در توهم جبهه‌ای که «ما» نام می‌گیرد، می‌کوشند بندهای بر آب داده استاد را یکایک توجیه کند. جریانی به ظاهر ضد مافیایی که کوچکترین ارگانش یک انتشارات است و اتکای دیگرش دانشگاه. جناب آذری حرف‌های من تکرار سخنان آذرنگ نبود، خطاب به آذرنگ بود، معنای ساده‌اش هم این است که دل‌درد شما از شدت خیرجویی و اصلاح هنر و فرهنگ نیست، مشکلتان، دیده شدن و خیز بلندی برای برساختن و ساختاربخشی به یک صنعتِ وسیع فرهنگی است. این آب گل‌آلود و جایگاهی که من را طالب آن می‌دانید، ماهی که چه عرض کنم لنگه کفش هم در خود ندارد. قیاس من هم با ( ا.ن ) و تشبیه آذرنگ به شیخ مرحوم هم چنگ‌اندازی به همه چیز برای برگرداندن آن آب رفته به جوی است و این امثال برای استاد شما و تشت افتاده از بامش دردی را دوا نمی‌کند.

من همچون شما عضو دسته و گروهی نیستم که فریاد «ما» سر دهم و از پیر خود دفاع کنم، دعوای میان مهاجر و آذرنگ بیشتر مطلوب مریدان و شاگردانی است که ضعف قوه تشخیص و هم کاستی‌های شخصیتی خود را در سرسپردگی به افراد جبران می‌کنند و عموما صله‌ای هم در کاربست‌هایی همچون نمایشگاه، سفارش ترجمه و ... در انتظارشان خواهد بود.

اگر مهاجر و یا هرکس دیگری هم‌ چنین ماجراجویی لفظی می‌کرد من همان نقدی را که به آذرنگ وارد کردم، با سخنان او انجام می‌دادم. جناب آذری لذتی که در استقلال فکری، معیشتی و شخصیتی وجود دارد همین است. از جایی دیگر حباب‌ها و متوهم‌ها را زیرنظر داشته باشی و با چند سوال آب در لانه مورچه بی‌اندازی و عمق چند سانتیمتری فضل و دانششان را برملا کنی.

اگر کمی پرس و جو می‌کردید بخوبی متوجه این موضوع می‌شدید که من شاگرد هیچکدام از آنهایی که گفته‌اید نیستم و اساسا دانش‌آموخته عکاسی هم نیستم. فقط با کسانی که به‌واسطه اعتمادبه‌نفس و ضعف جامعه فرهنگی دو ساعت با صدای بلند خیال می‌بافند، تفریح می‌کنم و میک‌وشم نشان دهم، پیکره بیمار اما زنده فرهنگی ما دچار چه معضلاتی است. این را هم دقت نکردید و نیانداخته بریدید و من را به اسطوره‌سازی از افراد محکوم کردید.

جناب آذری، صحرا، معنای برهوت نمی‌دهد، شما متوجه معنای کلام نشده‌اید، در میانه صحرای خاورمیانه منظور از شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است و تضاد آن با جامعه دلخواه استادتان، همان آمریکا دهه شصت و هفتاد. به نظرمی‌رسد خوب است به استادتان تاریخ و موقعیت جغرافیایی خودمان را هرچند روز یک‌بار تذکر دهید. در زبان فارسی هم «فاصله کهکشانی» به معنای فاصله بسیار زیاد است و من فاصله کهکشانی میان روشنفکر صاحب تحلیل؛  و مترجم صِرف و کارمند بنگاه نشر را کهکشانی خوانده‌ام، یعنی خیلی زیاد، دور، با فاصله زیاد، طولانی.

 اینکه عکاسی دردسترس، و امکان سهل الوصول آن را فقط در راستای ثبت و ضبط بینی عملکرده و سبک زندگی کسل‌کننده می‌دانید، برای من زیاد بعید نیست، ضعف تحلیل و کم‌اطلاعی استادتان و شما از پدیده‌های اجتماعی قابل پیش‌بینی است و  به‌طور حتم هیچ‌گاه نخواهید توانست وجوه تاریخیِ عکاسی و یا هر مقوله‌ای را درک کنید، زمانی که دوربین‌های عکاسی در میان مردم و با شعار «شما فقط دکمه را فشار دهید» قرار گرفت مردم، خود، زندگی و خاطراتشان را ثبت کردند، همان رویکردی که امروز به نوعی دیگر در جریان است و جهت‌دهی و تحلیلِ تاریخی و اجتماعی آن ممکن است کمی عمیق‌تر از افق شما و استادتان باشد و احتمالا، بیش از بینی عملکرده، چیزهای دیگری را می‌توان در آن مشاهده کرد، و امکانهای فراوانی را در آن جست و برای آن قدمی برداشت. این موضوع ارتباطی با دمکراتیک شدن هنر ندارد.  همواره چند نقل قول از بنیامین و آدورنو در جیب افراد است، تا واقعیت معاصر را با جمله‌ای مربوط به هفتاد سال قبل نادیده بگیرند و چشم را بر وضعیت موجود ببندند. بیچاره مکتب فرانکفورت که مبناهای فکریش مغفول ماند و جملات قصارش اوراد اسانیب بنگاه‌دار شد. نفی عکاسی موبایلی نفی پیوند محکم مردم با نوعی از عکاسی است که قرار است شما و استادتان کتاب و نقد و هنر برایشان تولید کنید. در ضمن اشاره من به این نوع از عکاسی در راستای برشماری مقولاتی بود که سخنران می‌توانست نسبت‌های آن با گفتمان معاصر را توضیح دهد، و در متن این رویه را تایید و تبلیغ نکرده‌ام.(جناب آذری این نکته را هم به دقت نخوانده بودید)

اتهامات متعدد و توهین‌های جناب آذری و مشتابه گرفتن کار من با (ا.ن) نتوانست پاسخ سوالات من درباره سخنان آذرنگ باشد. فرافکنی و بکاربردن الفاظی همچون نقد پوپولیستی و هیستریک، نشان از تعصب و تفکر صلب و منجمد مریدی است که نمی‌داند چه کمک بزرگی به من برای نشان‌دادن حباب متوهم مرادش است. مریدانی که توان توجیه پریشان‌گویی استاد را ندارند و معترض را به باد توهین و افترا می‌بندند. اردوی «ما» به‌شدت پریشان و هیجان‌زده است و در تلاشی برای حفظ آبرویی که شیخ برباد داده از هیچ اقدامی مضایقه ندارد و البته از خلال همین فرافکنی‌هاست که موضع آنها بیشتر و بهتر روشن می‌شود.

اینجا به جناب آذری و دیگر مریدانی که سودای ماجراجویی و دفاع از مراد خود را به هر قیمتی در سر دارند اعلام می‌کنم:

لطفا درخلال  توهین، اتهام و فحاشی‌های آتی، به سوالات من در متن قبلی پاسخ دهید و تفسیری برای پریشانگویی جناب آذرنگ در باب درک موضوع- رسالت و وظیفه سقراط و نسبتش با سوفسطائیان و زیرآبی- ارتباط کتاب تری برت با فلسفه عکاسی- وجه مشترک و توجیه مقاسیه سوزان سانتاگ و تری برت- حیات و ممات عکاسی- عدم وجود تاریخ عکاسی ایران اقتباس آذرنگ از کَتی گروو و عدم اشاره او به پروژه گروو و عدم ذکر منبع، بیان کنند.  

در پایان و بر مبنای سنت نوشتاری جناب آذری باید بگویم، من هیچکدام از افرادی را که در متن نامشان آمد، از نزدیک نمی‌شناسم و ارتباطی از جنس مراودات معمول و روابط تحقیر‌آمیز استاد شاگردی ندارم، دانش‌آموخته عکاسی هم  نیستم و حتی آنچنان که شما و دیگرانی هم فکر می‌کنید فلسفه هم نخوانده‌ام، از باب معیشت هم از همان اوان جوانی دانستم که یا باید نان از قبل بازو خورد و یا  باید در صنعت فرهنگ مرید کسی بود و یا برای تکه نانی و ترجمه کتابی یقه چاک کرد، من در برابر حباب‌ها و سیستم‌های تمامیت خواهی همچون «ما» می‌ایستم و با چند سوال کوچک آنها را وادار به خود افشایی می‌کنم تا روابط پس پرده و نیات درونی افراد را که در پس ژستهای روشنفکری پنهان مانده است را برملا سازم. تا دیگر کسی با خود نیاندیشد که این بیشه خالی است و می‌شود ساعتها خود را ستود و بی احساس مسئولیتی در برابر فهم و درک مخاطبان هذیان گفت.

فرشید آذرنگ همچون همه کسانی که در فرهنگ و هنر ایران حضور دارند، غیرقابل انکار و بری از نفی یکجانبه است (برخلاف ایدئولوژی خود و مریدانش) اشتباهاتش و سخنان بی معنایش را باید به او گوشزد کرد و خدماتش را هم در نظر داشت. کلیت فرهنگی ما تشکیل‌یافته از همه افراد با سلایق و نگاه‌های متفاوت است. اگر آذرنگ و مریدانش کمر به نابودی خود در خلال خودشیفتگی و خودبرتربینی بسته‌اند، گناه کسی نیست. بعضی اوقات تناقضات درونی یک فرد، جاه‌طلبی و نیاز به دیده‌شدن او را تا مرزهای فروپاشی ذهنی و روانی هدایت می‌کند. امیدوارم چنین نباشد و چنان نشود.

 

مطالب مرتبط:

هیستری نقد، پوپولیسم انتقادی؛ یادداشتی بر یک یادداشت - هادی آذری

ماخولیای مِهتری - فرشید رحیمی

نوشته "هیستری نقد، پوپولیسم انتقادی؛ یادداشتی بر یک یادداشت" را هم خواندم. چون اندکی با شما (آقای رحیمی) هم‌داستانم بر خود لازم دانستم نکاتی را به -آن مرعوب و شیفته‌ی کاریکاتورها(یعنی دانشگاه‌ها، فرهنگستان‌ها و ... که در ایران گونه‌ی مبتذل از یک اصل هستند)- آقای آذری گوشزد کنم.
1- اگر عنق بودن و تلخی کردن بعضی از استادان‌تان برای شما جاذبه دارد و توجه گروهی نوخط را به خود جلب می‌کند، دلیل بر خاص بودن ناشی از درستی رای و اندیشه‌ی یک شخص نیست.
2-نابخردا مردا که او تشنه‌ی تکیه زدن بر جایی باشد که ملاک ارزش‌گذاری آن مقالات دو اسمی استاد و شاگرد ، کتاب‌سازی‌های ترجمه‌ای و سفر به مناطق خاص و ... باشد.
3-در اصطلاحات و نقل قول‌های زیبا و دهان پرکنی که استفاده می‌کنید، اندکی درنگ لازم است.اصطلاحاتی چون: اسطوره‌سازی ، نقل قول هایی از آدرنو که نئومارکسیست بودن او را به کل شما و استادان‌تان فراموش کردید(با توجه به ضرورت بافت یک عبارت).
4-اگر ادعای فرهنگی‌مرد بودن را دارید، باید و هزار باید در راستای ارتقا و شناخت فرهنگ توده کار کنید. اگر نه، بازار روشنفکر نمای‌تان هنوز گرم است! آسوده خاطر نباشد، زیرا هنوز منتقدانی هستند که آتش به خرمن‌تان بکشند.

اهل زیاده‌گویی نیستم، همین چند سطر برای تلنگر کفایت می‌کند.

شهاب الدین کاویانی راسخ

اي كاش آنقدر كه در مورد فرشيد آذرنگ لباس نقادي بر تن كرده ايد و جامه ميدرانيد در مورد دوستان و همرزمانتان نيز همينقدر بي مهابا بوديد: همانها كه به وقت نياز متصل به اسامي و افراد و بنگاههاي گالري داران و انواع ب اصطلاح آرت اگزهيبيشن ها متصل اند ،
همانها كه به وقت نياز و به وزش بادي سمت و سوي خود را عوض ميكنند و براي نوشتن در يك مجله و مجهز شدن ب عناويني چون آرت كيوريتور، آرت كريسيز، آتور و ... فروگذار نميكنند و براي نوشتن در همين بنگاه نشر" مذكور " چه ملالت ها و رنج هايي كه نميكشند!

دريغ كه "صم بكم عمي فهم لايعقلون "

زهرا

اقای رحیمی شما تا الان کجا بودید ؟اگر این حرف ها و نظرها که اسم نقد را نمیشود روی آنها گذاشت ،حرف های شماست پس چرا در همان زمان سخنرانی این حرف ها را نزنید؟ چرا الان بعد از گذشت یکماه و چندی اگر شما خودتان را نه عکاس نه دانش اموخته آن نه منتقد و نه حرفه ای ميدانيد پس چرا در چیزی اظهار نظر میکنید که اصلا صلاحیت و نه حتي سواد و درک آن را هم ندارید؛
مطمئنا عده ای هم از حرف های شما خوشحال شدند و خشنود ! عده ای که این حرف ها حرف های ان ها هم هست ،امروز شما مينويسيد و آنها برايتان کامنت تشویق و حمایت میگذارند ، فردا بر عکس
چيزي كه دقیقا در اوضاع عکاسی و مافیای آن نيز شاهدش هستيم .

m

در تکمیل نوشته آقای رحیمی عرض کنم که نظر من قسمت محمد غزالی در نوشته آقای آذری کاملا از طرف فرشید آذرنگ به ایشون دیکته شده. من در سالی که محمد غزالی جایزه رو برد (فکر کنم سال ۸۳ بود) دانشجو بودم و اصلا حتی نام این آقا، یعنی هادی آذری رو نشنیده بودم و بعید می‌دونم سن و سالش قد بده که در جلسه تری برت بوده باشه. (حالا دوستان می‌گن همین آدم داره در دانشگاه تهران درس می‌ده)
ولی در عوض آذرنگ در اون سال در این مسابقه شرکت کرد و موفق به دریافت هیچ جایزه‌ای نشد!!! (هر چند که در اون زمان از نظر ایشون عکاسی ایران زنده بود و با روابطی که با بهمن جلالی داشت تونست به نمایشگاه راه پیدا کنه.)
برام جای تعجب داشت که بعد این همه سال اون جایزه و ماجرای اومدن تری برت به ایران در متن هادی آذری عنوان شده. این قسمت هم مثل یه قسمت دیگه از متن که هادی آذری گلایه کرده که چرا کسی از کتاب آذرنگ حرف نمی‌زنه، صرفا تکرار حرف آذرنگه.

مهدی

درود بر شرف و قلمت آقای رحیمی. خوب آبی در لونه موچه‌ها ریختی. اگر نقد شما مهم نبود، شاهد تکاپو و انتشار جوابیه از طرف هادی آذری اونهم در در ظرف بیست و چهار ساعت نبودیم.

دقیقا هدف فرشید آذرنگ و این گروه فقط جلب توجهه. تو متن جناب آذری نوشته شده:‌ «ما پیشاپیش به دلایلی مختلف حساب‌مان را وضعیت عکاسی و در کل هنر ایران مشخص کرده‌ایم.» یکی ندونه می‌گه عجب آدمهای جان بر کفی هستند اینها. یاد ما نرفته همین یکی دو ماه پیش، همین هادی آذری تنها برای اینکه خودش رو مطرح کنه برای مصاحبه سفارشی گالری راه ابریشم، دست به سینه جلوی یه آدم کپی کاری به اسم محسن راستانی نشسته بود. مثل الگوش فرشید آذرنگ که وقتی کتابش رو نشر نظر چاپ می‌کرد، عکاسی ایران زنده بود.

سعید

از بزرگی و تاثیر گذاری فرشید آذرنگ همین بس
که حتی
نام آو ، بازدید یک سایت را دوبرابر میکند

در تصویر زیر روند رو به رشد بازدید سایت (درست بعد از انتشار اسم آذرنگ) و بالارفتن رنکنیگ این سایت 36,658 رتبه در سایت الکسا را شاهد هستید
http://uupload.ir/files/fsbw_88.jpg


درواقع اونی که متوهم هست ، همونی هست که آذرنگ رو به موارد ناروا متهم میکنه و مدام در حال سفسطه و مغلطه است تا از این طریق برای خودش اسمی دست و پا کنه

حمید

جناب حميد اين سوتي آقاي آذرنگه كه رنكينگ سايت رو بالا برده نه عظمت اسمش.

مهيار

کسی میخواهد در برابر حباب ها بایستد که خودش میگوید هیچ سوادی نداردکسی نیست به شما بگوید شما خودتان حبابی بیش نیستید شما بهتر است این حرف ها را به آقای مهاجر بزنید او است که مریدانی دارد که هر چند وقت یکبار یکی از گالری ها را در برگرفته ،اول خودش، خانمش و بعد تک تک دانشجوهایشان آنجا نمایشگاه میگذراند. او و پیروانش هستند که مجله حرفه هنرمند را در دست گرفته و "بنگاه" ایجاد کرده اند.خداروشکر که ایشان بودند تا به طریقی خانم هدایت را به دانشگاه تهران بیاورند و او هم سری از سرا درآورد و هرازگاهی جوهرِ عکسی برایمان بگذارد. آقای مهاجر است که هر سخنرانی میرود هیچ چیز خاصی نمی گوید و فقط لبخند میزند حداقل آقای آذرنگ جسارت یاددادن را دارند شما بروید و آب بزنید به صورتتان بلکه خوابتان بپرد.

مهدی فرهادی

آقای حمید واقعا زدی تو خال! باید قدر اسطوره هامون رو بدونیم. ما در سطح بزرگی و تاثیرگذاری آقای آذرنگ فقط زهرا امیرابراهیمی رو داشتیم که ایشون هم از نمایشگاه عکسشون ده سال می‌گذره، ولی خدایی فیلم هاشون یه چیز دیگه بود. اگه الان فیلم ایشون رو میذاشتیم رتبه‌ی سایت می شد یک جهان.....

پدرام اللهیاری

امیدوارم این دیالوگ ها فراتر از مسائل شخصی راهِ جدیدی پیش روی ما قرار دهد، و تلاشی باشد برای ارائه گفتارهای بدیل در برابر گفتارهای حاکم و تمامیت خواه، و به نوعی بتوانیم از نهادهای مذکور(دانشگاه، مجله و ...) مرکززدایی کنیم. وگرنه باقی ماندن در همین سطحِ شخصی و چسبیدن به دو فردِ خاص هیچ کمکی به ما نخواهد کرد.
تا زمانی که نقدهای شما به این شدت میانمایه و سطحی و کودکانه است، چه انتظاری دارید، می خواهید دودستی دانشگاه و مجله و نشریه و اندیشه ها و عقاید خود را تقدیم شما کنند؟

پویا کریم

.... حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است

آزاده اوجی