نامه‌های سرجیو لارین
لیتر براون ماشروم مقاله ۱۳۹۲/۱۰/۱۸

نامه‌های سرجیو لارین

چرا دو تن از افسانه‌ای‌ترین عکاسان قرن بیستم عکاسی را رها کردند؟ این پرسش زمانی در ذهنم ایجاد شد که کتاب زیبای مرور آثار سرجیو لارین که انتشارات اپرچر آن را منتشر کرده، تماشا می‌کردم.

«من هرگز به عکاسی نمی‌اندیشم… در من انگیزش ایجاد نمی‌کند.» هنری کارتیه برسون، ۲۰۰۳

«عکاسی شاید دیگر شکلی از هنر نباشد، شاید هیچ‌گاه نبوده است.» رابرت فرانک ۲۰۰۸

چرا دو تن از افسانه‌ای‌ترین عکاسان قرن بیستم عکاسی را رها کردند؟ این پرسش زمانی در ذهنم ایجاد شد که کتاب زیبای مرور آثار، سرجیو لارین که انتشارات اپرچر آن را منتشر کرده، تماشا می‌کردم.

لارین شخصیتی انزواطلب داشت. او عکاسی را کمی بیش از یک دهه فعالیت حرفه‌ای، در اوایل دهه ۷۰ به قصد زندگی در روستایی در شیلی و تمرین یوگا رها کرد. طی این سال‌ها نوشتن نامه شکلی بدوی برای بیان خلاقانه‌اش بود. اخیرا با یوزف کودلکا صحبتی درباره سلسله نامه‌هایی داشتم که او را به یاد نامه‌هایی می‌اندازد که لارن به وی و دیگر همکارانش در مگنوم ارسال می‌کرد و در آن‌ها به تبلیغ تمرینات روحی که انجام می‌داد می‌پرداخت.

کودلکا شخصا تحت‌تاثیر این نامه‌ها قرار نگرفت، اما جالب است بدانیم که کارتیه برسون چه احساسی داشته است؟ کارتیه برسون احترام زیادی برای لارین قائل بود. درواقع، این خود او بود که لارین را در سال ۱۹۵۹ به مگنوم دعوت کرد. این کتابِ اپرچر، تعدادی از نامه‌هایی را که لارین برای کارتیه برسون نوشته، بازنشر کرده‌ است. این نامه در سال ۱۹۶۰ نوشته شده، یعنی یک سال پس از اینکه لارین عضو ثابت مگنوم شد:

هانری عزیز

ممنون از یادداشت کوتاهی که برایم نوشتی. همیشه از اینکه از تو خبری داشته باشم، خوشحال می‌شوم. اینجا، بیشتر اوقات در حال نوشتن هستم… و کمتر عکس می‌گیرم.

حیرانم!

من همواره به عکاسی به عنوان هنر تصویری عشق می‌ورزم … همان‌گونه که یک نقاش، نقاشی کردن را دوست دارد. من هم علاقمندم که مثل آن‌ها عمل کنم … انجام کارهای بفروش [آسان به فروش می‌رسند] برای من یک استحاله است. مانند طراحی پوستر برای یک نقاش… حداقل احساس این را دارم که وقتم تلف می‌شود.

عکس خوب گرفتن سخت است و زمان زیادی می‌گیرد. من [تلاش کردم خود را با این مساله وفق دهم. از وقتیکه وارد گروه شما شدم تلاش کردم کارهایم منتشر شود… اما بار دیگر می‌خواهم واقع‌بین باشم… مساله‌ی بازار نشر وجود دارد، و همینطور کسب درآمد… ولی همان‌گونه که قبلاً گفتم، حیرانم و دلم می‌خواد راهی به غیر از کارکردن به این شکل که جنبه ضروری دارد، پیدا کنم… دیگر نمی‌توانم بیش از این خودم را با این شرایط وفق دهم… به همین‌ دلیل است که می‌نویسم… مدیتیشن می‌کنم و می‌اندیشم… به انتظار می‌نشینم برای مقصود مشخصی که در من پدید بیاید…

خدانگهدار، مهرم برای تو

سرجیو

سه سال بعد، لارین برای کارتیه برسون نامه دیگری نوشت که از آن اینطور بر می‌آید که بیش از پیش مصمم به کار‌کردن به شکل غیر تجاری است:

تلاشم بر این است که تنها کارهایی را انجام دهم که برای من اهمیت دارند. این تنها راهی است که من را با سبکی از آن زندگی که عکاسی در آن دخیل است زنده نگه می‌دارد، و هر مقدار زمان که نیاز باشد به آن اختصاص می‌دهم. با اختصاص زمان بیشتری برای خودم و انجام کارهای دیگر، تنها چگونگی رشد عکاسی را نظاره می‌کنم... البته اگر رشد آن دنباله‌دار باشد...من آنچه را که دوست دارم، آن‌گونه که می‌خواهم انجام می‌دهم. از نظر من شتاب کار ژورنالیستی، یا به عبارتی مترصد پریدن به هر داستان، در هر زمان و مکان، عشق و تمرکزی که بر کار دارم را نابود می‌کند.

متاسفانه این کتاب هیچ‌یک از نامه‌های لارین به کارتیه برسون و یا دیگر عکاسان را پس از این‌که او در اوایل دهه ۱۹۷۰ عکاسی را رها کرد، بازنشر نکرده است. اما شامل نامه‌ای است که در سال ۱۹۸۷ توسط او به ویراستار کتاب، اینس سیر(Agnès Sire)، مددیر بنیاد هانری کارتیه برسون و مدیر هنری پیشین مگنوم نوشته است. در ادامه گزیده‌ای از آن آمده است:

عکس خوب گرفتن، یا هر جلوه دیگری در انسان‌ها، یک عطیه الهی است و لطف زمانی شامل حال شخص می‌شود که از قرارددادها، تعهدات، راحتی، رقابت، فارغ و آزاد شود، همچون کودکی در نخستین کشف واقعیت. با تعجب پرسه می‌زنید، حقیقت را انگار که برای اولین‌بار مشاهده می‌کنید، می‌بینید… به همین دلیل افرادی‌که کارهای خلاقانه انجام می‌دهند مجبور به ایزوله‌کردن خودشان هستند، آنها همگی  به نوعی گوشه‌نشینی اختیار می کنند. به عنوان مثال در مورد بروس دیویدسون وقتی به مگنوم وارد شد، می‌بینیم. هنگامی‌که مجموعه گنگسترهای نیویورکی‌اش را عکاسی کرد، کارش خالص و شاعرانه بود. آن طور که به خاطر می آورم، او از طریق مگنوم قراردادی با ووگ نیویورک بست و متعهد شد که در سال چهار داستان برایشان کار کند. پول را گرفت، و معجزه برای همیشه از میان رفت… البته اعجاز گاهی اوقات می‌تواند رَجعت کند اما هیچ‌گاه مثل اول نخواهد شد… چطور می‌توان نور را روشن نگاه داشت؟

هنر، زندگی در خوشبختی است، همراه با عشق، راستی، خلوص، نه بلعیده‌شده با زندگی ماشینی… هانری برای سال‌ها رعایت این موضوع را کرد.

خبر ندارم که تصمیم کارتیه برسون برای ترک عکاسی متاثر از سرجیو لارین بود یا خیر، اما این‌طور که به نظر می‌رسد لارین درک هوشمندانه‌ای از مسیری که موفقیت سبب می‌شود تا دید هنرمند را فاسد کند دارد. لارین در مصاحبه‌ای نادر در ۱۹۷۶ گفت:«تراژدی عکاس این است که زمانی‌که به سطح مشخصی از کیفیت و یا شهرت می‌رسد، می‌خواهد ادامه داده و در نتیجه به کلی گم می‌شود»

رابرت فرانک عکاس دیگری است که به همین میزان نسبت به موفقیت بدگمان است. در مقدمه کتاب سرجیو لارین، اینس سیر در این ارتباط می‌نویسد:

لارین اغلب «رابرت فرانک آمریکای لاتین» نامیده می‌شود و این حقیقت  که آنها تمایل یکسانی را به ایجاد فضا برای زندگی درونی داشتند و در همان حال به بهره‌بردن از میراث عکاسی مستند کلاسیک ادامه داده‌اند. هر دوی آنها وقتی‌که کاملا جوان بودند تصمیم گرفتند که فتوژورنالیسم را ترک کنند و بر روی چیز دیگری تمرکز کنند، و هر دوی آنها اعتقاد داشتند که موفقیت برای شاعر خطرناک است.

موضوع عجیب درباره‌ی لارین این است که هنگام ترک عکاسی به جایگاهی که فرانک یا کارتیه برسون در آن قرار داشتند، نرسیده بود.  با وجود این‌که تعدادی از کارهای کتاب سرجیو لارین را بسیار دوست دارم، هرگز فکر نمی‌کنم که سطح کارهای او به هیچ‌یک از این اساتید رسیده باشد. با این‌ حال، کتاب سرجیو لارین قطعا یکی از کتاب‌های عکس سال[۲۰۱۳/م} مورد علاقه من است. اما قسمت اعظم ستایش من به کتاب، مربوط به علاقه‌ام به تصمیم لارین جهت ترک عکاسی است. از بعضی جهات، این میل در بهترین تصاویر لارین بیان شده است، همچون دو عکسی که بر جلد و پشت جلد کتاب کار شده است.

اما در نهایت نامه‌ای که لارین نوشته بیش از هر چیز مبین اشتیاقش به گوشه‌نشینی است. در ادامه پیام دیگری از نامه‌ای که او  در سال ۱۹۸۷ به اگنس سیر نوشته، آمده است:

می‌دانی، در کار ما که شکار معجزات است، از سعادت جادو بهره می‌بریم، اما در عین حال از کنترل آن عاجزیم… پذیرای الهام هستیم، آن‌طور که نامیده می‌شد… به خوردن ادامه‌می‌دهیم، لباس می‌پوشیم، اجاره‌هایمان را می‌پردازیم*… و غیره. گمان می‌کنم همیشه همین‌طور است، زمانی‌که شکارچیان کایاک‌سوار به دریا زدند، خبر نداشتند که با نهنگ مواجه‌ خواهند شد یا طوفان… هنگامی‌که تلاش می‌کنیم تا همه چیز را در کنترل خود در‌آوریم. ملالت چیره می‌شود. هرز می‌رویم… و در همان حال، زندگی  به راه خود می‌رود، همواره همین‌طور است… این دلیلی است برای به خدمت گرفتن صحیح شکارِ خِرَد. چونان فراهم‌کردن نفت برای چراغ، چرم برای کفش و لباس، ساختن نیزه با استخوان‌، و غیره. برای نگاهبانی از این معجزه زندگی، در سعادت، صمیمیت، شکل‌گیری کودکان، حفظ سالمندان، گوش‌سپردن به سالمندان...

در لحظه ابدی که واقعیت است، اگنس، باید برای استراحت زمان بگذاری، برای نو شدن، همچون زمین که اگر خسته‌اش کنی، با تقاضای محصول از آن، ریتمش را به هم ریخته‌ای… تنفسش را… سکوتش را... آرامش و تنهایی برای دریافت الهام یک نیاز ضروری است. برای تازه شدن باید تهی شوی. آنگاه است که هر روز به حد اعلا می رسی.

بدرود.

* paying the rent هم به معنای پرداخت اجاره است و هم رابطه ج-ن-س/ی میان دو نفر به سبک paying the rent.