ماخولیای مِهتری
اسفندماه گذشته و در خلال سلسله نشستهای سالانه عکس دانشگاه تهران، فرشید آذرنگ در باب «فلسفه و عکاسی» سخنرانی و جلسه پرسش و پاسخی را ایراد کرد که این نشست ورای سخنان عجیب ایشان درباره فلسفه، مزیّن به حکم تاریخی مهمّی هم، در باب مرگ عکاسی و نفی اهم دستاوردهای معاصر عکاسی ایران بود، و تمامی ظرفیتهای جاری، زنده و در حال شکل گیری عکاسی در ایران در خلال این جلسه، مردود و مرده اعلام شد.
این یادداشت با توجه قرار دادن این نشست، خواهد کوشید یکی از مصادیق مهم زوال فکری و عدم درک مبانی اندیشه فلسفی و گسست آن با فضای دانشگاهیِ هنر را مورد بررسی قرار دهد، و نشان دهد که جامعه مدرسان دانشگاه و تولیدکنندگان کتاب و نشریه در حوزه هنر و رسانه، تا چه اندازه از تبیین مبانی تاریخِ اندیشه مرتبط با عکاسی ناتوانند و چگونه در هر فرصتی خواهند کوشید مرگ مقولات و جریانها را، با نقل قولهایی بی ارتباط از تاریخ اندیشه و عکاسی و گزیدهگوییهای فاقد انسجام معنایی، تنها به نفع تبلیغ برای خود و آثارشان مطرح کنند، و خود را تنها وارثان هر جریان فکری و فرهنگی بدانند.
در بخش نخست این سخنرانی، آذرنگ ابتدا یکی از اهدافش را تبیین دلایل مختلفی ازجمله «عنق» بودنش و «اینکه چرا از کسی خوشش نمیآید»(00:05:18) عنوان میکند، و در ادامه درباره ارتباط فلسفه و عکاسی به مواردی اشاره میکند، که نشان میدهد برداشت او از فلسفه، تقریبا همان برداشت عام و غیر آشنا با مبانی اندیشه فلسفی است و او نیز همچون کسانی پرشمار، فلسفه را مایه پیچیدگی مقولات مرتبط با آن میداند. او سخن را پس از مقدمات فوق در مورد اینکه آیا ارتباطی میان عکاسی و فلسفه وجود دارد یا نه، اینگونه آغاز میکند:
«آیا هر فکری در مورد عکاسی اسمش فلسفه است؟»(00:06:36) و با شرحی مبهم در حد دو یا سه جمله که فاقد ویژگیهای تبیینکننده در مورد ارتباط فلسفه با عکاسی است بحث را به کتاب «نقد عکس» نوشته تِری برت میکشاند و عدم علاقه خود و اعتمادش را به این کتاب عنوان میکند و در نهایت این کتاب را وسیله آموزش «زیرآبی» معرفی میکند. در ادامه به برنامه پنلهای این سلسله نشستها معترض شده و با تاکید بر معضل اصلی آموزش در عکاسی میافزاید:
«آیا فلسفه و عکاسی قراره مبحثی رو، الا ماشاالله هر روز، هر سال، ما هی مطلب بدیم هی بنویسیم و آخرش به این نتیجه برسیم که چیزی تو این زمینه وجود نداره . هنر تعریف پذیر نیست ، درگیر تعریف نقد بشیم و هی حواله بدیم ماجرا را به بعدها که همونجوری که شاهدش هستیم یک اوضاعی را احتمالا متوجهش میشیم غیر از اونهایی که کار میفروشن، بقیه خیلی راضی نیستند. و اگه اینه و هیچکدوم از اینها ثبات و تعریف مشخصی نداره، به فرض لفظ آرتیستتاک* از کجا میاد، معضل برای خودم هم از اینجا شروع شد. که چجوری تو حیطه عمل اینها را استفاده میکنیم ولی در حیطه نظر برای اینکه پیچیدهاش بکنیم هی به آینده موکولش میکنیم. به نظرم رسید که در مورد عکاسی ایران توی این سالها همونطوری که جاهای دیگهای هم گفتم معضل آموزشه و اون آموزش مثالی که میخوام بزنم چجوری پیش میره یا نمیره واتفاقا فلسفه توش خالیه به جز کسایی که کتاب فلسفی میخونن و میخوان ربطش رو پیدا بکنن چهچجوری میشه فلسفه را ربط داد به عکاسی»(00:08:45) جناب آذرنگ غافلند که هیچ مبحث نظری و فکری در مورد عکاسی خارج از دایره فلسفه نیست و این دو مقوله هرگز از یکدیگر منفک نبودهاند، تا کسی اتصالشان را آرزو کند.
او در ادامه، تجربه خود را در شیوه اداره کلاسهای نقد بازگو میکند. و دوباره به کتاب نقد عکس ارجاع داده و شیوه تدریس خود درباره نقد عکس را تشریح میکند (کسی نخواهد فهمید در این جلسه چرا موضوع فلسفه و عکاسی در چرخشی هوشمندانه به گفت و شنود درباب نقد عکس میانجامد) و نتیجه میگیرد که : نقدِ عکس بر مبنای کتابِ بَرت بی نتیجه است و این کتاب راهگشا نیست و توضیح میدهد که او در کلاسهایش، مقالههایی را انتخاب و برای هنرجویان میخواند. با ذکر مثالی از این متنها و تشریح آن، به مقایسه نتیجه کار عکاسیِ یک آماتور(بازرگانی که عکاسی میکند) و یک عکاس حرفهای میپردازد و با اتکا به پیشفرضِ واضح نویسنده مقاله در ایجاد این دو شخصیت، این رقابت پوشالی، با پیروزی عکاس حرفهای پایان مییابد:
«آن چیزی که تفاوت این دو را مشخص میکند، نه هوشیاری است، نه توانایی در کادربندی و نه توانایی و احساسشون تو اون درکی که از موضوع داشتند. چیزی که تفاوت آنها را مشخص میکند درک موضوع است.»(00:13:33)
وی در ادامه میکوشد نشان دهد «درک موضوع چیست؟» و ادامه میدهد که سوالی فلسفی را میتوان از این سوال اولیه تولید کرد.
او در توضیخ درک موضوع میافزاید:
«درک موضوع چیزی نیست احتمالا جز احساس ما در مورد پدیدهایی که باهاش برخورد کردهایم ویا درکش کردیم و یا نکردیم.» (00:14:30)
سپس نتیجه میگیرد که سوال فلسفی، چیستیِ درک موضوع نیست، بلکه زمان وقوع این درک است.(00:14:46) و در ادامه رابطه فلسفه و عکاسی را در ارتباطی تنگاتنگ با عوض کردن موضوع بحث و عوض کردن همه پیشفرضها میداند( توهم عام در باب فلسفه) و از وقوع درک موضوع در انتهای فرآیند عکاسی خبر میدهد.
کسی نیست بگوید وقتی شما ایمان( نظر به عدم ارائه استدلال) به درکِ موضوع در پایان فرآیند عکاسی دارید، پس فلسفیدن و پرسش سهمگین، در باب زمانِ درک موضوع آیا بی ربط نیست؟ و چیستیِ درک موضوع خود، زمان آن را در برنخواهد گرفت؟ ( اگر اساسا زمان را درست اعتبار کرده باشند) آیا میشود کسی بر چیستی یک مقوله جاهل باشد ولی بر زمان وقوعش دانا؟ قربانی، تحققِ درک موضوع را چگونه دریابد تا زمانش را ثبت کند؟
در بخش دوم سخنرانی؛ در خلال پاسخهایی که به پرسشهای حضار داده شد، ایشان با اشاره به عدم وجود تعریف مشترک و معیاری برای بحث درباره هنر به روند برگزاری جلسات، آرتیستتاکها و مهمانان آتی این نشستها همچون محمود کلاری، خانم هنگامه گلستان و دیگر سخنرانان هم اعتراض میکند و باز هم با اشاره به شیوه نگاهش به عکاسی، با اشاره به سخنرانان جلسات بعدی این سلسله نشستها و در نفی آنها میپرسد، چرا وقتی کسی آرتیست نیست باید تاک داشته باشد. (00:25:58)
ادامه بحث به نصایحی مشفقانه همچون باج ندادن، وفادار بودن، شرم، دروغ نگفتن، استفاده از تجارب دوران بلوغ، و عدم مصلحت جویی شخصی پرداخته شد و در نهایت این موارد را ایشان رویکرد فلسفی به عکاسی میداند(00:31:48). در جایی دیگر کار و هدف سقراط را در برابر سوفسطائیان خارج کردن فلسفه از حالت زیرآبی! و تبدیل کردن آن به غریزه میداند!!(00:35:55) در داوری میان سانتاگ و بَرت نیز، غائله با پیروزی سانتاگ به پایان میرسد. که البته قیاس نامربوط کتاب نقد عکس تری برت و کتاب درباره عکاسی سوزان سانتاگ یکی از عجیب ترین دستاوردهای این جلسه است.
آذرنگ با اعلام اخباری مهم همچون همترازی او و والتر بنیامین در باره تحلیل آثار اتژه(دقیقه1:21:24) و اعلام مرگ عکاسی در ایران و همچنین فقدان مقوله تاریخ هنر ایران و تاریخ عکاسی فروتنانه کتاب خود و کتاب شهریار توکلی را اولین و تنها کتابهای جدی و هنری آرتیستیک!! (1:16:15) در این حوزه اعلام میکند، و از اینکه دانشگاهها و منتقدانی که سالها منتظر ظهور «عکاس» بودند و با این کتابها موفق به یافتنش هم شدهاند!! حرفی درباره این کتابها نزدند و چیزی ننوشتند(1:16:40) شکوهی مفصلی کرد. گویی حقیقت را تنها بر زبانی جاری میدانند که ثنا گویشان باشد. در پارههای از سخن نیز پای خودکشی، ملال و نی قلیان هم به میان آمد(1:06:34)
ماخولیای مِهتری
بحث درباب ارتباط فلسفه و عکاسی، و برشماری نسبتهای تاریخ اندیشه و تفکر فلسفی با این رسانه، نمیتواند در جامعه مطنطن دانشگاهی ما کار پیچیدهای باشد. سالهاست که چراغ دانشکده ادبیات و علوم انسانی و دانشکدههای فلسفه روشن است و در بدترین حالتش همواره تنی چند از اکابر و اعیان، در این حوالی پیدا میشوند که چندکلمه حرف حساب مستدل در باب فلسفه بزنند و احیاناً بتوانند چند تقریر و تعریف در باب درک یک موضوع را از بر خوانده و مدام همه مقولات فاهمه را به «زیرآبی» ارجاع ندهند.
اینکه: «چیستی درک موضوع سوال فلسفی نیست» و احیانا: «زمانِ درک موضوع سوال فلسفی است» و از همه عجیبتر: «درک موضوع چیزی نیست جز احساس ما در مورد پدیدهای که با آن برخورد کردهایم ویا درکش کردیم و یا نکردیم.»
بیشتر عملیاتی در حدود بداههپردازی ذهنی در حین سخنرانی است و یا شاید سخنران میکوشد نشان دهد با تعدادی کلمه محدود، چند جمله عجیب میتوان ساخت. مراد از احساس چیست؟ پدیده به چه چیزهایی گفته میشود؟ و آیا ادراک فقط در برخورد با پدیده است؟ و دست آخر چطور میتواند درک موضوع، احساس ما در باره چیزی باشد که یا درکش کرده ایم و یا درکش نکردهایم؟
آیا از نخستین دقایق اندیشه بشر و از اصول اولیه این سیر 2700 ساله، که از اصل امتناع تناقض آغاز شد و تا آخرین سلحشوری مردان و زنان اندیشهورز معاصر به درازا کشید، بضاعت سخنگوی جامعه عکاسی ایران در حدِّ برشماری چند عبارتِ سرفصل وار در باب مفاهیمی چون: واقعیت، عینیت، ابژه، بازنمود، تصور، سوژه ، مقولات فاهمه، معرفت و ....نبود؟ جهان پیرامون عکاس و تفسیر این جهان و یا نسبت او با آن مهم نبود؟ گفتمانهای مهم دوران ما و اسطورههای معاصر قابل واکاوی نبودند؟ تنها اصل اساسی این بود که ما چیستی و دلایل عنق بودن سخنران را بدانیم؟
دلایل عنق بودن کسی زمانی مهم و قابل واکای است که او محور چیزی در جهان باشد و یا مبدا و مقصد یک جریان مهم، که اغلب وظیفه خطیرِ برشماری عوامل موثر در این انسداد را، رهروان و مشتاقان، آن هم پس از عروج و رحلت مشارالیه به عهده میگیرند، نه آنکه در تبیین ارتباط فلسفه و عکاسی سخنران بکوشد نشان دهد چرا و تا چه میزان عُنق است و «چرا از کسی خوشش نمیآید».
ادراک، فاهمه و معرفت انسان به خود و جهان یکی از موضوعات اصلی تاریخ اندیشه است. از نزاع تاریخی عقلگرایی و تجربهگرایی، تا راه سوم انقلاب کپرنیکی کانت و هیمالیای ایدهئالیسم آلمانی، و دستاوردهای متفکران معاصر، همواره نحوه فهم بشر واجد تفاسیر گوناگون است. و به همین موازات نیز مفهوم «من» و شروط تحقق آن نیز همواره یکی از مسائل اساسی تاریخ اندیشه است. بر این مبنا هر کسی که آشنایی اندکی نیز با این مقولات داشته باشد و ناظر بر این جریانها باشد، «درک موضوع» را اینچنین نسخه نخواهد پیچید.
فلسفه در تاریخ پرالتهابش کوشیده است، در باب سه مبنای اصلی یعنی: انسان، خدا و جهان بیاندیشد، و برای این سه مبنا در رهگذار طرح مسئله و نظامبخشیِ انتقادی به اندیشه و فاهمه بشر، از طریق به چالش کشیدن همیشگی اسطوره ها در دوره های تاریخی، گذار و سیر از موتوس به لوگوس را تحقق بخشد، و از این طریق، مدام اسطوره های جدیدی را خلق کند و دوباره آنها را درچالش بیآزماید. پس بر این قاعده، و در این حجم عظیم دستاوردهای فکری آیا نمیشد عکاسی را همچون کنشی در ارتباط با معرفت ما از جهان بررسی کرد؟ آیا تلقی ما از انسان و جهان در ارتباط با بازنمایی، بازنمود و تفسیر و یا هر رویکردی در عکاسی فاقد تفسیر و تبیین است؟ چیستیِ درکِ موضوع، سوالی فلسفی نیست؟ هیچ نقطه اتکایی وجود نداشت تا سخنران، حتی به روخوانی چند عبارت گزینشی از متون بپردازد؟ خطر «زیرآبی» رفتن با کتاب تِری برت مهمترین خطر در کمین اندیشه فلسفی ماست؟
این وجه ماجرا، و این نوع برخورد با آموزش و سخنرانی، هم نشان از سهل انگاری شخصی در باب کار و پیشهای است که آدمی بدان مشغول است، و هم بیشتر نتیجه حوادثی اداری و استخدامی، در فقدان تاریخیِ فرآیندهای سنجش صلاحیت حرفهایی مدرسان دانشگاه در ایران است. گرچه هیچ جای دنیا هم تفنگ بر شقیقه کسی نگذاشتهاند که عمیق بخواند و عمیق بیاندیشد و یا چهار کلمه حرف حساب در سخنرانی بزند، اما آدمها اغلب میدانند چه در خورجین دارند و خردمندان قوم هم هیچگاه تمایل چندانی به منبر رفتن از خود نشان نمیدهند، چراکه خطر آنکه از صدای خود مشعوف شوند و منبر رها نکنند را همیشگی میدانند. جریان نقد و نظارت هم به نوعی همه مناسبات را زیر نظر دارد، و سخنران هم محتاطانه میکوشد، از آنچه به آن اطمینان علمی دارد سخن بگوید.
دانشجو، مخاطب و هنرجوی ایرانی اما ناچار است شعبدههای زبانی و بداههپردازی شیفتگان موعظه را بشنود و منفعت شنونده صِرف بودن و دم برنیاوردن هم در عمل، قانون نانوشته مخاطبان این معرکه هاست، چراکه هموطنان ما صد جانِ سخت ندارند که هر بامداد عربده با برگزیدگان وزارت علوم کنند، و آتیه پرخطر، موهوم و ناروشن زندگی هنری خود را در خلال چند و چون از سخنران، در خطر مضاعف اندازند. سخنران ما نه تنها به پرسشها پاسخ نگفت، بلکه هر پرسش برایش در حکم یک تِم بود تا ادوارِ بداههپردازیِ زبانی خود را ادامه دهد.
ارتباط فلسفه و عکاسی مبانی بنیادی، واضح و قابل شرحی دارد که گردانندگان این جلسات میبایست در ابتدای امر برای ورود و به این مبحث افراد مناسبی را از مراجعی مرتبط انتخاب میکردند تا کار به نصایح پدرانه، موعظههای بداهه، تبلیغ برای خود و قرائت اعلان مرگ تاریخ هنر و عکاسی ایران و در مواردی تخریب همکاران محجوب و غایب نکشد.
جناب آدرنگ هم شایسته است، وقتی بگذارند و این حجم قابل توجه کلمات را در یک انسجام فکری دستهبندی کنند و مقصود را از طُرق تاریخی بکاربستن زبان برای بیان اندیشه ابتدا برای خود روشن سازند، سپس اگر مطلبی قابل بیان درآن هویدا بود همه را به فیض برسانند.
بانهایت تاسف و تأثر....
کسانی در ایران، همواره علاقه دارند نقش یک آگهی ترحیم را ایفاکنند. اعلانهای متداول، ابتدا با مدح و توصیف متوفی آغاز میگردد و باذکر نشانی و زمان مراسم ترحیم، با امضاء و ذکر نام بستگان در انتهای اعلان به انجام میرسد. دعواهای پرهیاهویی هم برسر تقدم و تأخر نام بستگان همواره در جریان است.
در مواردی همچون اعلام مرگ مقولات، هنرها و جریانهای فرهنگی، غالبا آگهی تک امضاء و این افتخار بزرگ، تقسیم ناشدنی است و اعلام کننده، در حکم تنها وارث، مشقّت تدفین و ترحیم متوفی را بدون اشارهای به دلیل مرگ، بدوش میکشد تا همه مراجعات عمومی به متوفی زین پس به دکّان او شود. کسان بسیاری در سالهای اخیر میکوشند تا با اعلام مرگ جامعهشناسی، فلسفه، هنر و یا مقولات دیگر علوم انسانی، زمینه تبلیغ و ترویج جایگزینهای تولیدی خویش را فراهم کنند و در این رهگذار همه امکانهای انتقادی موجود در بطن جریانهای ریشهدار فکری و اجتماعی را خوار و منحط جلوه دهند.
اعلام مرگ عکاسی و اینکه تاریخ عکاسی ایران وجود ندارد و «از ما عکاس درنمیاد، عکاسی کار یک قوم است» نیز در دایره همان محصولات بداهه پردازی زبانی است.
منظور آذرنگ از «قوم» چیست؟ تلقی او از تاریخ عکاسی ناموجود کدام است؟ و یا اینکه «مکتب دوسلدورف بوجود نخواهد آمد چراکه سطح سوادش را نداریم» یعنی چه؟ و اصلا چرا اساسا لازم است مکتبی همچون دوسلدورف برای بار دوم احیاناً با نامی ملهم از قُری و قصبات این حوالی، در ایران به وجود آید؟ چرا تحقق عظمت در عکاسی را کسی در دهه دوم قرن بیست و یکم به سبک آمریکایِ نیم قرن پیش انتظار میکشد؟ و اگر از «ما» عکاس درنمیاید، پس در کتاب ایشان و کتاب جناب توکلی، چه محتوایی، آن انفجار آرتیستیک را موجب شده است؟ و اگر در آن دو کتاب عکسی وجود دارد، عکاسانش از کدام قوماند؟(تعدادی تصویر، در حدود هواکش و ملحقات آن در پشت بام و تلاش خلاقانه برای اتصال آنها با متونی گزینشی از قربانیانی همچون سوزانا تامارو، جیمزجویس، ملای رومی و کمی فیلم پدرخوانده را باید در جایی دیگر و در سوگِ کلمه «آرتیستیک»، به نقد نشست.)
این اسانیب** ندیدند در بیخ گوششان، و در خلالِ ژستهای یأسآلودشان موبایلها به دوربین مجهز شد و امکان همه طبقات جامعه برای ثبت واقعیت، و واکنش به آن، امروز همان عظمت تاریخی است که از رگ گردن به آنها نزدیکتر است و سهم آنها غافلگیری و موضعشان در برابر این سیل مصور اجتماعی و بستر مستعد انتقادی، نفی، سرکوب و مرگاندیشی است.
تحلیل تاریخی و شرح وضعیتی که در آن، راننده اتوبوس شهری، معلم، کارمند و .....، سودای تهیه یک مجموعه عکس مستند را در سر دارد و از روی همان صندلی و از همان چهارمیخِ روزمره کار، که وابستگی حیاتی به آن دارد، واقعیت روز را ثبت میکند و در تلاش برای ارتباط معنایی عکسها، به جهان پیرامونش نگاهی انتقادی دارد، چیست؟ میلیونها عکس و تصویر ثبت شده در تلفنهای همراه در چه نسبتی با جریان تاریخی ِعکاسی است؟ تفسیر فلسفی این پدیده کدام است؟ چگونه میتوان این سیل خروشان را مرده پنداشت؟ انسان، جهان و حقیقت در دوران ما واجد چه تفاسیری هستند؟ بدنه چابک نظریهپردازی عکاسی ایران غیر از ترجمه و خلق پول، چه نقد راهگشا و جریان سازیِ واقعی در برابر عکاسی سهل الوصول امروز انجام داده است؟
نفی جنبش و شور نسلی از عکاسان ایران را که در مهجوری و محرومیت فرهنگ و هنر این سامان، دست از همه چیزش برای هنر شسته است چه سودی دارد؟ در میانه صحرای خاورمیانه و در انفجار مهیب ثبت تصویر، جان سارکوفسکی و دایان آربسِ زمانه را جستن، نمیتواند تبِ درمان پذیری باشد. (گرچه سخنران تلویحا تکلیف سارکوفسکی معاصر را با ارجاع مدام به خود روشن کرد، و اگر اختلاف جنسیتی نبود، همانجا مسئولیت آربس بودن را هم میپذیرفت.)
تحلیل، نقد و نظریهپردازی عکاسی معاصر و جنبه های فراگیر و عام آن، به مدد ابزارهای ساده و در دسترس( به رغم نقدهایی که به آن میتوان وارد کرد)، به موازات روشها و فرآیندهای تخصصی و حرفهای این رسانه که توسط هنرمندان و جامعه تخصصی عکاسی در سختترین شرایط و تنها با همت شخصی، پیش برده میشود، نیاز به ذهنهایی دارد که با شناخت دنیای معاصر و با تسلط بر جریانهای اندیشه و همچنین درگیری و درک واقعیت سیاسی - اجتماعی ایران بتوانند خوراک فکری، نظری و انتقادیِ این جنبش و این امکان بالقوه را تامین کنند. ذهنهای مألوف با تذکرههای مکرر و ملهم از جدیدترین کتابهای نظریِ دهه هفتاد از قرنِ ماضی، تنها نفی، یاس، انفعال و تسلیم را به ارمغان میآورند.
نبوغ ویژهای نمیطلبد دانستن اینکه، مثلثِ موزه- عکاس –سارکوفسکی، امروز و پس از نیم قرن در تناسب با قامت سیاسی و اجتماعی ما، و در میانه بحرانهای معاصر شکل هندسی دیگری و اضلاع متعددی دارد و لزوم و وجوبش محل مناقشه است.
اگر مرگی در این میان قابل گزارش باشد، مرگ بدنه به ظاهر نظریه پرداز و ترجمهمحور هنرِ ایران است، پیکره منفعلی که مجال چنین هنرنماییها و سخنرانیهایی را میدهد و پیش از آنکه دست و پایی بزند در سیل تحولات اجتماعی غرق شده است.
ذکر مدام نام اَتژه و تنی چند از این سلسله جلیله در این سخنرانی، و اتهام کپیکاری به قاطبه هنرمندان معاصر، من را بیشتر به یاد حوادثی در باره اقتباس فرشید آذرنگ از پروژه کتی گروو (Kathy Grove) و یکی از عکسهای آن مجموعه تحت عنوان: پس از کرتژ (After kertesz) انداخت و یادم آورد که ایشان نه به پروژه گروو، و نه به ایده( حذف عناصری از عکسهای مهم و دیده شده تاریخ عکاسی بر پایه رویکرد فمینیستی گروو) او هیچ اشارهای نکرد.
ابراهیم گلستان، مهران مهاجر، شادی قدیریان، محمود کلاری، هنگامه گلستان و همه جامعهی فرهنگ و هنر ایران که در این سخنرانی نامشان آمد و در کلیتی فراگیر نفی شدند و آثار و حضورشان فاقد ارزش شناخته شد، به رغم اعتقادم به حضور و تداوم جریانِ مُستدل، سَرد و بُرّنده نقد در مورد همه آثار و افعالشان، تنها منافذ تنفس فرهنگی جامعه هستند که در مصادره به مطلوبی ناشیانه، نیست انگاشته شدند. همان فرآیندی که در ادامه آن سخنران، پیروزمندانه کتاب خود و کتاب شهریار توکلی را تنها میوههای آرتیستیک درخت خشکیده عکاسی ایران اعلام میکند و در جایی دیگر با فروتنی خود را با والتر بنیامین در تحلیل آثار اَتژه برابر میداند.
هرگونه تلاش برای نفی یک جریان فرهنگی و اجتماعی و اعلام مرگ آن، چیزی نیست جز تلاش هدفمند برای حذف همه امکانهای موجود در جامعه و مصادره همه دستاوردها؛ و چه فجیع است وضع کسی که همه این سرکوب و نفی را برای تایید و تبلیغ خود بهکار بندد و ماخولیای مِهتری و سودای سروری در غیاب اسباب لازمه آن؛ چنین هماوردی را موجب شود.
سخنرانی آذرنگ گرچه واجد معنایی در بطن خود نبود، اما بهخوبی ضعف و شکنندگی حباب صنعت فرهنگ و سیستمهای عریض و طویل تولید کتاب، مجله و محتواهای پر تزیین را نشان داد، سیستمهایی که در غیاب بنگاه ترجمه، و در فقدان منابع وارداتی، درعمل هیچ مطلب و محتوای تحلیلی، از وضع موجود ما ندارند و هنگامی که به مقولات فرهنگی ایران میرسند بهراحتی همه چیز را مرده مینامند و نفی میکنند. جریان کتابسازی در چند دهه اخیر باعث شده، تفکیک دقیقی میان اندیشمند واقعی در حوزه هنر، و کسانی که توانایی ترجمه متون در غیاب نقد را دارند، وجود نداشته باشد. تنها در چنین موقعیتهایی، همچون سخنرانی و تدریس است که فاصله کهکشانیِ یک مترجم با متفکری صاحب تحلیل و اندیشه عینیت میابد.
نقد هر مقوله فرهنگی،لازمه یک اقدام فراگیر و کلّیتنگر است. در این حرکت آگاهانه، حتی بهناچار، حضور و نفوذِ سلبریتیها و سوپر استارهای بیلبورد آشیان، و مُبلّغ کَشک و دوغ را هم، به فضای حرفهای هنر، باید رصد کرد، جدّی گرفت و درباره جایگاهشان نوشت و تذکر داد و آنها را از الحاقات ناخواستهی یک پیکره بیمار اما زنده دانست. در این میان نویسندگان کُتب آرتیستیک نیز سهمی به قدر توان و بضاعتشان خواهند داشت و جایگاهی به تناسب محصولات آرتیستیکشان..
امکانها را باید حفظ کرد، منافذ حیات و جریان زندگی بدنه فرهنگی جامعه را تقویت بخشید و با تیغِ نقد در کنار هنرمندان و آفرینندگان ایستاد و این نفس تنگ و تنفس دشوار را ادامه داد. ورنه چه تفاوتی است، میان روشنفکر و جریانهای تمامیتخواهی که در قالب بنگاه سلسله نشریات زرد و مبتذل ( سرسلسله این مجموعه دکّانها، ظاهری عاریهای دارد و رونوشتی مضحک از مجله تایم است) اواخر سال گذشته و مقارن با این نشستها، دست به خود افشایی و خودزنی تاریخی زدند و بدنه تفکر انتقادی را موصوف به صفاتِ ذاتِ خود دانستند؟
عُنق بودن، در برج عاج نشستن و پنبه همکاران زدن و خود را ستودن، نه نسبتی با نقد دارد، نه خویشاوندی با فرهنگ؛ هرچه هست، از قامت ناساز بی اندام ماست.
* سخنرانی هنرمند در مورد یک موضوع مشخص و یا شرحی بر تجارب و آثارش.
** اسانیب، کلمهای که برای جمع اسنوب در برخی نوشتهها بکار برده شده است. واژه «اسنوب» با اثر معروف ویلیام تاکری نویسنده انگلیسی در سال1848 متداول شد. اسنوبیسم(نورسیدگی فرهنگی) نوعی تمایز جویی طبقاتی است که فرد از طریق نفی و تحقیر دیگران در رفتار و گفتار از نظر فرهنگی برای خود تمایز قائل میشود.
مطلب مرتبط:
هیستری نقد، پوپولیسم انتقادی؛ یادداشتی بر یک یادداشت - هادی آذری
فکر نمیکنم در این روزگار، نظر کسی مثل فرشید آذرنگ اعتبار و اهمیتی چندانی داشته باشد. ایشان سالهاست که عکسی ارائه نکرده. نقد جدی ننوشته و وقتی هم متنی نوشته با کلی گویی سعی در نفی تمامی عکاسی ایران داشته. آذرنگ در معدود متنهایی که مینویسد، حتی شهامت بردن نام عکاسان ایرانی را ندارد و همواره با طعنه و متلک گویی به سراغ عکاسی معاصر ایران میآید. این در حالی است که از عکاسی جهان و تحولاتش نیز خبری ندارد و هنوز جان سارکوفسکی برایش یک اسطوره است، انگار نه انگار که سالهاست که نظرات سارکوفسکی به شکل جدی به چالش کشیده شدهاند!
علیکاش جناب آذرنگ به جای گمراه کردن دانشجویان، مثل همکارش شهریار توکلی (که با هم موفق به تولید تنها کتابهای جدی و هنری آرتیستیک ایران شدند!! و البته مدتی است که به رستوران داری و پذیرایی از خلق روی آورده) به حرفهی مفیدتری روی میاورد. تنها در ایران است که فردی به واسطه تعدادی ترجمه که به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسند، میتواند در دانشگاه به عنوان استاد و عضو هیئت علمی به همه کارورزان حوزهای در یک کشور بتازد.
از نویسنده این مقاله ممنونم. فرشید آذرنگ و رهروان جوان آذرنگ در عکاسی ایران (به عنوان مثال هادی آذری) به مسعود فراستی بی شباهت نیستند. از دید این بزرگواران همه عکاسان ایرانی بدون استثنا بد هستند، حالا به واسطه اینکه حقیقتا تعداد بدها در عکاسی ایران چندین برابر خوبهاست و اینکه سایر اساتید به جهت حفظ منافع خود از نقد پرهیز میکنند، این نگاه کمیاب انتقادی بین دانشجویان طرفدار هم پیدا میکند و تحت تاثیر جو ایجاد شده، این دوستان قدری متوهم شده و دیگر جز خودشان که سالهای سال از آخرین نمایشگاه مرشد آنها میگذرد، همه را بد میبینند. به هر شکل این نقدهای دورهمی و در جلسات عمومی و خصوصی هر چه که نداشته باشد، توانسته حس خود بزرگبینی این بزرگواران را ارضا کند.
فرهاد مهدویآقای رحیمی شما به قول خودتان جلسه مذکور را به "تیغِ نقد"گرفته اید یا طوماری ناآگاهانه که یقینا کلامی از حرف های ایشان را متوجه نشده اید و صرفا از روی غرض ورزی مطالبتان را نوشته اید. عده ای هم که کم نیستند برایتان آفرین و احسنت بنویسند و شما کیف کنید از کلامتان، کجای نقد حتی نقد تند و مخالف گفته شده به شخص مقابل بی احترامی شود و مدام از واژه هایی استفاده کنید که به هیچ دردِ عکاسی نمیخورد و فقط برخورد ناشایسته ی شما را با آقای آذرنگ میرساندو البته میزان اخلاقیاتتان را و بس که قطعا جایگاهش در نقد نیست. جالب است آقای آذرنگ این همه مخالف دارد و ما هر سخنرانی میرویم یا استادی را میبینیم کپی حرف های ایشان را میزند یا در کلاس هایشان تازه به این نتیجه رسیده اند که او این همه سال چه می گوید و به همان شیوه او آموزش می دهند. قطعا این میزان مخالفت برای این است که بی شک او استادی آگاه و با سواد است و فقط آقایان چون به مذاقشان خوش نمی آید باید سریع هجوم به انکار کردنش ببرند که این هم برای خودایشان قطعا ویژگی مثبت است و هر کس را خوششان بیاید که دیگر واویلا می شود و نقد ها رو به سوی شعرهای نیما و شاملو و ... میرود، در آن زمان دلسوزی شما کجاست!!!برای شما که حالا تمام گفته های ایشان را با ساعت و دقیقه ذکر کردید که در چه موقع چه چیزی گفته شده، همه ی آنها بد است و اشتباه است و فقط ایشان خواسته اند با کلمات مبهم جمله سازی عجیب کنند یا کتابشان را به رخ بکشند یا برتری شان را و فقط هرچه شما و اشخاصی هم فکر شما میگویید خوب و درست است.البته فضای غالب و مسموم الان رو به همین سو می رود و انتظار درک و آگاهی بیشتری نیست.البته برای شخص شما که از کارهایی که در گالری ثالث گذاشته میشود تمجید و تملق گویی بسیار می کنید بیشتر از این توقعی در باب آگاهی و سلیقه نسبت به خوب و بد کارها و درک صحبت ها به طور تخصصی نمی رود.
هانیه گلابیخانم گلابی، کدوم مدرس داره از متد آموزشی آقای آذرنگ استفاده میکنه؟! کدوم سخنران حرف های ایشون رو کپی کرده؟ تو همون جلسه دانشگاه تهران مگه چند تا عکاس حضور داشتن؟ نکنه فکر کردین حرفای آستادتون رو دارن تو انقلاب دست فروشا میفروشن؟:)) یه سئوال مهم تر: دستاورد هنری و انتقادی ایشون چی بوده در این همه سال؟؟ شاید در فضای دانشگاه آزاد اسلامی ایشون استادی آگاه و باسواد باشه، ولی حتی در فضای کوچکی مثل عکاسی ایران میتونه عکاسی ناموفق و منتقدی دچار خودشیفتگی و خودخدا بینی هم تلقی باشه. گاهی کمی شک کردن هم بد نیست. میدونم سخته، ولی خوبه.
مسعود فتوتممنون بابت متن دقيق و مفصل تان
روشنآقای رحیمی برعکس اسمتان متاسفانه اصلا مهربان برخورد نکرده اید. داغانش کرده اید. گناه دارد به خدا. خودتان می دانید که در سخنرانی گاهی آدم اشتباه می کند. مثل کتاب نیست. شاید خسته بوده اند و یا روز خوبی نداشته اند. مقاله را پاک کنید لطفا گناه دارد به خدا.
رحیم میرزایی دولیسکانیفایل صوتی سخنرانی را گوش داده بودم، متاسفانه آنچه در آن گفته شد بسیار توهین آمیز بود، اول از همه به خود ایشان... و کاملا بی ربط با موضوع سخنرانی یعنی "عکاسی و فلسفه"، که خود نشان از عدم مسئولیت پذیری یک فرد در برابر خود و جمع مخاطبین دارد. امیدوارم سایر دوستان قلم به دست نیز این سکوت ممتد در برابر حوادث یومیه ی هنری را بشکنند تا با ایجاد جریان های انتقادی متصل به گفتگو و تامل، نگاهی تازه به خویشتن را از دل ویرانه ها جستجو کنیم .
بهنام صدیقیآقای رحیمی عزیز انتظار داشتم که از خدا بترسید ومقاله را پاک کنید . درست است که حرف های آقای آذرنگ بی سر و ته بود . اما حق ایشان نبود با او اینگونه برخورد کنید . هر آدمی اشتباه می کند طبق کلام الله مجیدانسان جایز الخطا است . پس لطفا مقاله را پاک کنید و اگر واقعا راست می گویید خیلی با سواد هستید برای ایشان یک کلاس آموزشی بگذارید و مبانی اولیه فلسفه را به ایشان بیاموزید . ذکات علم نشر آن است و نه اینکه یک هموطن را چون چیزی نمی داند مسخره کنید . حالا که اینطور است انصافا با خود فکر کنید آیا فقط ایشان با سواد است و یا باز هم استاد عکاسی بی سواد داریم در ایران؟! شرافتا" بدون پشتیبانی از ایشان اینها را می گویم . از خدا بترسید . ممکن است این بلا سر خود شما هم بیاید. اصلا چرا انتظار دارید کسی که عکاس است باید فلسفه بداند. شما فلسفه خوانده اید و می دانید . خوب ایشان هم استاد عکاسی است و عکاسی میداند. ایشان در جاهای متعددی سخرانی کرده است چرا تا حالا کسی چیزی به ایشان نگفته است. اصلا یک بار مقاله خودتان را خوانده اید که چاپ کرده اید . آیا انسان حق اشتباه ندارد ؟! ایشان معلم هستند و درس های زیادی میدهند در دانشگاه تهران آزاد . از روی یک سخرانی قضاوت نکنید . درست نیست.
رحیم میرزایی دولیسکانیمن هم در جلسه حضور داشتم و هم این مقاله را خواندم.ضمن اشاره به این موضوع که نحوه نگارش این مقاله و حس خشونتش مطالعه مقاله مذکور را از پاراگراف دوم مشکل کرد.
مخاطبدر صورتی که تنها موضوعی که سخنان آقای آذرنگ را سخت و دشوار کرد، کم کاری و سواد نا چیز مربوط عکاسان به موضوع ست.
با این حال هدف و غایت سخنان آقای آذرنگ هر چند دور از دسترس و سخت به نظر می رسید، اما برای معدود نفراتی قابل درک هست.
این موضوع هم که عدم درک ما منجر به تحریر چنین متونی شود در سطح عکاسان و جامعه عام ایران است.
امیدوارم خشونت جناب رحیمی جای خود را به منطق بدهد!
آقای علی عزیز
فرشید رحیمیبه نظرمن باید همه حرکتها و سخنان به شکلی جدی گرفته شود وگرنه سکوت جامعه فرهنگی به منزله تایید در نظر گرفته میشود و سخنرانی امری ساده و سهل به نظر میآید.
ممنون از شما
جناب مهدوی عزیز
کسی نمیتواند در بطن یک بسترفعالیت حرفها یی داشته باشد و همان گفتمان را بکلی نفی کند. در تایید سخنان شما باید بگویم خدمات جناب آذرنگ به هنرجویانش و یا به جامعه فرهنگی در ذیل این نگاه نفی گرایانه مورد سوال واقع میشوند و در حقیقت نقد روانشناختی و نقد هیچ انگاری ابتدا خود منتقد را زیر سوال خواهد برد. ممنون از شما
سرکار خانم گلابی
فرشید رحیمیممنون از اظهار نظر شما، همانگونه که در جایی دیگر خدمتتان عرض کردم، مسءله واضح است و اظهارات ایشان باذکر زمان در متن موجود است و اگر تفسیر و توضیحی در مورد این جملات وجود دارد بفرمایید و مارا بهره مند سازید. من در مورد نمایشگاهی در گالری ثالث هم نوشته ام، چراکه واجد نکته های خوبی برای من بود. این نمایشگاه در هر گالری برگزار میشد من برایش مینوشتم. علاقه شما به استادتان ستودنی و قابل احترام است. امیدوارم رهروان جناب آذرنگ از ایشان بهره های فراوانی ببرند و در بعضی موارد هم از ایشان دقیقتر و مستدلتر باشند. در مورد اخلاق هم که بهتر است بحثی نکنیم. جناب آذرنگ همه را سینه قبرستان خواباند و در غیاب افراد نفی شان کرد پیروز و پاینده باشید
جناب فتوت عزیز
فرشید رحیمیجناب آذرنگ بخشی از بدنه جامعه عکاسی است، گرچه همه را مرده و مردود می انگارد ولی ما در نگاه کلی که به پیکره فرهنگی خواهیم انداخت، جایگاه ایشان محفوظ است. اما اینکه چقدر ایشان برای این جایگاه را متصل به پیکره میداند و ارزش آن را حفظ میکنند مسئله است
جناب روشن عزیز
فرشید رحیمیممنون از لطف و حوصله شما
جناب میرزایی عزیز
ممنون از توجه و دلسوزی شما، این نوشته درپی تخریب کسی و یا جریانی نیست و در عمل ، عدم وجود جریان مستمر نقد کمی چنین نوشته ها را پر التهاب نشان میدهند. گرچه در مقابل سخنان جناب آذرنگ و اتهامات ایشان به جامعه فرهنگی بسیار خونسردانه هم نوشته شده است. عموما نقد ساختار سلطه و اساتید مقدس به این اعتراضات متبرک میشود. اما رواداری و مهربانی شما را سپاس میگویم و اطمینان داشته باشید حرمت انسانی و شخصی ایشان برای همه محفوظ است. ممنون
مخاطب گرامی
فرشید رحیمیممنون از توجه شما
اگر شما در جلسه بودهاید و یکبار سخنان را شنیده اید، من بواسطه فایل صوتی بیش از چند بار شنیده ام، و اگر در همان یکبار هم به افقهای دور از دسترس ایشان پی برده ایید باید به شما تبریک بگم، چراکه مصلح به نوعی از ابزار فاهمه هستید که هیچ کجا نظیرش را نمیتوانیم بیابیم.
اگر سخنان جناب آذرنگ برای معدود نفراتی قابل درک است، پس بفرمایید ایشان و آن تعداد معدود با هم گعده کنند و این دستاوردهای پیچیده تخیلی هم در حیطه عموم مطرح نشود.
اگر هدف از سخنرانی بیان نظر ، دیدگاه و بصیرتهای یک متفکر است، ما در این سخنان هیچیک را نمییابیم ولی در مقابل خودستایی و نفی همه را به وضوح درک میکنیم.
عبارات با ذکر زمان آن در مقاله درج شده است، لطف بفرمایید و در درک این بصیرتها چراغ راهمان باشید و راهی کوچک به تفکر ایشان بر ما بگشایید.
تذکر شما در باب خشم در نوشتار را به جان منت پذیرم و در باب آن خواهم اندیشید، بیشک این نوشتار خالی از اشکال و ایراد نخواهد بود
پاینده و پیروز باشید
با خوانذن چند كامنت بالا متوجه شدم كه چقدر فضاي هنري ما نقد ناپذير است! از خدا ترسيدن يعني چه!؟ مگر چه كفري گفته شده!؟ خشونت...!!!!؟
مهيارقرار نيست هر كسي با گذراندن چند دهه از سنش و يا قرار داشتن در جايگاه تدريس حرفهايش تبديل شود به آينه نازله و همگي در برابرش سكوت كنند. فايل صوتي موجود بهترين سند براي نقد و داوري است و بايد از نوشتن چنين متنهايي استقبال كرد، كل تاريخ هنر را نگاه كنيد ارتباط تنگاتنگ نقد، هنر و هنرمند و اثر هنري را ميبينيد. جناب آذرنگ مسئول تك اك كلماتي است كه گفته اند و اگر احساس ناخوش بودن داشتند مي توانستند جلسه را كنسل كنند.
جناب صدیقی عزیز
فرشید رحیمیممنون از توجه شما
بر همه واضح است که نگاه نفی گرایانه بر یک بستر تاریخی و مردود دانستن همه دستاوردها اول از هرچیز نفی کننده را زیر سوال خواهد برد. چراکه کسانی که همه را بیسواد میدانند و همه را فاقد توان درک حقیقت میبینند درست در زمانی که این سخن را عنوان میکنند خود را نفی کرده اند. دیدگاه انتقادی جناب آذرنگ و منابع فکری ایشان دور از ذهن نیست و میتوان حتی دغدغه های تفکر و اصلاح وضعیت موجود را از آن خوانش کرد. اما بیشک این مهم نیاز به تفکر، تحلیل و مبانی اندیشه ورزی دارد که وضعیت معاصر را تشریح کند و برای آن تفسیر و بصیرتی بیابد، ممکن است مراوده مدام ایشان با سطحی از فهم و دانش و تمجید رهروان نیز باعث شده باشد دیدی کلی و واقعی از وضعیت کنونی نداشته باشند.
پیروز و پاینده باشید
با توجه به کامنت آقای صدیقی به نظر می رسه که فایل صوتی این سخنرانی موجود باشه. آیا امکانش هست که عکسخانه این فایل رو از طریق آقای صدیقی و یا بچههای دانشگاه تهران تهیه و منتشر کنه تا مخاطبین بهتر قضاوت کنند؟
یک خواهش از عکسخانه---
عکسخانه: با تشکر از شما. در سایت عکسخانه بخشی برای انتشار فایل صوتی نشستهای عکاسی در دسترس است. اما نکتهای که وجود دارد این است که کلیهی این فایلهای صوتی با اجازه، هماهنگی و همکاری سخنرانها و برگزارکنندگان این نشستها تهیه شدهاند و سعی شده که کیفیت صوتی آنها در حد مطلوبی باشد در حالیکه در مورد فایل صوتی نشست آقای آذرنگ هیچیک از موارد ذکر شده صدق نمیکند. با احترام
جناب رحیمی
مخاطبشما حتی در پاسخ دادنتان به من هم دچار خشم شدید که تعجب آور است.
صحبت های شما خودشان ، خودشان را نفی می کنند.
ولی متاسفانه متوجه نیستین.
هیچ گفته نشد که چون افقی دور دیده می شود فقط مخصوص گروهی مختصر هست.
اختصار این چشم انداز مختص خودش هست نه توان انسان و اگر جامعی متوجه آینده اش نمی شود ، نمی توانیم به اجبار آن را به همه بفهمانیم.
نشان دادن چشم اندازی که دیگران درک نمی کنند باعث عدم آن نیست.
اگر این چنین بود هیچ نیازی به معلمی نبود و بشر در همان حماقت اولیه باقی می ماند.
البته که شما همچنان صحبت یکطرفه ای دارین و درک این موضوع برای جامعه سخت و دور از دسترس هست.
مخاطب عزیز
فرشید رحیمیفرموده بودید: با این حال هدف و غایت سخنان آقای آذرنگ هر چند دور از دسترس و سخت به نظر می رسید، اما برای معدود نفراتی قابل درک هست.
بر این مبنا و هم بر پایه پاسخ اخیرتان:
اختصار این چشم انداز مختص خودش هست نه توان انسان و اگر جامعی متوجه آینده اش نمی شود ، نمی توانیم به اجبار آن را به همه بفهمانیم.
می بینید بر مبنای این دو جمله عملا میتوان دریافت کرد درک سخنان ایشان برای معدود نفراتی قابل درک است و توان انسان هم در درکش مورد مناقشه شد .
دوست عزیزم
حقیقت امری استعلایی است و همه ما را دربرگرفته است، حقیقت هم در نزد توست و هم در نزد من و هم در نزد جناب آذرنگ، و همه ما نسبتی با آن داریم
اگر کسی نتواند بدرستی مفاهیم مورد نظرش را بیان کند و یا با مصادره به مطلوب خود را برتر بداند، نشانه آن است که از مبادی اندیشه فاصله دارد. و گنگی موضوع برای خودش محملی شده برای نفی دیگران.
ما فعلا در تعریف درک موضوع حیران مانده اییم، و تا نظاره بر دوردستهای اندیشه دیریاب ایشان راهی طولانی داریم
از شما ممنونم و جز احترام و مهربانی برای شما چیزی ندارم
در نوبت قبل نیز نقدتان در باب لحن متن را به جان پذیرفتم
پیروز و شاد باشید
غیر حرفه ایست اگر اسم خودتان را منتقد میگذارید و دلسوز و قلم بدست هستید و بخاطر متوجه نشدن حرف های ایشان ذکر دقیقه و ساعت و ثانیه می کنید و عامیانه ی گفته های ایشان را یادآور می شوید خط به خط تا ببینید باید چه بگویید!!!
هانیه گلابیدر حقيقت متن به صورتی است كه اگر ارجاعات مداوم شما به سخنراني از آن گرفته شود خالي و بدون ساختارهاي اصلي نقد است.
در ضمن چطور فكر ميكنيد پروژه هاي بي مايه افرادي مثل شادي قديريان و امثال ایشان و يا پروژهاي مداوم استيج در ايران ميتوانند تاريخ يا مكتبي را به وجود آورند .از چه زماني این ها شدند بنیان گذاران و با سوادان عکاسی و آقای آذرنگ مبهم و بدون معنی! همه این ها دست کم باید برای شما جای تامل و فکر داشته باشند!
اگر شما، دوستانتان و هم فکرانتان حرفه ای بودن و دستاورد هنری داشتن را گذاشتن ۶ ماه یکبار نمایشگاه هایی می دانید که اساتید می گذارند واقعا تاسف بار است و جای صحبتی نیست !توقعی بیش ازاین نمی توان داشت یا حتی افرادی که اگر در هفته ۱۰ تا نمایشگاه گروهی باشد در هر ۱۰ تاي آن کار برای ارائه دارند آن هم نه مجموعه بلکه تک عکس و حالا خواستار این شده اند که سکوت شکسته شود و آن جلسه را تاسف بار و جز حوادث یومیه (واژه ها بسیار جالبند)میدانند.
و درباره آن کار بخصوص هم مکان آن مدنظر من نبود منظور همان نکته های مثبتی بود که شما میبینید و من در حد ترم اول دانشجوی عکاسی به صورت حرفه ایی هم مناسب نمیدانم چه برسد به ارائه!!!
(سال هاي قبل انقلاب كاوه گلستان سر حيوانات را روي بدن اشخاص تراز اول مملكت گذاشت و ارائه كرد.)در هر صورت لابد شما و کارهایتان هم جز تقدسات جامعه عکاسی است و ما از آن غافلیم.
سركار خانم گلابي
فرشيد رحيمياين دفاع شما بهترين تاييد براي مطلب من است، از شما ممنونم كه به بهترين شكل كليت ساختار و نظام فلسفي استادتان را برميشماريد.
من نه منتقدم و نه حرفه ايي، فقط نميتوانم بپذيرم كسي دو ساعت آسمان و ريسمان ببافد و همه را در تاييد خود رد كند.
اسامي و آدرسهايي كه ميدهيد هم ربطي به ماجرا ندارد. عكاسي ايران و وضعيت آن در هر سطحي كه باشد دستاورد جمعي است و همه در آن مقصر و يا صاحب سعي و ارزش هستند. بجاي اين همه عصبيت، برخي از جملات استاد خود را معنا كنيد و يا توضيحي براي عكس پس از كرتژ بفرماييد.
به نظرم حبابی جلوی دید شما را گرفته و فعلا نمی توانید واقعیت را ببینید.
مخاطبعلاقه ای ندارم وقت خودم رو تلف کنم.
به هر حال منزلت جناب آذرنگ و صحبت های ایشان برای اهل پیشرفت مشخص و واضح هست.
موفق باشید
سرکار خانم گلابی عزیز، خویشتن دار باشید من نیز مانند شما افسوس می خورم بابت این قضیه. امیدوارم استاد آذرنگ بعد از چند ماه مطالعه یک بار دیگر سخنرانی کنند و این رسوایی را بپوشانند. اما به نظر من این که آقای رحیمی به متن سخنرانی ارجاع داده اند و جملاتی از متن سخنرانی را در متن خود آورده اند خودش نوعی اشاعه ی مفاهیمی است که آقای آذرنگ به شکل مبهم به آن اشاره کرده اند.آقای رحیمی واقعا انسان خوبی است که جواب نوشته ها را یک به یک می دهند. من خودم از ایشان ناراحت هستم که آقای آذرنگ را داغان کرده اند و مسلمانی را کنار گذاشته اند و ذره ای بویی از رئوفت اسلامی نبرده اند.ای کاش آقای آذرنگ ملاحظهرا کنار بگذارند را جواب ایشان را می دادند. آقای آذرنگ خیلی باسواد است من تعجب می کنم چطور این جملات بی سر و ته را گفته اند. کاش جلسه ضبط نمی شد . افسوس . استاد آذرنگ امیدوارم در فرصتی که حالشان خوب باشد جواب حسودان را بدهند.
رحیم میرزایی دولیسکانیدر واکنش به بی مایه خواندن آثار شادی قدیریان و متلک به بهنام صدیقی توسط هانیه گلابی به ایشان یادآور میشوم که دامنه نفی استاد ایشان فراتر از این نام هاست. استاد گرامی ایشان در جلساتی حتی در حضور خود مهران مهاجر (به عنوان مثال در «کف») انتقادات بسیار تندی را متوجه مهاجر و آثارش کردند.
فرهاد مهدویدرک اینکه آقای آذرنگ به دفعات کلیت عکاسی ایران را، بدون ارائه تحلیل مستدل انکار کرده کار دشواری نیست که کسی نتواند متوجه آن بشود. آقای رحیمی چه درباره نمایشگاهی در گالری ثالث نقد نوشته باشد چه نمایشگاهی در فرهنگسرای بهمن، ربطی به بحث ما در اینجا پیدا نمیکند. ایشان اتفاقا نکته مهمی را مطرح میکنند: هیچ خواندن و انکار تمام و کمال یک کلیت، قبل از هر چیز شخص منتقد را زیر سئوال میبرد که از لفاظی و متلک گویی به همان هیچ در کلاسهای درس و نشستها نان میخورد و طرفدار جمع میکند.
در مورد دستاوردهای استاد گرامی شما هم این را بگویم اگر برگزاری ۶ ماه یکبار برای ایشان زیاد است، ۶ سال یکبار چطور؟ خوب است؟ آیا سارکوفسکی و اگلستون و آربس و سونتاگ و سایر دوستان استاد شما هم هر شصت سال یکبار یک کتاب منتشر میکردند و باقی عمر ناراحت بودند که چرا دیگران متوجه ارزشهای پنهان کتابشان نشده؟
جناب رحیمی بهتر است شما کمی آرام تر باشید، به قول خودتان اگر نه منتقدین و نه حرفه ایی پس اصلا شما نباید دست به قلم شوید و جو الکی ایجاد کنید و بگذارید بر عهده افراد با سواد و حرفه ای و متخصص که آگاهی شان جوابگو باشد و متوجه شوند نقد باید سازنده باشد نه تخریب بی جا از بابت کج فهمی ونه تملق گویی بی جهت و باز تاکید میکنم شما اگر خیلی دلسوز این فضا هستید باید در جلسه حضور میداشتید حتی به عنوان مخالف سرسخت و حضورا صحبت میکردید چرا همیشه این فریاد های نقد گونه در بستر مجازی و غایب صورت میگیرد چرا اگر کسی از صحبتش مطمئن است جرئت حضور و بیان عقاید خود به صورت رو در رو را ندارد،نه اینکه شبیه کتب امتحانی ویس هارا هزاران بار مرور کنید و آخرش هم شود این طومار.
هانیه گلابیخانم گلابی
فرشید رحیمیلطفا اگر در باب واگویه ها و تزهای جدید جناب آذرنگ و پروژه اقتباسی ایشان و منطق گفته هایشان و مطالب موجود در نوشته توضیحی ندارید، بیش از این استاد خود را در موضع ضعف قرار ندهید. گلایه های شما بیش از آنکه بر من تاثیری بگذارد، نشان دهنده حقانیت نقد من به حباب توهم ناک ایشان و مریدانشان است. شما بخوبی علاقه و وفاداری تان را به حضرتش نشان داده اید و ایشان نیز به طور حتم این مجاهدت را در نظر خواهند داشت.
مخاطب گرامی
فرشید رحیمیممنون از توجه شما
کار من بیشتر نزدیک کردن سوزنی کوچک است به حبابهای بزرگ و متورم توهم
صدایش هم برای بسیاری ناخوشایند است
پیروز و پاینده باشید
جناب مهدوی
فرشید رحیمیممنون از توجه و عنایت شما
خوشبختانه و یا متاسفانه در میان این همه اعتراض میتوان بخوبی انتقال نیاز روحی و روانی تمایز جویی استاد به شاگردان را دید. شاگردانی که میکوشند از همنسلانشان پیشروتر به نظر آیند مرید استادانی خواهند شد که این حس تمایز جویی را برایشان ایجاد کنند. ما هنوز منتظریم کسی رمزی از هزارتوی ماجراجویی زبانی ایشان بگشاید و یا توضیحی درچند و چون آن دستگاه فلسفی دهد. اتهام تخریب هم همیشه در میان است.
هیچ چیز بهتر از این گفتگوها نخواهد توانست حفره های موجود و کاستی های این میان را برملا سازد.
برخی نمیدانند درافتادن با این شیوخ و آن مریدان چه هزینه هایی دارد. اما بالاخره کسی باید این هزینه ها را بپردازد
آقای رحیمی عزیز بنده به عنوان یک دانشجوی فلسفه علی رغم مشغله فراوان بنا به اصرار دوست عزیزم جناب آقای دولیسکانی عزیز متن شما را خواندم و همچنین با مشقت فراوان موفق شدم فایل صوتی سخنرانی مذکور گوش کنم. متاسفانه حق با شماست. جملات سخنران فاقد انسجام و معناست. از افراد نامبرده در سخنرانی فقط محمود کلاری و ابراهیم گلستان را می شناسم و متاسفانه باقی اشخاص را نمی شناسم . به نظرم نام بردن از آنها هیچ ارتباطی با موضوع سخنرانی ندارد. البته آقای کلاری را خیلی دوست دارم. اما در اینجا بحثم دخلی به دفاع از ایشان ندارد فقط اصلا متوجه کنایات سخنران به ایشان نشدم. در باره ی امری که واقع نشده است نمی توانیم قضاوت کنیم. شخص دیگری هم کنار سخنران اصلی صحبت می کند. ایا ایشان را می شناسید؟ ممنونم . موفق باشید
موسی رضا سایر پیردوستیتنها چیزی که میشود به کلام فرشید آذرنگ نام نهاد خستگی و آشفتگی ذهنی است مه در تهران آشفته و الوده گریبانگیر همه را گرفته است . لحن اصوات و چیدمان کلمات ایشان را که بارها اذعان داشت که سخنران نیست فراموش نکنید . ایشان اصرار داشتند که جلسه به صورت درسش و پاسخ برگزار شود و از صحبت طفره رفتند اما ای کاش نه این جلسه را قبول میکردند و نه جلسات دیگر را . من نمیفهمم به اصرار افرادی که دارای اندیشه و قلمی درخشان هستند اما در چیدن کلام عادی عاجز هستند و بالعکس .مانند دوستی که در کلاسش سخنوری عالیست اما وقتی نقدها و نوشتارش را میخوانیم به شدت به این اذعان میداریم که ایشان حتا سواداکابر هم ندارد .
کامبیزاز این رو به نظرم جدا از مباحث عنوان شده در جلسه که قطعا با حضور تعداد معدودی دانشجو صورت پذیرفته , نقد جناب رحیمی بیشتر به دسته ای از مدرسین هنر اشاره دارد که شاید دچار آشفتگی کلام در جلسات شوند اما امیدوارم که نسل حاضر و بعدی به این هم راضی باشند . نسلی که در سکوت با موبایل و تبلت در حال رفتن به نمایشگاه و نقد و نظر هستند و قرار است آینده جهان را در دست بگیرند
آقای رحیمی و بقیه عکاسانی که اینجا حضور داشته، دارید و خواهید داشت. بنده همکلاس آقای فرشید آذرنگ در دانشگاه هنر بودم. بعد از سالها و دوری از بحث های اینچنینی، وقتی جملاتی که آقای رحیمی انتخاب کرده بودند را خواندم، متوجه شدم که از جهاتی آقای رحیمی درست می گویند. فرشید از همان سالهای دانشگاه و البته به همراه آقای توکلی، فضایی دورتر از ما که حال و هوای واقعی جامعه را برای عکاسی می پسندیدیم، تجربه می کردند که این به هیچ عنوان بد که نیست خیلی هم خوب است. اما این دورتر بودن کار را برای فرشید اذرنگ سخت کرده است. دچار حصار بودن خیلی سخت است اقای رحیمی. متاسفانه آقای آذرنگ از همان زمان دچار این حصار بودند. البته اضافه کنم که این حصار تا جایی خیلی هم خوب است. اما زمان بیرون آمدن از حصار خیلی مهمتر است. سیکل دوار و اندیشه های خطی و گاه خط خطی، ویران کننده انسجام خروجی تفکرات است. ذهن آقای آذرنگ مثل بنایی است که برای ساختن یک ساختمان بدون توجه داشتن به مصالح، هر چه دستش می اید را برای ساختن یک ساختمان به کار می گیرد. اما؛ همین که ایشان باعث شد تا کنش و واکنش هایی صورت بگیرد، فی نفسه خیلی خوب است. اگر اقای رحیمی سخنان آقای آذرنگ را بی رحمانه تازیانه می زند، هیچ عیبی ندارد. بگذاریم عکاسی ایران زیر این تازیانه ها آبدیده شود.
یاسیندوست عزیز جناب آقای پیردوستی ممنونم از اینکه وقت صرف این موضوع کردید. جناب آقای صیاد نبوی مجری برنامه بودند. موید باشید.
رحیم میرزایی دولیسکانیآقای آذرنگ،
دانشجوی عکاسیاگر بعد از چند دهه تدریس و حضور در هیئت علمی و ارتزاق از دانشگاه، فکر میکنی که عکاسی ایران هیچ دستاوردی نداشته و از این قوم عکاس درنمیاید، لطف کن و به جای گمراه کردن و ناامید کردن جوانان بیشتر، از شغلت استعفا بده.
به قول حضرت مولوی: «پیش چشمت داشتی شیشه ی کبود، زان سبب عالم کبودت مینمود.»
مشکل ایران و ایرانی نیست. مشکل تو هستی.
آقای رحیمی عزیز ممنون از شما و یادداشت خوبتان. من عادت دارم که از پیش موضع ام را مشخص می کنم، به تبع همین به شما آفرین می گویم که اغماض نکرده اید و افتضاح گفته شد را به تیغ قلم ظریف تان سپرده اید. حدود یک ماه پیش فایل صوتی سخنرانی مذکور را شنیدم. مشغله ی ذهنی بسیار باعث شد که به کلی فراموش کنم که در حال شنیدن چه مهملات کسل کننده و بی مایه ای تحت نام فلسفه بوده ام . مزخرفاتی این اندازه یاوه را به مخاطب می خورانند و با ژست سرخوردگی برای خود شأنی ابراهیمی دست وپا می کنند. البته واضح و مبرهن است که جادوگر شهر اُز هم با هزار شعبده ناتوان خواهد بود از اینکه مهملاتی از این دست را ذیل فلسفه صورت بندی کند. اما حقیقتا عکاسی ایران دچار ملال و فسردگی است زمانی که استاد آن فرق بین نقد و فلسفه را تمیز نمی دهد و فلسفه را مترادف نقد می شناسد و آنقدر در توهم خویش غرق است که هیچ به خاطر مشوشش هم خطور نمی کند ای بسا یکی پیدا بشود که این همه یاوه را برنتابد و بی هیچ ملاحظه ای ذره ذره نادانی اش را پیش چشم خلق بیاورد. به روایت تاریخ فلسفه ما چیزی داریم که می توان آن را فلسفه ی انتقادی نام نهاد و در دنیای نقد هم رویکردی را می شود متصور بود تحت عنوان نقد فلسفی . اما اینکه فلسفه را مترادف نقد بپنداریم به قول جلاالدین خنده آید خلق را. در سفرنامه است که روزی ناصر خسرو قبادیانی به شهری می رسد که شنیده است که در آنجا عالمان بسیار گرد آمده اند. طلب اهل علم می کند ، او را نزد شیخی می برند که می گویند سرآمد جمله خلق است در آن بلد نابلد . ناصرِ خسرو می گوید چون به پای منبر شیخ رسیدم دیدم که مشغول روضه است و می گوید چنین است وچنان است و بوعلی چنین می گوید و من نیز چنین. ناصر خسرو در پایان می گوید که هیچ از سخن او در نمی آمد مگر آنکه خودش را به حیلت بسیار همتراز بوعلی قرار دهد و یاوه ببافد در تقریر سخن شیخ الرئیس. می گوید با خود فکر کردم خدایا اینکه خود هیچ نمی داند چگونه آموزد خلق را . و چگونه است که سرآمد اهل علم شده است!
نجف شکری قبادیدانشجوی عکاسی
سیاوشدمت گرم
ایرانی پهلوان ، ایرانی قهرمان
ایرااااان وطن من
در جای دیگه هم شاعر میگه:
ملی پوشان پیرووووز باشید
خرم چون گل هررر روووز باشید
ابران نامت جاوید بادااا
رخشنده چون خورشید باداااا
از مایه بیچارگی قطمیر مردم میشود
پرستوماخولیای مهتری سگ میکند بلعام را
سعدی