«آنجابودگی» مسعود مومنها: شرطیشدن نگاه و بحران عکاسی
مجموعه «آنجابودگی» مومنها بر پایهی ایدهی جالبی شکل گرفته است؛ او از چند عکاس ایرانی که در خارج از این ایران حضور دارند، خواسته تا از طریق دوربین او، از تهران عکاسی کنند. هرچند مومنها در بیانیه کوتاهاش بر نمایشگاه کوشیده تا پای مقوله «آنجابودگی» در آراء بارت را به میان بیاورد اما این مجموعه بهنظر بیشتر به ایده پسامدرنیستی مالکیت (در اینجا مالیکت هنری و فکری) و خود عمل عکاسی در دوران پساصنعتی اشاره دارد. شایان ذکر است که مساله «آنجابودگی» که مومنها میکوشد در این مجموعه آن را زیر سوال ببرد، مدتها پیش و با مقولاتی چون «از آن خودسازی»، ساخت تصاویر دیجیتالی یا ثبت تصاویر از طریق شبکههای نظارتی چون ماهوارهها، دوربینهای نظارتی و دیگر وسائط ارتباط جمعی، زیر سوال رفته و مخدوش شده است. بهعنوان مثال، میتوان به عکسهای مایکل ولف از تصاویر زنده گوگل اشاره کرد. (تصاویر ۱ و ۲) به عبارت دیگر، جدا شدن و کنده شدن اطلاعات عکس از بنیان مادی آن (نگاتیو و عکس چاپ شده) و متعاقبا بدل شدن آن به یک فایل صفر و یکی در عصر ارتباطات، مدتها پیش «آنجابودگی» عکاس را در هالهای از ابهام قرار داده است. بنابراین، مجموعهی «آنجابودگی» برخلاف باور مومنها، نه دربارهی آن ایده بارت یا برهم خوردن فضا و زمان، بلکه دربارهی وضعیت عمل عکاسی در عصر اطلاعات-ارتباطات یا در همان عصر پساصنعتی است.
گره نخست مجموعهی «آنجابودگی»، ابهامی است که پیرامون نقش مومنها ایجاد میشود؛ نقشی که میتواند میان عکاس، کیوریتور، گردآوریکننده، صاحب ایده، مجری و قصعلیهذه در نوسان باشد. در واقع، در این مجموعه شاهد شکلگیری شکافی میان خالق و صاحب اثر هستیم. ما در حالت کلی، کسی را بهعنوان عکاسِ اثر میشناسیم که قاب را بسته، شاتر را زده و عکس را ثبت کرده است، البته در این خصوص استثنائاتی نیز وجود دارد. به عنوان مثال، میتوان به مناقشه میان آزاده اخلاقی و ساسان توکلی فارسانی بر سر مجموعه «به روایت یک شاهد عینی» اشاره کرد که در آن هر دو نفر ادعای آن را داشتند که باید به عنوان عکاس مجموعه شناخته شوند. به نظر پای آن مناقشه نیز میتواند به مجموعهی «آنجابودگی» کشیده شود. خلاصه آن که مومنها در این مجموعه و با واسط کردن خود میان دوربین و دیگری، اندکی زیر پای آن معنای متعارف از عکاس را خالی کرده است.
از دیگر سو، مومنها با بدل کردن خود به واسطهای میان عکاسِ ناحاضر ودوربینِ حاضر (که خود واسطهای میان عکاس و واقعیت است)، شاید بی آنکه بخواهد و بهشکلی ناخودآگاه، نکتهای کلیتر را درباره عکاسی پیش میکشد. از دیرباز این ایده و باور کلی درباره عکاسی وجود داشته است که عکاس با اتکا به خلاقیت و نگرش فردی، تکهای از زمان و مکان را برای همیشه بر سطح حساس به نور دوربین خود ثبت میکند. بر اساس همان ایدهی مدرنیستی در عکاسی، به نظر میرسد که میشود بینهایت عکس متفاوت از یکصحنه یا منظره گرفت. حال آنکه در دنیای پساصنعتی و رسانهایشدهی امروز، آن احتمالهای بینهایت عکاسی از طریق شیوههای سازماندهیشده و شرطیشده نگریستن، در فقدان رویکرد انتقادی عمیق، به چند احتمال معدود، میل کرده است. خیل تصاویر مشابه در شبکههای اجتماعی یا در نمایشگاههای عکس در ایران از جمله شباهت آثار بهنمایش درآمده در نمایشگاه «آنجابودگی»، خود گواهی است بر این مدعی. به عبارت دیگر، عکاس فاقد استراتژی و نگرش انتقادی، در دنیای امروز بیشتر از آنکه حامل ایده یا نگرشی نسبت به جهان پیرامون خود باشد، حامل ذهنیت و نگرشی شرطیشده است که از طریق سازوکارهای اجتماعیشدن به او القاء میشود.
و این وضعیت همان جانمایه ناخودآگاه مجموعهی «آنجابودگی» است. هرچند میتوان مومنها را به اعتبار چکاندن دکمه شاتر، عکاس این عکسها دانست اما ذهن و نگاه او توسط فردی دیگر، در مکان- زمانی دیگر هدایت و برنامهریزی شده است. بنابراین سخن گفتن از خلاقیت، نگرش فردی و عاملیت عکاس دیگر چندان محلی از اعراب نخواهد نداشت. بههمین منوال، حضور آن عکاس - طراح دوم را میتوان نمادی دانست از آن سازوکارهایی که اشکال مشخصی از نگریستن را بر اساس اهداف و برنامههای خود شرطی کرده و رواج میبخشند. در واقع، تمام آن ایدهها در خصوص نوآوری، عاملیت و خلاقیت در عکاسی و تلاش برای رسیدن به بیانی شخصی در نتیجه این شیوههای شرطیشدهی دیدن، به تحقق یک یا چند شیوه معدود، محدود میشود. باید گفت در عصرِ نمایش و چرخش بیپایان اطلاعات، عکاس در معنای عام، بهمانند مومنها در این مجموعه، به مجری منویات ساختاری دیگر بدل میشود؛ ساختاری که از موضوع و محتوی تا نحوه کادربندی و زمان عکاسی را تعیین و تبیین میکند. و این نکتهای است که پسامدرنیسم هنری از دل آن زاده شد و کوشیده با تاکید بر ایده مرگ خلاقیت و به پایان رسیدن ایدههای ناب، راهی برای برونرفت از آن دستوپا کند. بر همین اساس، ایده خلاقانه و مبتکرانه مومنها بهشکلی پارادوکسیکال بر فقدان ابتکار و خلاقیت در عمل عکاسی انگشت میگذارد؛ عملی که به انحاء مختلف توسط نظام رسانه و نمایش شرطی شده است. این نظام در سطح کلان، میتواند یک نظام اجتماعی-سیاسی باشد که از عکاسی برای رواج مصرفگرایی یا باورهای ایدئولوژیک بهره گیرد و در سطح خردتر، میتواند فضایی هنری باشد که توسط ذینفعان، برای ترویج نگرشی خاص برنامهریزی شده و سامان داده شود.
در مورد ایران، برنامه عکاسی تا حد زیادی، برای ارائهی تصویری اگزوتیک، سیاستزده و سیاهنمایانه برنامهریزی شده است. گذشته از شباهتهای عیان موضوعی، با اندکی اغماض و با فاکتور گرفتن مجموعهی مهرداد نراقی، میتوان همه عکسهای «آنجابودگی» را متعلق به یک نفر دانست. خلاصه شدن همهچیز به محتوای و موضوعگیری سیاسی در عکاسی ایران، بحران فقدان امضاء را بهدنبال داشته است که در آن، تلاش برای فراروی از این وضعیت، جای خود را به رقابت و گردش نمایشها میدهد. مجموعه «آنجابودگی» فارغ از نکات فوق، بار دیگر آن ایدهی سیاستزدگی در عکاسی ایران را که در نوشتههای قبلی کوشیده بودم نوری بر آن بتابانم، به طریقی دیگر اثبات میکند. تقلیل یافتن عکسها به گورستان، حوادث سال 88 یا تصاویری تیره و تار بههمان اندازه که از واقعیتی تلخ دربارهی این آب و خاک نشان دارد، به همان اندازه نیز از یک استفاده کلیشهشده سیاسی از عکاسی خبر میدهد. در واقع، عکاسانی که رابطهی زیسته خود با ایران را از دست دادهاند، توسط نظام رسانهای به شیوهای از نگریستن به ایران شرطی شدهاند؛ امری که در ادامه توسط عکاسان داخلی نیز درونی و تقویت میشود.
با سپاس فراوان از هادی آذری به خاطر نکات جالبی که عنوان کردند.
یک دانشجودر فضای عکاسی ایران که گروهی مشغول عکاسی صحنهآرایی شده با تقلید از جف وال و گریگوری کرودسون و گروهی دیگر مشغول تقلید از مهران مهاجر و گروهی تازه مشغول عکاسی با فلاش با تقلید از محمدرضا میرزایی و گروه آخر هم سیاه لشگران تحت تاثیر فصلنامه عکاسی و آموزشگاههای تازه و جریانات انحرافی هستند، همونطور که شما گفتید، اکثریت نمایشگاهها شرایط همین نمایشگاه «آنجا بودگی» را دارند. من هم با شما موافقم که مسعود مومنها کلیشههای عکاسی و شرطی شدن دیدن را به نمایش میگذارد، اما به شکل خیلی اتفاقی و حتی ناخواسته. متاسفانه تعدادی از عکاسان شرکت کننده در این پروژه جوان و عموما خود در جستجوی نگاهی شخصی هستند. اگر کارها به شکلهای مختلف عکاسی میپرداختند (که خود آراء بارت را حتی بدون این قصه حسین کرد به چالش کشیده بودند) و حداقل پرداختی جدیتر داشتند، شاید کار واقعا و نه به شکل ناخواسته کیفیتی انتقادی پیدا میکرد... شاید اگر بیش از اینکه هنرمند اسیر این «آنجا بودگی» که سالهاست به چالش کشیده شده شود، به سیاستهای خلق تصاویر توجه میکرد. اما حالا تنها یک قصه داریم و تعدادی عکس معمولی.
پس از خوندن این متن چند سئوال و شبهه در ذهن من ایجاد شد که ترجیح دادم این سئوالات رو اینجا با نویسنده متن مطرح کنم. هدف من به چالش کشیدن جناب آذری نیست و ایشون هم قطعا الزامی در پاسخگویی نخواهند داشت. تنها امیدوارم این سئوالات باعث بشه که از این فرصت استفاده و بیشتر یاد بگیریم. پیشاپیش از توجه ایشان سپاسگزارم.
امیر۱. تا جایی که من متوجه شدم، از نظر آقای آذری، استیمنت این مجموعه نا مرتبط با عکسهاست و عکسها چندان درباره ایده بارت یا برهم خوردن فضا و زمان نیستند. آقای آذری ظاهرا و تلویحا با این متن استیمنت دیگری پیشنهاد کردند. آیا اصولا چنین حرکتی برای یک پروژه مفهومی شدنی است؟ آیا شکست استیمنت، برای یک پروژه مفهومی، شکست هنرمند نیست؟ آیا بی ارتباط بودن استیمنت و تصاویر، خبر از بی خبری عکاس نمیدهد؟ آیا این مجموعه با استیمنت تازه، مجموعه هادی آذری نمیشود؟
۲. اگر استیمنت تازه و ایدههای هادی آذری را بپذیریم، و رویکرد مومنها را رویکردی پست مدرن بدانیم: با توجه به تصاویر ضعیف این نمایشگاه و تجربههای تاریخی و درخشان مرتبط مانند عکاسان موسوم به The Pictures Generation، اصولا چه تازگی برای این کار در سال ۲۰۱۸ میتوان متصور شد؟ سیندی شرمن و ریچارد پرینس معادلهای بصری قدرتمند برای نقدشان ارائه و آثاری طعنه آمیز و دو پهلو خلق کردند. اینجا به قول دوستمان کیفیت بصری در حد چند عکس معمولیست و دیدن آثار، هیچ حس و لطفی ندارد. کانسپت آقای مومنها که مشکل داشت، دفاع شما از خود عکسها چیست؟
۳. شاید کیفیت عکسها را در پاسخ به سئوال قبلی به عکاسان شرکت کننده در این پروژه نسبت دهید. اما این عکاسان با چه ایدهای دور هم جمع شدهاند؟ چرا این عکاسان و چرا نه عکاسان دیگر؟ اصولا چه اهمیتی دارد که یک عکاس ناشناخته چگونه توسط عکاس تازهکار دیگری از سرزمین مادری عکس میگیرد؟ این عکسها چه فرقی با هزاران عکس مشابه ایسنتاگرامی دارند؟ به نظر من کیفیت پایین آثار متوجه مسعود مومن ها است، زیرا عکس عکاسان شناخته شدهی نمایشگاه مثل شهریار توکلی، نسخه درجه دوم و سومی از کار ارائه شده خود ایشان به نظر میرسد. اگر این قضاوت را به سایر آثار تعمیم دهیم، اصولا لطف کار مومنها در اجرای تصاویر درجه دوم و سوم سایرین چیست؟
۴. آقای آذری اخیرا نقدی در سایت عکاسی منتشر کردند و به شدت برگزاری جلسات نقد توسط گالری ها و عکاسان رو مورد نقد قرار دادند و این فعالیت رو حرّافی دونستند. کنجکاو بودم که بدونم نظر ایشون درباره برگزاری جلسه نقد و بررسی این نمایشگاه به همت آقای مومنها و گالری طراحان آزاد و با حضور فرشید رحیمی و زانیار بلوری چیست؟
در پاسخ به دوستی که سوالاتی را مطرح کرده بودند، نکاتی را خاطر نشان میکنم، با این امید که از دریچه این گفتگوهای به دور از هیاهو و جنجال و خالی از حب و بغض، افق وسیعتری در برابر همه گسترده شود.
هادی آذری1 اساسا من در نقد خود عنوان نکرده ام که عکسها به ایده «آنجابودگی» بارت و بیانیه بیارتبط اند بلکه همان طور که در خود متن نیز قید شده، از نظر من این مجموعه «بیشتر» با ایده مالکیت و بحث خود عمل عکاسی در دوران پساصنعتی و عص ارتباطات مییابد. در واقع می توان گفت که این خوانش من از مجموعه است. از دیگر سو، عدم تاکید من بر مساله «آنجابودگی» به همان علتی است که خود من و شما نیز اشاره کردید یعنی این که پیشتر و به اشکال مختلف به این مساله پرداخته شده است. در واقع، جوامع انسانی مدت های مدیدی است که از طریق ارتباطات از راه دور، این حضور بدون نیاز به حضور فیزیکی را تجربه کرده اند و از این منظر ایده نمایشگاه چندان ایده بدیعی نیست. اما در پاسخ به این مساله که آیا نمایشگاه شکست خورده یا نه، باید بگویم در قیاس با دیگر نمایشگاه ها و وضعیت عکاسی ایران، من نمایشگاه «آنجابودگی» را تلاش شکست خورده ای نمی دانم. هرچند همصدا با آقای علیرضا صحفا زاده بر این باورم که کل عکاسی (هنری یا نمایشگاهی) ما و حتی بخش وسیعی از هنرهای تجسمی ایران، یک پروژه شکست خورده است. (در دو جمله پایانی تناقضی وجود دارد که توضیج آن از حوصله پاسخ کنونی خارج است.)
2 تفاوت کار مومنها با هنرمندان The Picture Generation از نظر من این است که آنها در یک «درزمانی» تصاویر را از آن خود میکردند اما کار مومنها در یک «همزمانی» رخ میدهد. تفاوت در فرم و شکل «ازآن خودسازی» است و نه ماهیت. در ضمن اگر دقت کرده باشید، من از عکسها هیج دفاعی نکردهام و آنها را مصادیق همان پروژه شکستخورده عکاسی هنری یا نمایشگاهی ایران تا به امروز میدانم که دچار سیاستزدگی، احساسگرایی، اگزوتیزم و سیاهنماییاند. تنها نکته حائز اهمیت این مجموعه از نظر من، کلنجاری مومنها با ایده بدل کردن خود به یک واسط میان دوربین و دیگری است.
3 به نظر انتخاب از میان عکاسان خارج نشینی صورت گرفته که حاضر به همکاری شده اند. بنا به گفته خود مومنها، دیگرانی نیز بوده اند که حاضر به همکاری با این پروژه نشده اند. از دیگر سو، به نظر این پروژه آنطور که زانیار بلوری در جلسه نقد اشاره کرده، به مساله مهاجرت ارجاع دارد. هرچند به نظر من این مقولهاست که باز از طرف عکاس یا منتقد به نمایشگاه منگنه میشود و خود نمایشگاه، تجربه زیسته مهاجرت را به نمایش نمیگذارد.
4 در مورد جلسه نقد نیز نظر من تغییر چندانی نکرده است. البته من در آن نوشته بیشتر جلسات نقد در گالری «محسن» را منظور داشتم که به شکل هدفمندتر و حسابشدهتری و اساسا مبتنی بر بده بستانها مالی شکل میگیرند. به نظرم، نامه باربد گلشیری به احسان رسولاف، مدیر گالری محسن نیز مهر تائیدی است بر آن دعاوی.
مجددا سپاسگزارم از هادی آذری برای توجه و وقتی که صرف جواب به سئوالات من کردند. بیش از این وقت شما رو نمیگیرم، اما نظر شخصی خودم در مورد این پروژه را برای شما مینویسم:
امیرمن فکر میکنم مسعود مومنها تاحدی درگیر همان سیاستزدگی، احساسگرایی، اگزوتیزم و سیاهنمایی اکثریت عکاسی ایران است، با این تفاوت که او در بیانهاش گریزی هم به بارت زده تا به قول شما در مطلب دیگرتان از آراء فلاسفهی غربی بی بهره نمانده باشد.
توجه شما را نسبت به ایده بدل کردن مومنها به یک واسط میان دوربین و دیگری درک میکنم، اما به نظرم این ایده باید به شکلی دیداری در عکسها و در نمایشگاه نمود میافت.
راستش من رویکرد ایشان را چندان پست مدرن نمیبینم. زبان احساساتی استیمنت و اتفاقا پرداختن به مقوله «مهاجرت»، ایشان را در کنار همان عکاسانی قرار میدهد که شما فکر میکنید مومنها در حال نقد آنها بوده است. فرق مومنها با آنها این است که حتی در خلق کیفیت بصری در حد عکاسی ایران هم ناموفق بوده و به نظر من حتی به شکل سنتی عکاس توانمندی نیست. این شاید ما را به اشتباه بیندازد که این عکسها نقدی آن نوع عکاسی هستند، اما به نظر من هیچ نقد و طعنهای در آثار او نسبت به عکاسان ایرانی مشهود نیست. فکر هم نمیکنم خود ایشان هم چنین ادعایی داشته باشد.
جناب آقای امیر، با شما تا حدود زیادی موافقم. به نظر در متن نتوانستهام این مساله را روشن سازم که مجموعه نه به شکلی آگاهانه بلکه اتفاقا، به شکلی ناخودآگاه و یا بهتر است بگوئیم ناخواسته، از یک کلیت پرده میبردارد. این کلیت همان فقدان نگاه عمیق، شناخت از رسانه، تجربه زیسته، مواجهه عکاسانه است که باعث میشود بخش وسیعی از عکاسان ما در چاچوب یک ساختار دیکته شده و با نگاهی شرطی شده عکاسی کنند. در واقع، اگر در آثار عکاسانی چون شرمن، کروگر، پرنیس، نگرش انتقادی به شکلی خودانگیخته و آگاهانه در تار و پود اثر تنیده میشود، در این مجموعه، این اتفاق به شکلی ناخواسته رخ میدهد، نه این که مونها آگاهانه خواسته باشد، عکاسان حاضر در نمایشگاه را نقد کرده یا به آنها طعنهای بزند. در واقع، خود مومنها در این مجموعه به شکلی بسیار نمادین همان نقشی را پیدا میکند که اکثر عکاسان ایفا میکنند یعنی بدل شدن به واسطی برای اجراء خواست دیگری.
هادی آذریهمونطور که آقای بلوری هم در نشست نقد نمایشگاه گفتند این مسئله که مومن ها دوربین رو به عکاس هایی داده که خارج از ایران هستن خیلی مهمه و اینکه چرا مثلا به یه عکاس داخل ایران نداده، یا شاید یه عکاس خارجی، نشون میده که ایده ی مومن ها صرفا به چالش کشیدن نقش عکاس نیست چون اگه فقط همین باشه ایده ای خیلی سطحی و ابتدایی هست، دقیقا قضیه همون نگاه عکاس خارج از ایران به ایران هستش ... عکاسی که برای عکاسی متوسل به پیش نگرش هاش می شه نه واقعیت پیش رو ... آقای حسن پور هم گفتن که دقیقا اینجاست که مسئله آنجابودگی مسئله ساز می شه ... متاسفانه در جلسه نقد نمایشگاه هم آقای بلوری مثل آقای آذری هی می گفت البته مومن ها خودش دقیق ندونسته چیکار کرده و به نظرم این خیلی بده و زشته که فقط ضعف ها رو ببینیم و اگه نقطه قوتی تو کار هست بگیم ناخودآکاه بوده و هنرمند ندونسته به این رسیده. یعنی فقط منتقدها می فهمن و هنرمندها خیلی سطحی هستن. البته خداروشکر در جلسه تاکید کردن که این نمایشگاه نه فقط درباره ی آنجابودگی عکاسی بلکه درباره ی آنجابودگی عکاسی ایران ه و از دغدغه و پیگیری مومن ها در رابطه با عکاسی خبر می ده.
یاسمنخانم یاسمن،
مجیدفراموش کنید که آقای بلوری چی گفت، ببینید آقای مومنها چی میگه و اصلا حرفی برای گفتن داره؟ در استیمنت آقای مومنها کاملا مشخصه که هدف این مجموعه چی بوده. همین امروز ایشون در پستی در اینستاگرامشون، ضمن تشکر از جمیع عکاسان شرکت کننده نوشتن:
«امیدوارم چنین همکاریهایی، در جهت ارتقای هنر و هنرمندان ایرانی تداوم یافته و این نمایشگاه که تبلور مشارکتی در سطحی جهانی (!) بود، فتح بابی در جهت اعتلا و شکوفایی هنر ایران (!) و معرفی بهتر (!) هنرمندان این بوم پر گهر باشد.»
در همین چند خط میزان توهم بعد از برگزاری یک نمایشگاه چند روزه رو میشه دید، حالا نگاه انتقادی ایشون نسبت به عکاسی ایران که بماند! مشکل البته آقای مومنها نیستن، مشکل همین امثال زانیار بلوریها و هادی آذریها هستند که یک نمایشگاه بسیار ضعیف رو دست میگیرند و حتی حرف و استیمنت در دهان هنرمند میگذارن و طرف رو متوهم میکنن. جدی نمیدونم این نقد هادی آذری شوخیه یا برای علم کردن کسی جلوی سایر عکاسای ایرانه. جالبه که بعد هم در ژستی جالب حرف از شکست پروژهی عکاسی ایران میزنن )) کار مومنها پست مدرن نیست، پست مدرن وضعیت ماست به خدا )))