داستانهای جالب: کارلوس و جیسون سانچز
مترجم: محمد رضایی روشن
برادران سانچز غریزه قصهگویی کارگردان هالیوودی را دارند. عکسهای با دقت صحنهپردازی شدهشان تقریبا شبیه تصویرهای سینمایی، پر از تنشهای دراماتیک است: بمبی در خیابان شهر منفجر میشود؛ تو اتاقی در متل، مرد ماسکزده ترسناکی برای انجام کاری که کسی نمیداند چیست آماده میشود. بعد از آن چه اتفاقی خواهد افتاد؟ برادران سانچز هرگز داستان کامل را به تو نمیگویند. با آنها داستانهای هیجانانگیز پشت سر هم از راه میرسند.
اغلب به هنرمندان جوان بلندپرواز گفته میشود: «آنقدر خوب باشید که کسی نتواند نادیدهتان بگیرد». این همان کاری است که کارلوس و جیسون سانچز انجام دادند، در دهه گذشته، زمانی که دهه بیست زندگیشان را پشت سر میگذاشتند، همچون ستارگان روی صحنه هنر کانادا درخشیدند. پیشتر عکسهایشان در اندازههای بزرگ در موزههای مهم دنیا قرار گرفت؛ هماکنون «سوء استفاده از جوانی» در نمایشگاه جدید گالری ملی زیر عنوان «برخورد: نبرد و دستاوردهایش» در معرض نمایش است.[توضیح مترجم: نمایشگاه در زمان انتشار مقاله در سال ۲۰۱۳ برگزار شده است.]
انگار برادرها فیلم میسازند، چه با هم روی تصویرهای استادانه صحنهپردازی شدهشان کار میکنند. ولی چنان که کتابشان «لحظه تخریب» نشان میدهد، فیلمهای سینمایی به مونتاژ مربوط است – که تصویرها را به کرات کنار هم قرار میدهند تا رابطهای میانشان ایجاد کنند. برادران سانچز فقط هیجانانگیزترین لحظه داستان را نشانتان میدهند.
ظاهرا کارشان به آثار گریگوری کرودسون، که او هم عکسهای بزرگ پرزحمت و کارگردانی شدهای را خلق میکند، شباهت دارد. ولی حساسیتشان – و انتخاب لحظهای که میخواهند به نمایش بگذارند – کاملا متفاوت است. عکسهای کرودسون حسی سینمایی دارند؛ آنها جوری ساخته میشوند که احساس میکنید در حال تماشای فیلم هستید. برادران سانچز فاصله میان واقعیت و دروغ را محو میکنند. بعضی از قویترین تصویرهایشان آنهایی است که به عکس خبری شباهت دارند.
به عنوان مثال در عکس «تقلای نجات» میبینیم که مردی در حال بیرون آورده شدن از گل و لای است. آیا او زنده است؟ او مرده است؟ راستش او بازیگری است که با لوله هوا نفس میکشد. ولی تصویر به قدری متقاعدکننده است که میتواند روی جلد مجله خبری برود. اگر نمیدانستید آن افراد هنرمندند، تصور میکردید برادران سانچز خوششانسترین عکاسان خبری حال حاضر هستند.
با این وجود گاهی حتی تصویرهایی که به نظر آرام و بیدردسرند زحمت بیشتری دارند. «کودک دستپاچه» دخترک قشنگی را نشان میدهد که لبخندزنان روی صحنه نمایش زیبایی است. ولی با توجه به ماجرای «جان بنه رامزی» نمیتوانیم نگران دختر نباشیم – به خصوص اگر این عکس را همراه با عکس «آدمربایی» ببینیم. در عکس دوم یک مرد به دختر کوچکی هدیه میدهد که به نظر میرسد توی اتاقش است. حتی پیش از آنکه عنوان را ببینیم، در مییابیم فضا کمی غیرعادی است. مرد به دختر کمی زیادی مشتاقانه مینگرد، و ظاهرا دختر از دریافت هدیه خوشحال نیست. رفته رفته وحشت توی صحنه ساخته میشود.
من تحت تأثیر روش برادران سانچز قرار گرفتهام که قادرند استادانه عواطفمان را دستکاری کنند. همه ما امروز عکسهای بسیار زیادی میبینیم – احتمالا روزی صدها عکس. مغزهایمان یاد گرفتهاند چگونه آنها را از بین واقعیت و دروغ تفکیک کنند. ما به طور غریزی میدانیم که احتمالا تصویری براق و تغییریافته میکوشد چیزی به ما بگوید. بلافاصله مشکوک میشویم که شوخی اینترنتی کمی فتوشاپی به نظر میرسد. ما مصرفکنندگان سرسختی هستیم.
کارلوس و جیسون سانچز دریافتهاند چگونه از نگاهِ این فقط یک فیلم است بگذرند و ما را شگفتزده کنند. در سنت بزرگان هالیوود، آنها میدانند چگونه ما را تشنه رها کنند.