ماموریت تایم به یک عکاس جنگ برای عکاسی از یک بازی کامپیوتری
آخرین بازمانده از ما یک بازی پسا آخرالزمانی است که امسال برای پلیاستیشن ۴ عرضه شد. این بازی گزینهای برای عکسبرداری از صحنههای بازی دارد. به این شکل که بازی را میتوان ثابت نگه داشت و بعد بازیکنان میتوانند به عکاسی مشغول شده و آنها را ادیت کنند و نهایتا عکسهای ثبتشده از دستاوردهایشان را به اشتراک بگذارند.
تایم به اشلی گیلبرتسون عکاس جنگ ماموریت داد تا از طریق قابلیت عکسبرداری بازی به مستند کردن سردسته شخصیت بازی که برای حفظ بقا در دنیای زامبیهای آلوده میجنگد بپردازد. گیلبستون در ادامه دربارهی تجریبانش نوشته است.
من چند روز را در کالبدی شبیه هیو جکمن البته ازنوع عصبانیش گذراندم.
تایم از من خواست تا در بازی «آخرین بازمانده از ما» که بازی به شدت خشنی است و در آن بازیکن باید مردمی که به ویروس آلوده شدهاند را بکشد به عنوان عکاس حضور داشته باشم.
تصاویر بازی با رندر قابل توجهی که داشته تا حد زیادی واقعی به نظر میرسند. بازیکن به تعداد زیاد و متنوعی از اسلحه دسترسی دارد اما علاوه بر اینها برای بازیکنان دوربینی فراهم آمده تا تصاویر مورد نظر را ثبت کنند. من عاشق این ایده شدم. این موضوع یادآور فتوژورنالیسم بدون دوربینهای فیزیکیست که به شکل اعلایی در مجموعه ارزشمند میشکا هنر، «سرزمین هیچکس» که پروژهایست که در آن از گوگل استریت ویو برای مستندکردن مسائل تنفروشان استفاده شده شاهد هستیم.
رویکردم به بازی «آخرین بازمانده از ما» این بود که به هر مرحله یا موقعیتی که میرسیدم شروع به کار میکردم و تا زمانی که از ثبت بهترین عکس مطمئن نمیشدم به راه خود ادامه نمیدادم. این همان کاری است که در دنیای واقعی انجام میدهم. حتی در واقعیت مجازی به نظرم سختتر بود، چراکه باید طی این مراحل و رسیدن به موقعیت بعدی میجنگیدم که شامل بریدن سر مردم، تیراندازی به آنها و یا پرتاب بمب در نزدیکی آنها میشد. اگر که شکست میخوردم، از ناحیه گردن توسط زامبیای گزیده میشدم و فوارهای از خون از زیر گلویم سرازیر میشد و برای ادامه کار مجبور میشدم که بازی را از نو آغاز کنم.
بازی را در ابتدا در خانهام شروع کردم. اما پس از مدت کوتاهی که از بازیکردنم گذشت، متوجه شدم که عکسالعملهای شدیدی را با توجه به نقش اولی که در این بازی داشتم از خودم بروز دادم. که بسیار بدم آمد. در زمان پوشش جنگهای واقعی به جای اسلحه از دوربین استفاده میکنم.
در خانه تنها ۳۰ دقیقه بازی کردم و بعد معدهام به خودش پیچید نگاهم تار شد و دست آخر به کلی توانم را از دست دادم. فکر کردم که هیچ بعید نیست که این آخرین ماموریتم برای تایم باشد.
به همین خاطر به دفتر تایم که جاش راب ادیتور عکس تایم دات کام و البته بازیکن سابق گیمهای کامپیوتری بود رفتم تا کنترل بازی را در دست بگیرد و مراحل مختلف را طی کند. جاش با سبک خاصی به پاکسازی مراحل پرداخت، دزدکی به بالا سر افراد آلوده میرفت، آنها را در یک لحظه خفه میکرد و به آنها با چاقو ضربه میزد. بعد دوباره کنترل بازی را در دست میگرفتم و این فرصت را داشتم تا به عنوان یک عکاس کار کنم. در این زمان بود که توانستم عکسهای بهتری بگیرم. تمامی این تجربه مثل واقعیت بود، کس دیگری میجنگید و من عکس میگرفتم.
در طی یک روز جنگ در عراق، من به طور معمول بین ۸ تا ۱۰ عکس آرشیو میکردم. تصورم بر این بود که همین مقدار عکس هم برای این ماموریت میتوانم داشته باشم. اشتباه میکردم. در جنگ، نیاز است که در یک موقعیت قرار بگیرم، برای عکسبرداری آماده باشم و تنها درصدی از ثانیه زمان دارم تا عکس را ثبت کنم پیش از اینکه وضعیت تغییر کند و مجبور به تغییر مکان شوم، یک لحظه است و یک فریم. در بازی، من این فرصت را داشتم که زمان را ثابت نگه دارم. زمان نامحدودی دراختیار داشتم که تجربه کنم و عکس مورد نظرم را از زاویههای مختلف، عمق میدانهای مختلف، نوردهی متفاوت گرین، ویگنت و لنزهای مختلف بررسی کنم.
اینجا این فرصت را داشتم تا با هر بار فشار دادن دکمهی توقف، فرصت دوبارهای داشته باشم و به این جهت رویکرد «ذن»گونه که در میدان جنگ داشتم در کنسول بازی وجود نداشت.
چالش دیگر این بود که میتوانستم عکسهایی را بگیرم که تقریبا ایدهآل بودند. ثبت تصاویری که شبیه پوستر فیلمهای جنگی باشد چندان دشوار نبود و یا حتی استفاده این عکسها در کمپین تبلیغاتی خود بازی. البته آخرین چیزی که در نظر داشتم انجام بدهم تبلیغ بازی بود. به همین خاطر
تلاش کردم کمی عکسها را آشفته کنم. اطلاعات بیاهمیتی را در پیشزمینه قرار دادم. دوربین را کج کردم. لنز را در وضعیت واید قرار دادم. نیاز بود که عکسها را کمی ناقص کنم، چراکه اعتقاد دارم، نقص جنبهی انسانی به عکاسی میدهد. در تبلیغات همهچیز ایدهآل به نظر میرسد. در ژورنالیسم همیشه یک چیزی سرجایش نیست. آنچه بعضی از افراد ضعف در کار ما میبینند را من به عنوان بخشی از تابلویی که ثبت میکنیم میدانم.
وقتی که کار میکنم به دنبال صحنهای مشخص میگردم و در هنگام بازی هم همان کار را انجام میدهم. تمایلم در عکسها بیشتر به موقعیتهای تیرهتر و یا صحنههایی با نور نقرهای است. هر دو این محیطها را دوست دارم در صحنه عکاسی کنم. یکی از عکسها را بعد از اینکه سیاه و سفید کردم یادآور عکس لبنان پائولو پلگرین بود. عکس دیگری(در بالا) پیتا میکل آنز را به یادم آورد.
عکسی از پشت پنجرهای کثیف گرفتم(در پایین) که تلاش کردم شبیه عکسهای پناهنگان که از پنجره اتوبوس دیده میشوند و در حین عبور از مرز هستند شود.
اما سوژه، دختر مجازی من، آن حس پریشانی مورد نظر را نداشت.
هیچ یک از شخصیتهای داخل بازی به نظر آشفته نمیرسیدند و این قضیه برای من عجیب بود. این یک سناریوی پسا آخرالزمانی بود همراه با افراد معدودی که باقی مانده بودند تا نژاد خود را حفظ کنند!
برای موفقیت، بازیکن باید مرتکب اعمال به شدت خشن شود. در عکاسی علاقهمند بودم تا کشمکش احساسی بیشتری وجود داشته باشد و عکسالعمل انسانی به یک صحنه آن چیزی است که یک داستان را جالب میکند.
این قضیه به ندرت در بازی دیده میشد. گهگاهی شخصیتها عصبانیتشان را نشان میدادند، هرچند که به طور کلی آنها نسبت به موقعیتی که در آن قرار گرفتهاند سهلانگار بودند. در پایان احساس آنها تقلیدی از زامبیهایی است که آنها میکشند.
هنگامیکه ماموریتم را به پایان رساندم نظارهگر کشتاری شدم که آسانتر شده بود. بله نتیجهای که از این کار برای من به دست آمد این است که آشناسازی و حساسیتزدایی خودمان نسبت به خشونت به شیوههای این چنینی میتواند ما را تبدیل به زامبیها کند، عدم حس همدردی و عدم تمایل به دخالت و درگیرشدن در مسائل افرادی که درگیر فجایع هستند و با ترومای حاصل از آن در گیر هستند.
این خود بزرگترین مسالهای است که به عنوان عکاس با آن مواجه شدم. چطور ما به یک قرائتی خواهیم رسید که این عادت داشتن به تماشای مرگ مردم به صورت دستهجمعی در مناطق جنگی نتیجهی بازیهایی از این دست است.
طی ۷ سال گذشته تلاش کردهام تا رویکرد جایگزینی برای این موضوع پیدا کنم و با موفقیتی کوچک، کاری که بیش از هرچیزی به آن افتخار میکنم کتاب «Bedrooms of Fallen» است که به تازگی منتشر شده است. این کتاب شامل تصاویری از اتاقهای خواب سربازان کشتهشده در خارج از کشور است که دست نخوردهاند.
آنچه از این تجربه نصیبم شد درک چند نکته بود:
کاری که به طور معمول انجام میدهم پادزهری برای سرگرمیهایی از این دست است که این بازی عرضه میکند و البته اینکه من دربازیهای کامپیوتری بسیار بد هستم!
منبع: +
-
عکاس: -
-
-
عکاس: Ashley Gilbertson for TIME
-
-
عکاس: Ashley Gilbertson for TIME
-
-
عکاس: Ashley Gilbertson for TIME
-
-
عکاس: Ashley Gilbertson for TIME
-
-
عکاس: Ashley Gilbertson for TIME
-
-
عکاس: Ashley Gilbertson for TIME
-
-
عکاس: Ashley Gilbertson for TIME
-