مصاحبتِ دو متن: «رُفتهها» و «عشقِ سوان»
-متن از: در جستجوی زمان از دست رفته، جلد یک، بخش دوم، عشق سوان، صفحهی ۳۸۶ و ۳۸۷، ترجمهی مهدی سحابی، نشر مرکز، چاپ ۱۳۹۱ -عکسها از: مجموعهی «رُفتهها»ی غزاله هدایت
«...هنگام رفتن، اودت چندین نامه از روی میزش برداشت و از او خواهش کرد آنها را به صندوق بیاندازد. سوان آنها را گرفت و پس از رسیدن به خانه دید که نامهها را هنوز در جیب دارد. به دفتر پست رفت، آنها را بیرون آورد و پیش از انداختن به صندوق نگاهی به نشانیهایشان انداخت. همه به نشانی فروشندگانی بودند جز یکی که برای فورشویل بود. آنها را در دست نگه داشته بود و با خود میگفت:«اگر بخوانمش، میفهمم اودت او را به چه نامی میخواند، با او چطور حرف میزند، سر و سری با هم دارند یا نه. شاید هم اگر نخوانمش در حق اودت بیملاحظگی کردهام، چون تنها با این وسیله میتوانم از دست سوءظنی خلاص بشوم که شاید او هیچ سزاوارش نباشد و در هر صورت او را آزار میدهد و اگر این نامه برود دیگر به هیچ وسیلهای نمیشود برطرفش کرد.»
از پست به خانه رفت و نامه را هم با خود برد. شمعی افروخت و نامه را که جرأت نداشت باز کند جلوی آن گرفت. در آغاز چیزی دستگیرش نشد، اما پاکت نازک بود و با چسباندنش به کاغذ ضخیمِ درونش توانست آخرین کلمههای درون نامه را بخواند. جملهی تعارفی پایانی خیلی خشکی بود. اگر به جای او که نامهای به فورشویل را میدید، فورشویل نامهای را میخواند که برای او بود چه کلمههای بسیار مهربانانهتری که نمیدید! کارت را که در پاکت بزرگتر از خودش جابهجا میشد با دست نگه داشت، سپس، با انگشتش سطرهای مختلف آن را به زیر آن بخش از پاکت سراند که لایی نداشت و تنها از آنجا میشد نوشتهی نامه را خواند.
با این همه، خوب نمیدید. اما چندان اهمیتی نداشت چون از همان مقداری که دیده بود برمیآمد که به قضیهای بیاهمیت مربوط میشد و هیچ ربطی به رابطهی عاشقانه نداشت؛ بحث عموی اودت در میان بود. سوان در آغاز سطر خواند: «خوب کردم که»، اما نفهمید اودت خوب کرده بود که چه، تا این که ناگهان کلمهای که در آغاز نتوانسته بود بخواند پیدا شد و مفهوم همهی جمله را روشن کرد: «خوب کردم که در را باز کردم، چون عمویم بود.» باز کردم! پس در آن بعدازظهر، وقتی سوان زنگ زد فورشویل آنجا بود، و اودت او را بیرون فرستاد، و سر و صدایی که شنید از این بود.
پس همهی نامه را خواند؛ در پایان اودت از این که بیرودربایستی رفتار کرده بود پوزش میخواست و میگفت که فوروشویل جعبهی سیگارش را در خانهی او جا گذاشته بود، همان جملهای که در یکی از نخستین بارهایی که سوان به خانهاش رفته بود برای او نوشت. اما برای سوان این را هم نوشته بود: «اگر دلتان را جا گذاشته بودید نمیگذاشتم آن را پس بگیرید.» برای فورشویل از این خبرها نبود، و نه هیچ نشانهای که از ماجرای میانشان حکایت کند. حقیقت این است که در این قضیه به فورشویل بیش از او خیانت شده بود، چرا که اودت در نامه به دروغ به او میگفت که مهمان ناخوانده عمویش بود. خلاصه، آن کسی که اودت به او اهمیت میداد و به خاطرش فورشویل را دست به سر کرده بود سوان بود. اما، اگر اودت هیچ سر و سری با فورشویل نداشت چرا بیدرنگ در را باز نکرد، اگر در آن هنگام هیچ کار بدی نمیکرد چرا باید نوشته باشد: «خوب کردم که در را باز کردم، چون عمویم بود.»، و اصلن فورشویل چگونه میتوانست دربازنکردن او را توجیه کند؟ سوان خود را در برابر آن نامه متأسف و گیج، اما خوش حس میکرد، نامهای که اودت بیهیچ نگرانی و با اعتماد مطلق به درستکاری او به دستش سپرده بود، اما از پس شیشهنمایِ شفافش، همراه با راز رویدادی که سوان هرگز نمیتوانست امکان پی بردن به آن را تصور کند، گوشهای از زندگی اودت بر او آشکار میشد، همچون شکافی از روشناییای که در دل مجهول باز شده باشد. ...»
-
عکاس: غزاله هدایت
از مجموعهی رُفتهها
-
عکاس: غزاله هدایت
از مجموعهی رُفتهها
-
عکاس: غزاله هدایت
از مجموعهی رُفتهها
-
عکاس: غزاله هدایت
از مجموعهی رُفتهها
-
عکاس: غزاله هدایت
از مجموعهی رُفتهها
-
عکاس: غزاله هدایت
از مجموعهی رُفتهها
-
عکاس: غزاله هدایت
از مجموعهی رُفتهها
-
عکاس: غزاله هدایت
از مجموعهی رُفتهها
مجموعهی رُفتهها / غزاله هدایت