اهدای نشان دولگا به هاشم شاکری
عکسخانه خبر ۱۳۹۴/۱۱/۰۵

اهدای نشان دولگا به هاشم شاکری

هاشم شاکری، عکاس و مستند ساز برنده جایزه عکاسی بنیاد «لوکاس دولگا» در سال ۲۰۱۶ شد.

این جایزه که در مراسمی رسمی با حضور شهردار پاریس و مسولان فرانسه در شب پانزدهم  ژانویه در کاخ شهرداری پاریس اهدا شد جایزه‌ای است که به عکاسان آزاد حرفه‌ای تعلق می‌گیرد و هر ساله برای زنده نگه داشتن  یاد لوکاس دولگا، عکاس جوان فرانسوی آلمانی برگزار میشود. بنیاد عکاسی لوکاس دوله‌گا نیز اعلام کرد مجموعه عکس «ایران ، هویت چند پاره» هاشم شاکری از بین بیش از ١٤٠ کاندیدا که به هیات داوران معرفی شده بودند ، انتخاب شده است. رومین لاکروی، سردبیر بخش عکس مجله  پاریس مچ، ریاست هیات داوران این دوره از جایزه را برعهده داشت.

در این دوره بیش از صدها عکاس آزاد از سراسر جهان با مجموعه‌های خود شرکت کرده بودند. هدف برگزار کنندگان جایزه لوکاس دولگا براساس آن چه در سایت این بنیاد نوشته شده است؛ حمایت و معرفی عکاسانی است که تحت شرایط دشوار به  ارسال مستقل و آزاد اطلاعات می‌پردازند..

مجموعه عکس هاشم شاکری با عنوان «ایران، هویت چندپاره» سرگشتگی و بی قراری انسان معاصر را به تصویر می‌کشد. عکاس توضیح مجموعه عکسش را با این جمله از گوته آغاز می‌کند: «آن‌کس که یک زبان می‌داند در واقع زبان نمی‌داند.» و سپس در ادامه با تعمیم این جمله، می‌گوید : «آن‌کس که فقط یک چیز را می‌شناسد در واقع آن‌چیز را نمی‌شناسد.» یا «آن‌کس که فقط خود را می‌شناسد در واقع خود را نمی‌شناسد.» وی این آخرین جمله را مبنای بررسی مساله ی هویت انسان معاصر قرار داده و تصریح می‌کند: دریغ‌شدن مفهوم «دیگری» ، به محروم شدن افراد جوامع به درجات مختلف از شناخت «خود» منجر می‌شود و بدین ترتیب روح سرگشتگی و از خودبیگانگی به آهستگی در کالبد جامعه ی معاصر رخنه می‌کند.

لوکاس دولگا عکاس دو رگه فرانسوی آلمانی بود که به صورت آزاد فعالیت می‌کرد و جانش را برای ثبت عکس از رویدادهای تونس از دست داد. او در حالیکه قصد داشت وقایع مربوط به اعتراضات خیابانی تونس را پوشش دهد، به دلیل انفجار یک کپسول گازاشک‌آور پلیس در نزدیکی وی زخمی و در پی آن در بیمارستان بستری شد. اما در اثر شدت جراحت در بیمارستان درگذشت. این جایزه به یاد او و برای بزرگداشت عکاسان آزاد بنیان گذاشته شد.

۱۰ هزار یورو جایزه ی نقدی به همراه نشان رسمی دولگا و یک دوربین حرفه ای المپیوس جوایزی بود که به هاشم شاکری اعطا شد. همچنین مجموعه عکس‌های وی در مجله ی معتبر پولکا منتشر می‌شود و عکاس می‌تواند نمایشگاهی از عکس هایش را در پاریس برگزار کند.

هاشم شاکری
هاشم شاکری

فکر کنم قبلا این جایزه رو یه عکاس دیگه هم دریافت کرده بود

علیرضا

بازنمایی ایران به شکلی اونطرف مرز دوست داره ایران رو ببینه.گل به خودی تا کی؟ ایران سیاه و مرموز، این نوع تفکر و نگاه چندسالی هست که باب شده و خوب هم جواب گرفتن تا به حال.نمونه مجموعه سراسر استیج شده مهران همراهی، مجموعه نیمه استیج شده حسین فاطمی و مواردی که میشه یه لیست ازش نوشت!

مسخره ست! ده هزار یورو با یه نمایشگاه و چندصفحه در پولکاو یه دوربین اولمپیوس بعدش چی؟ همونجوری که سینمای ایران ژانر جشنواره ای گرفت به خودش عکاسی ایران هم تو ژانر مستند داره به سمت جشنواره ای شدن کشیده میشه.باتولید عکسهایی که اونطرف خواهان داره و این تلخِ... تلخ!

شاهد

خانم یا آقای شاهد
خب ، من عکاس نیستم اما چند سالی ست که مخاطب عکسم. با سرچی ساده به عکسهای هاشم شاکری در سایت اصلی مسابقه ی لوکاس دو له گا دست یافتم. بعد از تماشای عکسها ،خواندن نظر شما برایم تعجب آور بود و از چند روز پیش مترصد فرصتی بودم که بتوانم نظرم را در همین فضا بیان کنم. اجازه دهید ابتدا مطمئن شوم آیا شما هم عکس ها را کامل دیده اید؟ و اگر چنین است آخر چرا دوغ و دوشاب نزدمان یکی ست؟
من اتفاقا هم عکسهای مهران همراهی را دیده م هم حسین فاطمی و هم این اواخر مژگان قنبری را و هم تعداد زیاد مجموعه های دیگری از این دست که متاسفانه هر بار نفس گرفته ام و شیرجه زده ام تا در دریای روایتی که برایم به تصویر کشیده اند شنا کنم و در سیاحتی که نام آشنای ایران را به دوش میکشد شریک شوم، متاسفانه ثانیه ای نگذشته که سرم با کف سیمانی سطح برخورد کرده و نومیدانه از عمقِ آب سرخورده شده ام و دوباره بالا آمده ام و ازهمان بالا آنقدر همه چیز به طرزی عیان و فرسک وار به سان نقاشی های دیواری سطح شهر، به تصویر کشیده شده بود که نگاهی گذرا کفایت میکرد تا داستانی تکراری را با بازی سوژه هایی مُرده بخوانم.
این بار وقتی سراغ عکسهای هاشم شاکری رفتم بازهم نفس گرفتم . داستان با تصویر مات نگاه دختری جلوی قاب و تابلوی شهرداری در عقب تصویر که به سمت چپ اشاره میکرد و سه نفری که هر یک به جهتی روی تابلو نشسته بودند، شروع می شد. فریم دوم اما عجیب تر بود. نگاه ترس زده ی پیرزنی مبهوت به روبه رو، قلبم را از جا کَند. بی اغراق نفسم تنگ شد از مواجهه با روح زنده ی زنی خیره در قاب . از نگاه پبرزن که دل کَندم ، جلوتر، دریافتم با روایتی منسجم طرفم که هر چه پیش تر میبَرَدم، گرداب امواج آن بیشتر مرا به عمق فرو می برند. آدمهای این قابها زنده اند. سوژه ها دارند نفس میکشند ، در سیلان اند . عکاس آدمهایش را نکشته بلکه زیرکانه در درست ترین لحظه ی قطعی به دامشان انداخته. اینان زندانیان ابدی قابهای روایت شخصی عکاسند از دنیای دور و برش. سرِ همین هم هست که لابد، دیدن این عکسها با تمام لذت نابشان گاهی جانکاه میشود . همان به قول لَکان، "ژوئیسانس "، که قرار است پیشکش هنر ناب به ذات انسان باشد، با این قِسم هنرِ زنده، هنر گوشت و پوست و خون دار به نظر من، به دست خواهد آمد. این نوع هنر است که اثر شفابخشی دارد ، شریان های گرفته مان را باز می کند و خون تازه به آنها می بخشد. این عکسها برای من روح و خون دارند. از همین روست که میخواهم بگویم این مدل عکاسی شعر است ، هیچ نوشتاری برای شرحش نیازندارد. هرکس داستان خودش را لابه لای آنیت های شاعرانه ی به دقت ثبت شده ی آدمها، میخواند. داریم از داستانهایی حرف میزنیم که نه تنها تمام ناشدنی اند بلکه جهان شمولند. این است که میگویم این روایت (و تاکید میکنم روی خود روایت) مرز نمیشناسد. این عکسها روح ثبت شده از جامعه ی اطراف عکاسند و حال بر فرض اتفاق ، این جامعه ی اطرافِ عکاس، جایی به نام ایران بوده. دالان وهمناک مجموعه ی هاشم شاکری ، آدمهایی دارد که نگاهشان را از ما برنمی گیرند . سرِ آخر، این ماییم که باید تسلیم شویم و چشم از آنها برگیریم، اگر کماکان مصریم که دنیای این محبوسین زنده ی ابدی را کشف کنیم.

رها

رها عزیز وقت بخیر
در اینکه مجموعه هاشم شاکری عکس های خوبی دارد شکی نیست و به نظر من عکاس در تلاش بوده که بتواند نگاه مالیخولیایی و اگزوتیک را با کج و راست کردن دوربین و کنتراست زیاد و صد البته سیاه و سفید کردن عکس منتقل کند که به نظر من هر چند این نوع نگاه در تاریخ عکاسی منسوخ شده ولی این تلاش قابل ستودنیست. شما هم اگر با سرچی کوچک در تاریخ عکاسی به دیدن عکس ها بروی مطمئن باش با دیدن این عکس ها نفست نمی گیرد چرا که پر است از همچین فضا ها . کوتاه و مختصر بگویم آوانگاردیسم به کج و راست کردن دوربین نیست. مجموعه هاشم شاکری با مجموعه هایی مثل حسین فاطمی مژگان قنبری و یا مهران همرایی از این جهت یکسان است که همه ی آنها در نشان دادن ایرانی تیره و تار که فیلتر بودن فیس بوک و حجاب پدر روزگار مردم را درآورده است تلاشی یکسان داشته اند. حال چه با هویت چه مسئله زنان و چه مسئله جوانان باشد همگی آن ها با رویکرد جشنواره ای و دریافت جایزه تهیه شده است و عکاس خود را تسلیم نگاه آن ها کرده است.

مرتضی کاشانی

خانم یا آقای رها
از اینکه احساس تکلیف کردید و راجب کامنت بنده نظرتون رو اعلام کردید خوشحالم. در پاسخ سوال اول شما باید بگم این عکسها به علاوه پروژه های قبلی عکاس رو دیده ام.به شما هم پیشنهاد میکنم ببینید، عکس زیاد ببینید چون با توجه به جملات سرشار از احساستون راجب این مجموعه آخر میشه حدس زد در حافظه تصویری شما مجموعه های قبلی این عکاس و باقی دوستان و دارودسته ای که به بخشی از اونها اشاره شد چیزی ثبت نشده یا نگاه گذرا و سطحی داشتید به این جور عکسها.از باقی اسامی و نامها عبور میکنم چون اشاره به این گرایش نوپایی که ایجاد شده از حوصله بنده خارج هست.احساس می کنم به این مطلب هرچقدر بیشتر پرداخته بشه افرادی که این گرایش رو انتخاب کردند رو بیشتر جری تر و وقیح تر میکنه! راجب لیبل عدم تشخیص ( دوغ و دوش آب ) هم باید بگم این ادبیات سخیف و گزنده چیزی نیست که بهش توجه کنم و باعث نشه جواب کامنت احساسی شما رو ندم.اینکه شما عکاس نیستید به گفته خودتون و مخاطب عکس هستید جالب توجه هست.نقل قول از لکان و ترجمه و تفسیر عکسهای مستند ایران با نظریه های اروپایی حکایت زیره به کرمان بردن هست.تفسیر و تحیلی شما که بیشتر به یادداشت و واکنش احساسی نزدیکِ،عکس مستند تولید داخل رو بومی ببینید.آیا این تصاویر معرف ایرانِ از نگاه یک ایرانی؟آیا با دیدن این عکسها یک خارجی که مخاطب عکسهای این عکاس هست قادر به تحلیل ایرانِ حقیقی امروزه؟ آیا حقیقتی روایت شده؟ به لحاظ عکاسی تصاویر مشکلی ندارند و صحبت سر این نیست آیا تصاویر خوب هستند یا بد!صحبت سر بازنمایی ایران هست اونجوری که در واقعیت هستیم.دوستانه توصیه میکنم بیشتر عکس ببینید و تاریخ معاصر عکاسی ایران بیشتر تحقیق کنید.

آقای کاشانی با نظرات شما موافق هستم.
دوست دارم نظر شما رو راجب پروژه اخیر دارودسته جناب فاطمی " https://vimeo.com/user42709717 " هم جویا بشم. خیلی زیرپوستی اوری دی ایران هم پشت ماجرا قرار گرفته.

شاهد

اين فاطمي و نوچه هاش محيط عكاسي ايران رو خراب كردن و به لجن كشيدن ياد گرفتن كه عكس ها را كارگرداني كنن به سبك انچه غرب دوست دارد
جديدا هم ايشون و نوچه هاش صد هزار دلار از كنگره امريكا دريافت كردند تا انچه انها خواستند عكاسي كنن
برخي شرف و ناموس خود را به پول ميفروشند اينان از همان دسته هستند
https://vimeo.com/user42709717

بيتا ريكي

من اخرش نفهمیدم کی داره از رو دست کی کپی میکنه این مجموعه نسخه ضعیف تر یک سفر ایرانی اقای فاطمی

روزبه