ساناز مزینانی: ایرانِ بازدیدشده
"هدف من در این مجموعه بررسی تاثیرات بازنمایی تصویری در ساختار فرهنگی، مذهبی و هویت از طریق کاوش در مناظر و چهرههای ایران معاصر به کمک تصاویر رنگی قطع بزرگ دوتایی بوده است. تصویری که از ایران امروز در ذهن یک "خارجی" (outsider) وجود دارد تصویری است الهام گرفته از انقلاب اسلامی که بعدتر با محدویتهای اجتماعی اعمال شده توسط حاکمان وقت همراه گردید.
این روایتی کامل از تاریخ نیست و تنها تصویری محدود و یک طرفه از این فرهنگ به نمایش میگذارد. در سیمین سالگرد انقلاب بیش از ۵۰٪ جمعیت ایران را افراد زیر بیست و پنج سال تشکیل میدهند. نسل جدیدی که به شدت میکوشد تا محدودیتها را کنار بزند، در برابر تفکر سنتی روحانیت مقاومت کرده و در عین حال تلاش دارد تا سنتها را نیز حفظ کند. در همین حال دیگران در راه یافتن هویت خویش با موج نفوذ فرهنگ غربی مبارزه میکنند.
تصاویر این مجموعه امکان نگاهی هرچند کوتاه به وضعیت اجتماعی و اقتصادی زندگی در ایران مدرن امروز را فراهم میکند.
تصاویری از از پرترههای نقاشی شدهی شهیدان جوان که کمکم روی دیوارهای شهر رنگ میبازند ، تا مساجد و مناظر باقی مانده معماری باستانی امپراتوری پارسی که روایتگر ایدئولوژیهای چندگانهای هستند که در چشمانداز ایران معاصر وجود دارند.
افراد حاضر در این عکسها بیشتر به عنوان یک فرد و نه یک الگوی شخصیتی ظاهر میشوند: پیرزنی در خانهی خود، گروهی از دختران جوان در اردوی مدرسه، کودکی که در خیابان آدامس میفروشد.
در حالی که هر تصویر از کیفیت روایی خاص خود بهرهمند است حضور همزمان این تصاویر در کنار هم پرترهی پیچیدهای از ایران، وضعیت آن و مردمانش به دست میدهد.
در اوضاع و احوال کنونی سیاسی ایران و در کنار علاقهی وسواسگونهی رسانهای غرب به تصاویر جنگ و درگیری، احساس خلاء تصاویری واقعی از ایرانیان مرا به تلاش برای شناخت بیشتر از سرزمین مادریم وا داشت. به رسمیت شناختن یک مسئله در عکاسی مردمنگار – تفسیر وابسته به فرهنگ مخاطب از تصاویر در جهت دستهبندی گروههای مردم برای اثبات تئوریهای اختلاف نژادی – برای نمایش روابط پیچیده موجود در سطح این تصاویر حیاتی به نظر میرسد.
این تصاویر دوتایی به واسطهی وجود نقاط و کُدهای متعدد برای ورود (Multiple points of entry) به تصویر از کیفیت صوری (formal) محکمی برخوردار هستند. در این کار به عمد از رمانتیزه ساختن فرهنگ خود دوری و تلاش کردم تا به تصویر غالب دیگری (The Other) - بیابان و زنانی که روی خود را میپوشانند و پنهان میمانند غلبه کنم. در اینجا پیچیدگی جامعهی ایرانی مسئله را از محدود شدن به قضیهی حجاب فراتر میبرد اما باید آن را به عنوان یکی از فاکتورهای جدال سنت و تغییر درنظر گرفت.
در تلاش برای درک کثرت رویکردهای سیاسی به کشف واقعیت زندگی در ایران با همهی تضادها و ابهامات آن و بررسی گرایشهای میان فرهنگی آن و عاداتی که در نتیجهی جهانی سازی به وجود آمدهاند روی آوردم."
ساناز مزینانی
محمدرضا میرزایی/
تصویر کلی ایران در سه چهار دهه اخیر در باور رسانهها مغشوش و در عین حال مرموز بوده است. برای آنها ایران دهه پنجاه، سرزمین قصههای هزار و یک شب بود با مردمانی دوستداشتنی و متمدن که پیکان سوار میشدند. جای مناسبی برای گذراندن تعطیلات، با آب و هوای معتدل، طبیعتی بکر و فرشها و قالیهای گران قیمت. اما پس از انقلاب ۱۳۵۷، ایران به یکباره تبدیل به دنیایی دیگر شد. کشوری انقلابی و مذهبی با مشتهای گره کرده که احتمالا همه آرزویش میتوانست در نابودی اسرائیل و یا شاید آمریکا خلاصه شود. در تیترها و تصاویر مخابره شده توسط خبرگزاریها در سالهای پس از آن ایران گاهی سرزمین جویندگان بمب اتمی و گاهی سرزمین آزادگانی بود که حتی حاضر بودند برای پس گرفتن رآیشان جان خود را از دست دهند . از این رو اولین و شاید مهمترین دستاورد مجموعه "ایران بازدیده شده" ساناز مزینانی تصویر تازهای باشد که او از سرزمین مادریاش به مخاطبین ارائه میکند. تصویری متفاوت از آنچه که در بیشترعکسهای عکاسان سرشناس و ناشناسی که در این سالها این کشور را دستمایه خلق عکسهایشان قرار دادهاند میشناسیم. تصاویری که تحت تاثیر پیشفرضها شکل گرفته بودند و بیش از همه، در آنها جستجویی برای به تصویر کشیدن تضادهای اجتماعی و درکنار هم قرار دادن ابعادی از سنت و مدرنیته جلب نظر کرده است. بگذریم از نشانهها و مشخصههای فرهنگی و بومی که برای اغوای چشمان غربی، یا تلویحا با عکسها همراه میشدند و یا گاهی خود به موضوعی برای خلق اثر هنری تبدیل میگشتند. |
عکسهای مزینانی اما، بیشتر اوقات آرام، دلپذیر و دوستداشتنیاند. او که در کانادا قد کشیده و همانجا نیز تحصیل کرده، پس از سالها به سرزمین مادری بازمیگردد تا واقعیت آن را از نزدیک ثبت و لمس کند. بنابراین این مجموعه را میباید یک سفرنامه تصویری بخوانیم، از بازگشت و از رویارویی ساناز مزینانی با خانه.
شاید از همین جهت باشد که مانند عکسهای یک توریست حسی از اکتشاف و هیجان دیدار و ثبت نادیدهها در عکسهای او نیز به چشم میآید. او به سر مزار شهدای جنگ میرود و به جادههای زیبایی که به دریای خزر منتهی میشوند و همینطور به تخت جمشید. جاهایی که صرف نظر از برچسبها و پیشفرضهای سیاسی، برای هر کسی که پا به ایران میگذارد میتواند جذاب باشد.
مزینانی از مستند نگاری پرهیز میکند. او بی آنکه احساساتی شود و یا راجع به صحنههایش قضاوت کند، جزییات و زوائد را به دست فراموشی میسپارد، تنها دور میایستد و به تماشا و ثبت صحنههایش مینشیند. او شوریدهی سادهترین چیزها میشود، چیزهایی که میتوانند از هر جغرافیا و مال هر تکه از جهان باشند: بافتی که صدفها و پوستپستهها روی ماسه شکل دادهاند و یا دریای برهنه که نور مهتاب را به انعکاس نشسته و چقدر زیبا.
آدمها فصل دیگری از این داستان را شکل میدهند. تصاویری را که جوئل استرنفلد از رهگذران خیابان گرفته بود را به یاد میاورم. پس از دیدارشان میتوانستی حدس بزنی چه چیزی در سوژه مورد نظر وجود داشته که استرنفلد را ترغیب به عکاسی از او کرده اما اینجا و در عکسهای پیش رویمان آدمها گاهی آنقدر ساده و بیآلایشند که این امر دشوار به نظر میرسد. در عکسهای او میتوان شکلگیری تدریجی یک تیپشناسی طبقهای از جامعه ایرانی را پیدا کرد. او تصویری از آدمهایی را نشان میدهد که کار یا تحصیل میکنند و به بهتر شدن زندگی و جامعهشان امیدوار هستند.
در میان این عکسها، پرتره دست جمعی آن خانواده ایرانی یکی از عکسهای شاخص مجموعه به نظر میرسد. خانوادهای که احتمالا به قشر متوسط جامعه تعلق دارد و به نور، در شمال ایران سفر کرده تا تعطیلات تابستانی را دست جمعی سپری کند. همه اعضای خانواده به دوربین عکاسی که احتمالا دست عضوی از آنهاست خیره شدهاند و لبخند میزنند و مزینانی از زاویهای دیگر این قصه را برایمان روایت میکند اکثر اعضای خانواده جوانند و آنها که میانسالند در مرکز تصویر قرار گرفتهاند. لبخندشان از سر خوشحالیست و مثل عادت همیشگی ایرانیها بیشتر از سر باهم بودن است و نه یک ژست کلیشهای برای خوشقیافهتر شدن در این عکس. برایم سخت نیست که در خیالم مرد میان سال مرکز عکس را در جاده تصور کنم که پشت فرمان همآوا با موسیقی ۶ و ۸ ضبط ماشینش آواز میخواند و نیمی از راه تا تهران را تخمه میشکند و یا اینکه جوانهای خانواده را که در ماشین اسپورتی که زودتر به تهران خواهد رسید دارند زدبازی گوش میدهند. این تصویر ساده به شمایلی از یک خانواده ایرانی از طبقه متوسط میماند.
مطلب مرتبط: |
"راست گفتن" در عکاسی اجتماعی کار ساده ای نیست، یا بهتر بگم کار دشواریه؛ ارائه این چنین مجموعه عکسی قابل تقدیره.
محمد حسین محمودی