آن عکس که عکاسم کرد؛ مکزیکوسیتی ۱۹۷۲ - مککوری
برای یک ترم از دانشگاه مرخصی گرفتم تا به منظور عکاسیکردن سفری داشته باشم به آمریکای مرکزی و مکزیک. کلاسی برای تحقیق برداشته بودم اما رفتن من ربطی به کلاس نداشت و تنها دلیل رفتن، پرسهزنی و مکاشفه بود.
در همین پرسهزنیها به این مرد بیخانمان برخورد کردم که در خیابان و در پایین این کاناپهی راحت و مجلل که در ویترین مغازه قرار گرفته بود، خوابیده بود. با خودم فکر کردم که چه کنایهآمیز است که او در خیابان اینطور خوابیده و دنیایی کاملا متفاوت که او نمیتواند در آن حضوری داشته باشد درست در بالای سر او در جریان است.
این یکی از اولین موقعیتهایی بود که شخصا احساس کردم که موقفق شدم عکس خوبی شکار کنم. و این حقیقتا من را تشویق به ادامه کار کرد.
عکاسانی که در شروع به کار عکاسی تحسین میکردم، هنری کارتیه برسون، رابرت کاپا، یوجین اسمیت، دروتیا لانگ، واکر اونز، آندره کرتس بودند و بیشتر کارهای آنها پیرامون پرسهزنی و مشاهده بود.
این عکس تجسم این است که به بیرون بروید و کنجکاوانه مشاهده کنید و چیزهایی را ببینید که دیگران در صورتیکه عکاسی نکنند و یا دقت لازم را نداشته باشند، مشاهده نمیکنند.
زمانیکه به تماشا مشغول میشوید و سرعت خود را کم میکنید، چیزهای شگفتانگیز گوناگوی وجود دارند که میبینید. در صورتی که در زمانهای دیگر تماشای آنها را از دست میدهید.
این عکس چندان هم عکس بزرگی نیست اما به تصور من این عکس نماد کاری است که من به دنبال آن بودم. انتخاب یک عکس به عنوان «عکسی که شما را عکاسی که هستید کرده» سخت است. به طور قطع عکس دختر افغان بدیهیترین انتخاب بود، اما وقتی که آن عکس را گرفتم چندین سال بود که به عکاسی مشغول بودم. برای من این عکس بیشتر از آنچه تصورش را بکنید نشانهی موفقیت است.
تنها هفتهها پس از این سفر به مکزیک، به نیویورک برگشتم و عکسها را به لیست مادل عکاس نشان دادم (در آن زمان او در دهه هشتم زندگی بود) و او بسیار به تعریف و تشویق من پرداخت. در طی یک سال تصمیم گرفتم که این کار،به تلاش مادامالعمری من تبدیل شود. همیشه میدانستم که سفر کردن را دوست دارم و ناگهان هدفی برای آن پیدا کردم و این برای من شرایطی ایدهآل بود.
منبع: +