بعد از بیست سال فهمیدم که اشتباهترین شغل را انتخاب کردهام
تکنولوژی رو به پیشرفت است، به موازات آن آسانشدن حرفه ای که دارید و همقدم با آن زیاد شدن افرادی که دیگر شما را متمایز از خود نمیدانند و کاریکه انجام میدهید برایشان به سادگی یک لیوان آب خوردن است.
بیست سال پیش با حرفه عکاسی آشنا شدم و مجذوب عکاسی مطبوعاتی شدم، سختی هایش، خطرهایش، استرسهایش، همه و همه نیرویی بود که منرا هر روز بیشتر از دیروز جذب خود کرد. بیست سال پیش دوربینها آنالوگ بودند و تنها وقتی متوجه محصول کار خود میشدی که کار از کار گذشته بود، فیلم عکاسی پس از فرایند ظهور به نگاتیوی متشکل از ۳۶ فریم تبدیل شده بود که اگر اشتباه کرده بودی خبر و لحظه را برای همیشه از دست داده بودی و باید دست خالی نزد روزنامه، خبرگزاری و یا هر جایی که برایشان کار میکردی باز میگشتی. و خوب عکس این داستان نیز صادق بود، وقتی فیلم عکاسی از دستگاه ظهور بیرون میآمد و همه چیز درست بود، انگار که صاحب تمام دنیا بودی. گاهی اوقات هم بود که بدلیل تعویض و باز استفاده کردن یک حلقه فیلم عکاسی در شرایط مختلف نوری و برای صرفه جویی در استفاده از فیلم عکاسی، هنگام جا زدن مجدد فیلم در دوربین دو فریم تا حدی روی هم می افتادند که اگر شانس میآوردی و آن اتفاق برای فریم اصلی نمی افتاد از رخ دادن سکته قلبی نجات پیدا میکردی.
فراموش نکنیم که بیست سال پیش و در زمان نبود دوربینهای عکاسی دیجیتال هر عکاس میتوانست تعداد محدودی فیلم عکاسی با حساسیتهای مختلف با خود همراه داشته باشد و مجبور بود گاهی فیلمها را تمام نشده تعویض کند و مجددا در دوربین جا بزند تا بتواند بیشترین استفاده را از فریمهای خود بکند و هم اینکه میبایست برای گرفتن هر فریم عکس فکر کند و آگاهانه تصمیم بگیرد، نه مانند این روزها که تنها با یک کارت حافظه هزار یا بیش از هزار عکس میتوان گرفت و در بسیاری از موارد تصویر بدست آمده تنها حاصل فرایندی است که دوربین آنرا انجام داده و هیچ تفکر و تخیلی در کار نیست.
در آن روزها عکاس باید خلاق میبود، باید تصویر را قبل از فشار دادن دکمه دکلانشور دوربین عکاسی در ذهن خود تجسم میکرد، باید از نظر فنی بینقص میبود تا دست پر به خانه یا محل کار خود باز گردد. آن روزها امکان دیدن تصویر پس از فشرده شدن دکلانشور وجود نداشت و در آن روزگار مردم به چشم دیگری به عکاس نگاه میکردند، به چشم یک انسان فنی و ماهر در کار خود. در گذشته هر کسی به خود اجازه نمی داد تا خود را عکاس بنامد و وقتی شما را با دوربینهای حرفهای می دیدند دنیایی سؤال میپرسیدند تا شاید بتوانند روز جمعه هنگام تفریح عکسی بگیرند که به قول معروف نسوزد و نتیجه آن روزها چه بود؟ روزنامه ها، مجلات، خبرگزاریها و آژانسهای عکس حاضر بودند تا پول خوب بدهند و عکسی خوب و استاندارد و یا بالاتر از استاندارد از یک واقعه و خبر دریافت کنند. تعداد عکاسهای حرفه ای و آشنا و مسلط بر لوازم و ابزار کار بسیار کمتر از زمان حال بود. (از جهتی زیاد شدن دوربین دست مردم و در سطح جامعه کمک کرد تا فضای کار برای عکاسها بازتر شود ولی متاسفانه سیستم دیجیتال بهانهای نشد برای استفاده از ابزاری که بهترین نتیجه را برای عکاس به بار می آورد بلکه وسیله ای شد برای به میدان آمدن کسانیکه حال بهدنبال ژست و پز عکاسانه هستند فارغ از دانش فنی و دید خلاقه) و در نتیجه ارزش یک فرد بعنوان عکاس بسیار بیشتر از حال بود.
از طرفی وجود و پیشرفت دوربینهای عکاسی دیجیتال و سهلالوصلتر شدن حرفهی عکاسی باعث شد تا صاحبان مشاغل، خود دست بر دوربین ببرند و با این پیش فرض که با پرسیدن، خواندن دفترچه راهنمای ترجمه شده دوربین خریداری شده و یا کمی بازی با دوربین، خود میتوانند به عکسی برسند که اگر چه دارای نواقصی است ولی در نهایت کار راهانداز خواهد بود و در مواقعی گروهی از آنها بر این عقیده اند که عکسی با کیفیت عکس یک عکاس حرفهای گرفته اند. صاحبان مشاغل از یک طرف و صاحبان رسانه ها از طرفی دیگر به فکر صرفهجویی با کمکردن تعداد همکاران خود در بخش عکس و یا ندادن سفارش کار به عکاسان افتادند. شمار زیادی از مدیران مسئول رسانهها با تقسیمکردن قیمت دوربین دیجیتال و مقایسه آن با حقوق پرداختی به تیم عکاسی خود به این نتیجه رسیدند که اگر یک دوربین خریداری کنند و به یک عکاس بدهند و باقی عکسها را از اینترنت بیابند و استفاده کنند، بسیار مقرونبهصرفهتر از استخدام چند عکاس خواهد بود چرا که اکنون کار راحت شده و حتا خبرنگار میتوانست با یک دستگاه دوربین عکاسی نه چندان حرفه ای عکسی را بگیرد که در نهایت صفحه را پر خواهد کرد.
موارد ذکر شده تا کنون از یک سوی و بوجود آمدن دانشکده هایی که بدون توجه به نیاز جامعه و بازار عرضه و تقاضا به تربیت نسل جدید عکاسان پرداختند از سوی دیگر به این معضل دامن زد.
دانشجویان جویای نام، بی آنکه کمی فکر کنند که فلان عکاس یا استاد آنها پس از چند دهه و پس از سالیان دراز و آموختن و تجربهکردن، به درجهای از حرفهایگری رسیده که لایق آن است، با قبول پروژه های عکاسانه با قیمتهای بسیار پایین و خجالت آور و گاهی حتی به رایگان، بازار رو به انحطاط عکاسی را بیشتر به مرگ حتمی نزدیک کردند. آنها فراموش کردهاند که در نظر صاحبان رسانه عکاسان مانند اسبهای مسابقهای هستند، باید سوار بر آنها بود تا به پیروزی برسیم و اگر آن اسب بدون دریافت هزینههای خود و یا با کمترین هزینه بازهم سواری دهد و پیروز شویم چه بهتر، هر زمان که اسبی بهتر پیدا شد با اولی بدون هیچ نگرانی خداحافظی میکنیم چرا که همیشه اسبهایی هستند تا برایمان کار ارزان یا رایگان انجام دهند.
مثالی برای آنکه بدانید که در دنیای امروز کیفیت جای خود را با قیمت تعویض کرده. در طول انتخابات ریاست جمهوری و در روز انتخابات یک گزارش تصویری مشتمل بر بیست و شش عکس بر روی سایت خبرگزاری رویترز قرار گرفت که متاسفانه و با شگفتی باید بگویم که دو عکس از پنج عکس موجود در گزارش تصویری اخذ رای جناب آقای ریاست محترم جمهوری تار است و یکی هم فوکوس به جای صورت بر روی دست سوژه است، چرا تصاویر غیر استاندارد؟ چون حتا برای خبرگزاری که من مدت سیزده سال با آن کار کردهام و می دانستم که کیفیت برای رویترز در اولویت قرار دارد دیگر مهم نیست که تصاویر از چه کیفیتی برخوردار باشند، بلکه تنها قیمت پایین برای هر فریم اهمیت دارد.
نبود آموزش و دانش لوازم عکاسی دیجیتال و عکسهایی که در اکثر موارد از نظر کیفی به هیچ عنوان قابل دفاع نیستند، حاصل کاری شد که به کارفرما یا صاحبان رسانه تحویل داده میشود و به طبع آن پولی ناچیز که حتا نمیتواند هزینههای تعمیر دوربین عکاسی را فراهم آورد. دیجیتالیشدن دوربینهای عکاسی این فکر اشتباه را جان بخشید که تا ابد عکس خواهد گرفت، در حالیکه قسمتهای مختلف دوربین مانند آینه و شاتر، دارای عمری مفید هستند که پس از آن دوربین از کار میایستد و آن قطعه باید تعویض گردد و اگر به قیمتهایی که به عکاسان پرداخت میشوند نگاهی بکنیم متوجه میشویم که در بیشتر موارد هزینه هر فریم عکس گرفته شده بیشتر از هزینه دریافت شده برای آن عکس است.
حال پس از عنوانکردن برخی از مشکلاتی که جامعه عکاسی ما با آن رو برو است به جواب سؤالی میپردازم که خود پرسیدهام، چرا بعد از بیست سال فهمیدم که اشتباه ترین شغل را انتخاب کردهام؟
من عاشق عکاسی مطبوعاتی هستم، این موضوع حداقل برای خود من کاملا روشن است، ولی عکاسی هزینه دارد، زندگی هزینه دارد، دوربین عکاسی هزینه دارد. هنگامیکه میبینم عکاسی حتی در منطقهی خطر و جنگ عکاسی کرده و تنها برای پر بارکردن رزومه خود عکس را رایگان و بدون دریافت حتی یک ریال هزینه فردی در اختیار آژانس عکس خارجی که من هم با آنها کار میکنم قرار داده که با اینکار مدیران آژانس عکس به راحتی از زیر بار تعهد پرداخت هزینههایی که باید طبق قراردار پرداخت میکردند شانه خالی میکنند، هنگامیکه میبینم عکاسان جوان با دریافت تنها پنجاه هزار تومان بابت عکاسی یک روز از یک مراسم مبادرت به عکاسی میکنند، هنگامیکه در فروشگاه دوربین عکاسی نشسته ام و دو نفر وارد می شوند و سراغ از دوربینی می گیرند که خوب عکاسی کند. (خوب دقت کنید، دوربینی که خوب عکس بگیرد و نه عکاسی که بتواند با دوربین عکاسی عکس خوب بگیرد.) و در جواب سؤالم که مگر شما عکاسی بلدید، میگویند که جایی هست که یک ساعت آموزش رایگان دارد. تنها به یک جواب می رسم، ای کاش بیست سال از عمرم را آشپزی میکردم و سر آشپز میشدم چرا که هیچ هتل یا رستورانی آشپزخانه خود را دست یک فرد ناشی نمیسپارد، هرچه لوازم آشپزی مدرنتر شوند کسی جرات نخواهد کرد تا نام خود را سرآشپز بگذازد و مدیر یک هتل یا رستوران گران قیمت باید هزینه درست را به سر آشپز خود پرداخت کند تا غذایی مناسب و مطلوب برای مشتریانش پای میز ببرد. ای کاش تصویرگر کتاب کودک میشدم و بیست سال از عمرم را برای آن خرج میکردم چرا که هر چه کامپیوتر و برنامههای طراحی آن جدیدتر شوند، بازهم یک هنرمند باید با تخیل فردی خود آنجا باشد تا تصاویری خلق کند که کتاب فروش بیشتری داشته باشد، و ای کاش مجسمهساز میشدم چرا که با پیشرفت تکنولوژی هنوز هم مجسمه ساخت دست هنرمند، بهای خود را دارد و هر کسی نمی تواند بگوید که من کار را با کمترین هزینه انجام می دهم چون پرینتر سه بعدی دارم، مجسمه ساخت دست هنوز هم برای سفارشدهندگان با ارزش است و هیچکس به خود اجازه نخواهد داد تا خود را مجسمه ساز بنامد.
چه بر سر عکاسی آمد؟ ساده شد. تخیل عکاسانه رخت بر بست. ارزان شد و اگر کمی، فقط ثانیه ای دیر بهفکر نجات عکاسی و خودمان باشیم زمانی زیاد طول نخواهد کشید که خود را باید پشت فرمان تاکسی ببینیم، چرا که رانندگی قبل از آمدن دوربین دیجیتال دچار همان مرضی شد که عکاسی اکنون بدان دچار است، ساده انگاشته شدن.
عکس: مرتضی نیکوبذل
تا حالا از این جنبه به عکاسی نگاه نکرده بودم .
مسعودمن خودم عکس میگیرم ولی هیچوقت خودم رو عکاس نمیدونم چون دانشم نسبت به اساتید بزرگ این رشته خیلی خیلی اندک .
ولی سعی میکنم روزی عکاس باشم .
در زوالي كه اصل ها ميراست ؛ فصل بُت واقعي ترين سيماست.
محمدباسلام،جناب نیکوبذل رنج نامه ای که به قلم شماخواندم ؛دردمشترکی است که به جرات میتوان گفت :غالب عکاسان رنج کشیده ی این دیاربا آن دست وپنجه نرم می کنند.
حسین نریمانیبه راستی چراتااین اندازه عکاسی به زعم بعضی ها، آسان تلقی می شود.چراهرسال عکاسان خوب درمجامع هنری کمتردیده می شوند؟!
چراهرکسی به خوداین جرات رامی دهد(عکاس)شود.اگرلیاقت ان راداشته باشد.جای هیچکسی راتنگ نکرده ولی درداینجاست که این هنرکه بی اغراق میدانیم واساتیدرنج دیده به ماگفته اند که یادگیری عکاسی مرارت فراوانی رامی طلبد؛برای چه به بازی گرفته می شودوعده ای نمی خواهندبه این درک برسند که ،پله های یادگیری رااگرسرسوزن ذوقی داشته باشند، پله پله طی طریق کنند؟.
بی اغرق بگویم هنرجویان جوانی که می پرسندفلانی چه دوربینی بخریم ،اندکی بعدآن پرسش اول،((فول فریم )!!چیست؟می گویندعکسهای خوبی تحویل عکاس می دهد!!.گویی که خالق عکس دوربین بی جان است .
به شخصه بعدازبیست واندی سال عکاسی یکسال پیش به خودجرات دادم که دوربین فول فریم تهیه کنم ، زیرا((احساس نیاز)کردم که آن هم بابت اش هنوزمقروضم!!
تازمانیکه به این واقعیت پی نبریم که دوربین فقط وفقط وسیله ای است دردستان ((عکاس))ولاغیر؛داستان همانیست که شرح آن رفت.
اگرخلاف این بودکه هنرعکاسی به خود،برسون ،کارش ،هالسمن ،نچوی ،گلستان ،جلالی ،فریدنی و............رانمی دید.