از لنز قرنطینه
گاردین گزارش ۱۳۹۹/۰۳/۲۱

از لنز قرنطینه

یکشنبه دهم ماه می ۲۰۲۰ میلادی سایت گاردین در بخش «The Observer» به سراغ ۱۱ عکاس برجسته در سراسر جهان رفته است تا با یک عکس تجربه‌ی خود از دوران قرنطینه‌ و همه‌گیری ویروس کرونا را بازگو کنند.

مترجم: مجید قدکساز

الک سوث (Alec Soth)

مینیاپولیس، مینسوتا

الک سوث متولد و ساکن مینیاپولیس، وقایع‌نگار برجسته از زندگی معاصر آمریکا و عضو آژانس مگنوم است. او به عکس‌هایش از اجتماعات دورافتاده‌ی آمریکا مشهور است. بیش از 25 کتاب به چاپ رسانده و در سال 2013 بورس تحصیلی گوگنهایم را دریافت کرده است.

Alec Soth/Magnum Photos
Alec Soth/Magnum Photos

سال گذشته با مردی مکاتبه می‌کردم که از سال ۲۰۰۳ در زندان به‌سر می‌برد. نامه‌ی او به معنی جدیدی از شیوع ویروس و دستورات ماندن در خانه اشاره داشت. درحالی‌که من هرگز این محدودیت‌ها را با حبس‌شدن مقایسه نکرده بودم، با این وجود حرف‌های او کمک‌کننده بود. او اخیراً نوشت: "همه‌ی این به انتهای محدودیت ها تبدیل می‌شود. خواه اجباری از طرف طبیعت زیستی باشد، خواه جامعه؛ چه ملموس و چه انتزاعی. همه‌ی ما در نهایت با پارامتر‌های قفسمان مواجه می‌شویم. وقتی به آن محدودیت‌ها برسیم، کاری که انجام می‌دهیم ما را تعریف می‌کند."

به عنوان یک عکاس، من واقعا در کشمکش فراوان برای واکنش نشان‌دادن به این شیوع هستم؛ زیرا از آن دسته عکاس‌های واکنش به بحران نیستم. کمی تجربیات عکاسانه دارم و به‌نظرم خوب هستند. اما تا به حال پرمعناترین چیزی که برایم اتفاق افتاده، این مکاتبه بوده است. درمورد خود این تصویر؛ با آیفونم از نامه عکس گرفتم. از نمای پنجره‌ی اتاق خوابم استفاده کردم تا نوشته ناخوانا شود. اگرچه بعضی کلمات از این طرف و آن طرف پیدا هستند.  تأمل‌کردن بر روی محدودیت های زندان برایم واقعا جالب است. جایی که میلیون‌ها بار بدتر از چیزی است که در آن هستم و همه‌ی آن فشار روانی ناشی از حبس‌شدن که حتی نمی‌توانید آن را تصور کنید.

در این لحظه احساس می‌کنم که درحال تکان دادن قفسم هستم اما خیلی هم مثل یک قفس نیست. من در یک شهر هستم اما فضا خیلی گسترده است. من استودیویی دارم که می‌توانم راحت به آن دسترسی پیدا کنم. دوچرخه‌سواری می‌کنم. خدا را شکر که بهار است چون مینسوتا سردترین منطقه‌ی آمریکاست و زمستان اینجا بی‌رحم است. زمانی پر اضطراب است اما در حقیقت زندگی من خیلی هم سخت نیست.

فولکستون، کنت

متولد لینکلن‌شایر. آثار او درباره مفاهیم مرز ها، هویت و خاطره است که موضوع یک نمایش بزرگ از او در مرکز باربیکن در سال 2018 بود.

Dandelion honey. Photograph: Vanessa Winship

Dandelion honey. Photograph: Vanessa Winship

قبل از قرنطینه دوستی برای من لینکی از طرز تهیه عسل گیاهی فرستاد.[۱] تمام چیزی که شما نیاز دارید، گل های قاصدک تازه، شکر، لیمو و آب است. پیشنهاد کرد که این شاید چیزی باشد که بتوانم با نوه‌ام بِلا تهیه کنم؛ چون می‌داند که از ساختن چیزها و همراهی در انجام کارهای بیرون از خانه لذت می‌بریم. بِلا شش سال دارد. در روز های عادی زیاد همدیگر را می‌بینیم اما چون سعی داریم که از قوانین حبس خانگی پیروی کنیم، هفته های زیادی است که او را ندیده‌ام.

گل‌های قاصدک روبه‌روی خانه‌ام شروع به رشد کردند. در امتداد مسیری که قدم زنی روزانه‌ام را انجام می‌دهم. با اینکه می‌دانستم که قرار نیست به همراه او عسل درست کنم؛ آنها را چیدم و تصمیم دارم که طرز تهیه عسل را دنبال کنم. من گیاه‌خوار نیستم و او هم نیست. اگرچه واقعا هم مهم نیست. فقط می‌دانم که این چیزی است که او انجام دادنش را دوست خواهد داشت.

روزی که گل‌های قاصدک را جمع کردم، اتفاقی متوجه شدم که طرح رومیزی میز آشپزخانه‌ی‌ ما شبیه به یک کندوی عسل است. اتفاقی بودن فوق‌العاده است و وقتی در کارم رخ می‌دهد خوشم می‌آید.

از طریق واتس‌اَپ و زوم با بِلا صحبت می‌کردم زیرا که او فرزند عصر دیجیتال است و در کار با آن وارد است. با این حال نمی‌توانم با او بیرون بروم و قاصدک جمع کنم؛ پس انجام این کار توسط خودم به من حسی مانند یک ارتباط عاشقانه با او می‌دهد. همچنین خیلی قشنگ است که قاصدک ها نمادی از خورشید هستند و اتفاقاً رنگ مورد علاقه‌‌‌اش زرد است. این ایده را هم دوست دارم که قاصدک‌ها بعد از خود تبدیل به قاصدک‌هایی ‌می‌شوند که مثل یک بازی آنها را فوت می‌کنیم؛ شمارش معکوس روزها تا به پایان حبس خانگی خود برسیم.

ناداو کاندر (Nadav Kander)

لندن

برنده‌ی جایزه‌ی ممتاز عکاسی از جشنواره جهانی عکاسی سونی در سال 2019؛  ناداو کاندر، عکاسی به نام در زمینهٔ پرتره و منظره است.

From Inside 22.04.2020. Photograph: © Nadav Kander Courtesy Flowers Gallery
From Inside 22.04.2020. Photograph: © Nadav Kander Courtesy Flowers Gallery

در آغاز قرنطینه، واکنش ناخوداگاه من این بود که به استودیوی خود بیایم و سریعا چیزها را سامان دهم و شروع به کار کنم. خیلی سریع متوجه شدم که این یک فشار درونی است که بر خودم می‌گذارم و ذاتی یا اصیل نیست. به زمان بیشتری برای پرداختن به اینکه چه چیزی احساس می‌کنم، نیاز داشتم. می‌دانستم که چیزی در حال‌وهوای تنهایی و تأثر است اما چند هفته برای هضم‌کردن آن نیاز داشتم و بعد از آن دیدم که چگونه بیش از یک فشار در کارم نمود پیدا کرد.

بخشی از آن پروسه، آوردن یک دوربین به خانه و دقت بیشتر به خانه‌ام بود. چشمانم را باز کرد و عمیق‌تر به فضای اطرافم نگاه کردم. شروع کردم به عکاسی از درون خانه و بدون هیچ عجله‌ای وقت زیادی را پشت پنجره‌های مختلف صرف تماشای آسمان صاف و آبی کردم. یک روز این رنگین کمان ظاهر شد و من آن را اتفاقی از پشت پرده دیدم.

به نظرم کاملا لطیف آمد؛ تصویری دل‌انگیز. طوری که پرده بین درون و بیرون کشیده می‌شود را دوست دارم. بیشتر سوال می‌پرسد تا اینکه به آنها پاسخ دهد. فکر می‌کنم که نمای واضح از ابهام کمتری برخوردار خواهد بود. این یک پوشش است؛ فکر می‌کنم که آن را وسوسه انگیزتر می‌کند.

زمانی که قرنطینه اعلام شد، کارها و پروژه‌های من تماماً برباد رفت. اما از جهات زیادی این دوره شگفت‌انگیز بوده‌ تا اینکه اذیت‌کننده باشد. در خانه شش نفریم؛ من چهار فرزند ۲۰ تا ۲۴ ساله دارم و از گذراندن این زمان با آنها احساس خیلی خاصی دارم. در واقع در اصلِ خودم هستم. کند تر بودن همه‌چیز و داشتن وقت برای فکرکردن و نگاه کردن را، دوست دارم. بیش از خودم احساس تاسف بیشتری برای بچه هایم دارم؛ فکر‌ می‌کنم که آن‌ها برای بیرون رفتن، در آغوش گرفتن آدم‌‌ها، دیدنشان و تعامل با آن ها سرشار از اشتیاق هستند.

ایمِن دویل (Eamonn Doyle) 

دوبلین

صاحب امتیاز  یک شرکت ضبط موسیقی، دی‌جی، سال 2008 به حیطه‌ی عکاسی بازگشت. تمرکز او بر زندگی طبقه‌ی کارگر در شمال دوبلین است. مارتین پار  کتابِ سال 2014 ایمن دویل را که «من»[2] نام دارد، «بهترین کتاب عکس خیابانی دهه» خواند.

Eamonn Doyle

Eamonn Doyle

درست پیش از شیوع ویروس، پدرم بعد از یک دوره‌ی کوتاه بیماری درگذشت. درحالی که قرنطینه شروع شده بود، تصمیم گرفتم که به خانه‌اش در سندیکو یعنی جنوب دوبلین بروم تا به خواهرزاده‌ام که خانه‌ی کناری زندگی می‌کرد، نزدیک باشم. از دهه‌ی هشتاد این اولین بار است که اینجا زندگی می‌کنم و در اطراف خانه‌ای که در آن بزرگ شدم، عکس‌های زیادی گرفته‌ام. خانه ای که در کیلینی، مشرف به جاده است. برای دهه‌ها قصد داشتم که به آن خانه برگردم و از آن عکاسی کنم. درهمین‌حال اطراف خانه و دو یا سه راه منتهی به خانه را می‌گشتم و فقط از چیزهای عجیبی مثل تیر چراغ برق، علامت‌هایی روی زمین یا یک سری پرچین بی‌معنی، برای یک نشریه‌ی کوچک عکاسی می‌کردم. چیزی از طرف این چرخ‌دستی بود که مرا به سمت خودش کشاند. این که چه چیزی بود را مطمئن نیستم؛ نور خاص، دیوار پشتش، جهت چرخ ها، حتی سوپرمارکتی هم این نزدیک نیست؛ نزدیک ترین فروشگاهِ تِسکو چند کیلومتر دورتر است. پس حتما کسی آن را زیادی هل داده است. این بخشی از یک روایت یا چنین چیزی نیست. فقط در حال‌وهوای تمرکز بر ابژه های منحصربه‌فرد بودم.

قرنطینه برای من خوب بوده است. با توجه به شرایط هرروزه‌ام، این خیلی زیباست که اینجا، کنار دریا هستم و اطراف را می‌گردم؛ اما به این آگاهم که این شرایط خیلی واهی و ناپایدار است. این احساس را ندارم که دچار اندوه سنگین یا چیزی شبیه به آن شده باشم. احساس اصلی‌ام که دارم، آسودگی خاطر از این است که اکنون پدرم در بیمارستان نمی‌میرد. در این صورت می‌توانست خیلی بدتر باشد.

رینکو کاوائوچی (Rinko Kawauchi)

بخش چیبا، نزدیک توکیو

متولد بخش شیگا. رینکو کاوائوچی برای عکس های صمیمی و رویاگونه‌اش از زندگی خانوادگی و مراسمات مذهبی در ژاپن مشهور است.

 

Rinko Kawauchi
Rinko Kawauchi

این عکسی از دخترم و پسرِ دوستم است. هردوی آنها سه سال دارند و در حیاط پشت خانه‌ام دنبال یک حشره می‌گردند. ۱۷ روز طول کشید تا دولت ژاپن حالت اضطراری اعلام کند.(در ۱۶ آوریل). این آخرین روز وقت گذرانی با دوستانم قبل از قرنطینه بود. بچه‌ها یک استعاره از آینده‌ی ما هستند و امیدوارم که آینده سرشار از نور و روشنی باشد.

بحران ویروس کرونا من را به یاد 9 سال پیش، فاجعه‌ی اتمی فوکوشیما می‌اندازد. زمانی اتفاق افتاد که من در توکیو زندگی می‌کردم و آن زمان نمی‌توانستم از خانه بیرون بروم. اکنون شرایط متفاوتی حاکم است اما من احساس مشابهی داشتم که جهانی که در آن زندگی می‌کردم به میزان زیادی در حال تغییر بود.

به جز در خانه‌ی خودم‌‌ و خانه‌ی همسایه، عکس‌های زیادی در طول قرنطینه نگرفتم. به جای آن، کتاب خواندم، فیلم دیدم و به کار جدیدم فکر کردم. به همان اندازه هم در اتاق تاریک چند پرینت انجام دادم. این فرصت خوبی برای بیشتر کار کردن روی چنین چیزی است.

تِیو کول (Teju Cole)

کمبریج، ماساچوست

تیو کول نویسنده، عکاس و منتقد آمریکایی نیجر‌یایی است. او صاحب کتابی چند ژانری به نام «نقطه‌ی کور» [۳] است که در جشنواره‌ی «اپرچر 2017» جایزه‌ی کتاب عکس پاریس در لیست نهایی قرار داشت.

Teju Cole
Teju Cole

من یک عکاس و یک نویسنده‌ام و سعی دارم این دو را باهم ترکیب کنم. یکی از بلندپروازی هایم در عکاسی‌ این است که عکس‌هایی بسازم که گویی توسط یک نویسنده گرفته شده‌اند؛ اما به سبکی خوب. آنها فقط احساس خام نیستن، بلکه ساخته شده‌اند. این تصویر را در کمبریج، ماساچوست گرفتم، در مسیر پیاده‌روی اطراف خانه‌ام. چیزی که من را به صحنه کشاند، نردبان‌ها بود. در کارم نردبان‌ها یک موضوع تکرارشونده‌اند. نردبان ‌ها سرشار از استعارات نیرومندی و سختی هستند؛ یک نردبان می‌تواند تو را بالا ببرد، در حالی‌که می‌تواند تو را پایین هم بیاورد و البته اینکه در خیلی از دیدگاه‌های مذهبی، نردبان‌ها به بهشت اشاره دارند. پس من به سمت این خانه‌ی آبی رنگ رفتم و چهار نردبان آنجا بود. از آن نوع نردبان های باریک و کشویی بودند. سعی کردم بفهمم که چه خبر است و مردی را دیدم و عکس گرفتم. این اولین چیزی بود که مرا به سمت خود کشید اما وقتی آن مرد چرخید، چیزی تغییر کرد زیرا که ماسک گذاشته بود. من هم ماسک گذاشته بودم. عنصر بصریِ همیشگی‌ که در عکاسی خیابانی داریم، از بین رفته بود زیرا که نمی‌توانستم او را تشخیص دهم. او هم نمی‌توانست مرا تشخیص دهد. اما با یک کشش ناآشنا وارد این تبادل شد و این کشش ناآشنا به من این احساس را داد که همه‌ی ما هم‌زمان در حال یادگیری صحبت به یک زبان تازه هستیم؛ و همچنین وقتی کسی صورتش را ‌می‌پوشاند، این نهایت مشارکت در چیزی که هدفش را دارد، نشان می‌دهد و مرا به یاد «زنبوردار و لانه‌ساز»[4]، یک طراحی از پیتر بروگل می‌اندازد.

از لحاظ احساسی، زمان مخصوصا دشواری برای کارکردن است. به این صورت نیست که «اوه! چه تعطیلات فوق‌العاده ای!» و قرار نیست اینجا بشینم و «شاه‌لیر» [5] را بنویسیم. آن برخورد سرخوشانه‌ را نمی‌توانم نسبت به آن داشته باشم زیرا هر روز هزاران انسان جان خود را از دست می‌دهند. اما فکر می‌کنم که عکس‌هایی که در شش هفتهٔ گذشته گرفتم حتی بیش از همیشه دارای تمرکز و کشش بوده اند. کشش چیزی است که معمولا هنگام انتخاب یک عکس دنبالش می‌گردم.

لیز جانسون آرتور (Liz Johnson Artur)

برایتون

عکاس غنایی روسی که در حال ثبت زندگی آفریقایی هایی‌ست که از سرزمین خود پراکنده شده اند. اولین نمایشگاه انفرادی او از  سه دهه تولید این آثار، سال گذشته در  موزهٔ بروکلین برپا شد.  

Liz Johnson Artur
Liz Johnson Artur

در لندن بزرگ شده‌ام اما با خانواده‌ام در برایتون زندگی می‌کنم. چند روز قبل از قرنطینه، مصمم شدم که لندن احتمالا جای مناسبی برای زندگی کردن نیست، پس به برایتون رفتم. با توجه به وضع آب و هوا، آوریل ماه خیلی زیبایی‌ست و این عکس را در باغم در برایتون گرفتم.

این عکس متعلق به عکاسی به نام دیوید بَش است. یک مهاجر آلمانی که در نیویورک زندگی می‌کرد. او در دهه‌ی ۶۰ میلادی مجموعه عکس‌هایی از زنان گرفته است که نام آن را «زیبایی های اگزوتیک» [6] گذاشته است. درحال دیدن کتاب بودم و در باغ شدیداً باد می‌آمد و هوا طوفانی بود. ناگهان تمام صفحات پخش شدند. درحالی که آن‌ها را جمع می‌کردم، فکر کردم که آن‌ها در باغ بسیار زیبا به نظر می‌رسند. شاعرانه های زیادی در زندگی واقعی وجود دارد. گاهی به سادگی چیزی را برمی‌دارد و با چیز دیگری ترکیب می‌کند که تو معمولا با آن ترکیب نمی‌کنی.

کاری که من به عنوان یک هنرمند و یک عکاس انجام می‌دهم، سروکار زیادی با نمای رنگی سیاه و قهوه‌ای دارد. از طرف دیگر، به طور زیباشناسانه‌ای جذب عکس‌های دیوید بش شدم اما درعین‌حال، حالتِ «زیبایی‌های اگزوتیکِ» کتاب، مرا آزار می‌داد. این عکس حسی مانند این را دارد که به نوعی تفسیر خودم را به این «زیبایی‌های اگزوتیک» بدهم.

زمان بسیار دردناکی است و مایلم که بیان کنم که مردم بسیار تحت تاثیر آن قرارگرفته‌اند.‌ اما به طور حتم برای من لذت دارد که می‌توانم آرام و بی‌دغدغه باشم و بدون محدودیت زمانی به چیزها نگاه کنم. در برایتون من یک دوربین 35 میلی‌متری و فیلم سیاه‌ و سفید دارم. این تمام چیزی است که نیاز دارم. در حال حاضر سخت است که برنامه‌ریزی های بزرگ را به سرانجام برسانم، به همین دلیل به ‌‌ایده‌ی گام‌های کوچک و انجام فعالیت‌های کوچک تمایل دارم. این عکس بخشی از آن است.

نیوشا توکلیان

تهران

فتوژورنالیست ایرانی آژانس مگنوم که برای پوشش خبری‌اش از نابسامانی‌ها و مسائل اجتماعی سراسر خاورمیانه مشهور است.

 

Newsha Tavakolian/Magnum Photos
Newsha Tavakolian/Magnum Photos

ایران یکی از اولین کشورهایی است که بعد از چین درگیر ویروس کرونا شد. به همین دلیل من قصد داشتم که در خود قرنطینگی، تجربه‌ی روزانه‌ی خود را از جهان بیرون به نمایش بگذارم. ماندن در خانه تو را نسبت به جزییاتی حساس می‌کند که در زمان های دیگر به آن‌ها توجه نمی‌کنی. به مدت 17 سال من از این زاویه به آباژور خانه‌ام در تهران نگاه کردم اما هرگز به عکاسی از آن فکر نکرده‌ بودم. یک شب حوصله‌ام سررفته بود و با دوربینم ور می‌رفتم. می‌خواستم سیگار بکشم، پس فندکم رو روشن کردم و متوجه شدم که چقدر زیبا شعله و نور چراغ در یک خط قرار گرفته اند.

دقیقا یک سال قبل از گرفتن این عکس، پدرم درگذشت. ما قرار بود که مراسم بزرگی به مناسبت سال او برگزار کنیم اما در لحظات آخر مجبور به لغو آن شدیم. به جای آن، من و خواهرم و مادرم به برای دیدن مزار او به قبرستان رفتیم. تحت تاثیر سکوت آنجا قرار گرفتم. کاملاْ تنها بودیم. پس از آن به خانه آمدم و از خودم می‌پرسیدم که «این زندگیِ عادیِ جدید است؟». مانند این است که در یک فیلم ترسناک زندگی می‌کنیم. خوشبختانه یا متاسفانه، تقریبا دو ماه بعد به طریقی به آن عادت کردم. زمانی که می‌خواهم مادرم که نزدیک به من زندگی می‌کند را ببینم، بدون هیچ فکری ماسک بر صورتم می‌گذارم.

اگر بخواهم یک چیز را به دیگر عکاسان و هنرمندان بگویم، این است که آن‌ها باید قبل از عادی شدن این نوع زندگی به آن واکنش نشان دهند. اکنون بهترین زمان برای انجام پروژه‌ هاست زیرا همه چیز جدید است. شما باید آن را ثبت کنید قبل از اینکه اشتیاق خود را از دست بدهید.

جایلز دالی (Giles Duley)

هستینگز

عکاس مستندی که بر  پیامد های بلندمدت ناشی از جنگ تمرکز دارد. او به علت قدم گذاشتن در منطقه‌ی مین گذاری شده ای در افغانستان دچار  نقص عضو  شده است.

 

Wednesday 29 April 2020. Photograph: Giles Duley
Wednesday 29 April 2020. Photograph: Giles Duley

 

این نمای پنجره‌ی خانه‌ی من است. از زمانی که قرنطینه شروع شد، هر روز درامتداد مسیر روبروی خانه‌ام قدم می‌زنم و روی نیمکت آن طرف می‌نشینم و برای بیست دقیقه مدیتیشن می‌کنم؛ انرژی تازه ام را برای روز گرفته و یک عکس از دریا می‌گیرم.

بیست سال پیش برای زندگی به کنار دریا نقل مکان کردم زیرا وقتی که کار می‌کنم، معمولا در مناطق نابسامانی که مکان های استرس‌زا و پرتنشی هستند، حضور دارم. پس هنگامی که برمی‌گردم نیاز به آرامش دارم و دریا در این مورد بسیار کمک‌کننده است. مطمئن نیستم که دریا وضع روحی مرا منعکس می‌کند یا حال‌وهوای دریاست که در من تاثیر می‌گذارد اما یقیناً نوعی عمل متقابل است. اغلب کمی بی‌رمق از خواب بیدار می‌شوم و به دریا نگاه می‌کنم و آن را هم بی‌رمق و خاکستری می‌بینم. این عکس را در یکی از آن روزها گرفتم.

در قرنطینه کاملا تنهام. این که مهمان داشته باشی خوب است اما فکر می‌کنم که عکاس‌ها طبیعتاً آدم‌های تنهایی هستند. بی وقفه آشپزی می‌کنم که این یکی از راه های من برای رسیدن به آرامش است و از این بابت هفتهٔ پیش دکمه شلوارم از جا کنده شد. پس باید بیشتر مراقب باشم.

باقی اوقات را سعی می‌کنم که مفید باشم. از طریق خیریه‌ی «بنیاد میراث جنگ» [۷] که خودم آن را تاسیس کردم، گروهی به نام «هستینگز» تشکیل دادم که پشتیبانی افراد تحت پوشش سرویس سلامت ملی [۸]، ایجاد حمل‌ونقل رایگان و تهیه‌ی کیت حفاظت شخصی و ژل ضدعفونی برای کارکنان این سرویس را برعهده دارد. اتفاق خوبی است که تمام جامعه در آن مشارکت می‌کنند.

قرار است که برای یک نسخه‌‌ی چاپی از این عکس حراج برگزار کنیم تا پول بیشتری بدست بیاوریم. من هنوز روی فیلم عکاسی می‌کنم و رابین بِل که یکی از بهترین چاپ‌‌کننده‌ های جهان در اتاق‌تاریک است، نزدیک به من زندگی می‌کند. به همین دلیل رول فیلم را روی طاقچهٔ پنجره‌ام گذاشتم و او این اطراف سرزد و آن را برداشت و بعد از چند ساعت این نسخه‌ی چاپی را برگرداند.

آلیس تاملینسون (Alys Tomlinson)

لندن

عکاس برگزیده‌ی سال 2018 جایزه‌ی عکاسی جهانی سونی. او در رشته‌ی مردم شناسی نیز به اندازه عکاسی مطالعه داشته است. کتابِ سال 2019 او، "اِکس واتو" [۹]، درباره‌ی سفرهای زیارتی مسیحیان است.

Alys Tomlinson
Alys Tomlinson

از زمان شروع قرنطینه، آن‌چنان احساس و الهام خاصی برای عکس گرفتن نداشته‌ام. یک شب متوجه شدم که بیش از یک ماه است که بعد از تاریکی هوا بیرون از خانه نبودم. پس تصمیم گرفتم که به پرسه‌زنی های شبانه بروم. عکاس آمریکایی، رابرت آدامز مجموعه‌ای از مناظر شبانه در دهه هفتاد میلادی به نام «شب‌های تابستان، قدم‌زنان» [10] دارد. من جداً همیشه آن کار را تحسین می‌کنم، به همین خاطر اطراف جایی که زندگی می‌کنم را جستجو کردم؛ یعنی هالووِی در شمال لندن.

این عکس را حدوداً ساعت 10:30، در یک منطقه مسکونی نزدیک به استادیوم امارات گرفتم. روز گرمی بود اما عصر خنک بود و باد شدیدی می‌وزید. به همین دلیل درختان تکان می‌خوردند و اتمسفر عجیبی حاکم بود. گرمی و نوری ملایم از پنجره خانه های مردم ساطع می‌شد؛ خانه‌ی آدم‌هایی که شام دیروقتشان را می‌خوردند و یا آماده رفتن به رختخواب می‌شدند. بیشتر کارهای اخیرم را سیاه‌سفید عکاسی کردم؛ اگرچه این یکی دیجیتال بود چون معمولا از یک دوربین چهاردرپنج قدیمی استفاده می‌کنم. اگر آن را با خودم می‌آوردم ممکن بود دستگیرم کنند.

خیلی غافلگیر شدم چون خیلی ترسناک و نگران‌کننده بود. من بیش از بیست سال در لندن زندگی کردم و هرگز احساس ناامنی نکردم. با این حال اصلا لذت نمی‌بردم و احتمالا می‌شود فهمید که در آن لحظه چه احساسی داشتم. چند نفر در سایه پنهان شده بودند و احساس عجیبی است که در محله‌ای که آن را می‌شناسم هنوز احساس راحتی ندارم.

وقتی قرنطینه تمام شود، احتمالا بیشتر به داستان های اطرافم توجه کنم. قبلا نسبت به اینکه چه چیزی پشت در خانه‌ام است، هرگز آنچنان احساس خاصی نداشتم اما لازم نیست که حتما به آمازون یا آنتارتیکا بروی تا عکس های جالبی بگیری. همچنین همهٔ عکاس ها کاملا از لحاظ مالی تحت تاثیر قرار می‌گیرند پس به هرحال توانایی رفتن به جایی را نخواهیم داشت!

کریس استیل پرکینز (Chris steele-perkins)

لندن

عکاس آژانس مگنوم؛ کتاب تاثیرگذار او در  1979 به نام «تِد ها»  که درباره‌ی جنبشی در خرده ‌فرهنگ لندن در دهه‌ی ۵۰ میلادی است. او از بسیاری از نابسامانی ها و محرومیت های سراسر جهان عکاسی کرده و در  1988 مدال طلای رابرت کاپا برده است.

Photograph: Chris Steele-Perkins
Photograph: Chris Steele-Perkins

این سلف پرتره را توسط حالت پانورامای آیفونم گرفتم. گوشی را جایی قرار دادم که بتواند بچرخد و سپس به جلوی دوربین پریدم و حرکت او را دنبال کردم، سرم را می‌چرخاندم و عقب و جلو می‌کردم. هیچ کنترلی روی نتیجهٔ حاصل نداشتم و این برایم جالب بود. گاهی کاملا تو را جا می‌اندازد و کار های عجیبی با صورتت می‌کند. یک نوع بدقوارگی ترسناک، نوعی بی‌ترتیبی و غیرمترقبه بودن دربارهٔ آن وجود دارد که به شکل فجیعی در مورد ویروس کرونا هم صدق می‌کند که تقریبا هرکسی را به هر دلیلی از پا در‌‌می‌آورد.

وقتی همه‌گیری ویروس شروع شد، من واقعا نمی‌خواستم که از خانه خارج شوم زیرا حقیقتاً برایم ریسک است و به عنوان یک عکاس مستند واقعا چیزی نبود که بخواهم آن را مستند کنم. این مجموعه (بیش از 150 عکس و فقط 6 خروجی و من راضی‌ام) مانند ثبت مصداقی از این زمان به‌نظر می‌رسد و من این احساس را دارم. این مجموعه احساس نوعی واهمه یا حداقل پریشان حالی را بیان می‌کند.

خدا را شکر که همه‌ی اوقات چنین احساسی ندارم، اگرچه این اواخر شب‌ها لحظات بسیار ناخوشایندی داشتم و به این‌که در این شرایط چه چیز‌هایی می‌تواند از بین برود، فکر می‌کردم. من در خانه‌ام در جنوب لندن هستم ولی همسرم که یک ژاپنی است در ژاپن مستقر است. قرار بود که من هم به آنجا بروم اما این کار را برای کمی بعدتر گذاشتیم. هر روز با او تماس می‌گیرم. بیرون می‌روم و از باغ عکس می‌گیرم و برای او می‌فرستم و می‌گویم "نگاه کن.. مگنولیا گل داده است". درواقع این دلیلی است که بیش از دیگر چیزها از گوشی‌ام استفاده  می‌کنم. یک آلترناتیو به جای عکس گرفتن از صورت هیولاگونه‌ام.

1.   https://veganonboard.com/vegan-dandelion-honey/

2. Eamonn Doyle's i

3. Teju cole's Blind Spot

4.  Pieter Bruegel - The Beekeepers and the Birdnester

5. جیمز شاپیرو، مورخ تئاتر، معتقد است که شاه‌لیر در قرنطینهٔ طاعون 1606 توسط شکسپیر نوشته شده است. م.

6. David Basch's Exotic Beauties

7. https://www.legacyofwarfoundation.com/

8. NHS; The United kingdom Health Service

۹. Alys Tomlinson's Ex Voto

10. Robert Adams's Summer Nights, Walking

11. Chris steele-perkins's The Teds

منبع: +