
ایمان محمد، تنها فتوژورنالیست زن غزه، ویرانیهای جنگ در زندگی خصوصی را نشان میدهد
ایمان محمد (Eman Mohammed)، در سن نوزده سالگی، با شکستن تابوهای قدیمی فرهگی در مورد نقش زن در جامعه، به عنوان تنها عکاس خبری مستقر در غزه شناخته میشود. جنگ غزه سه هفته بعد از آغاز زندگی حرفهای او آغاز شد. حالا در سن ۲۶ سالگی، محمد به ثبت داستانهای دلخراش و نزدیک از جنگ و حوادث پس از آن در غزه و فراتر از آن ادامه میدهد. او برای ما داستان فوقالعادهاش از مبارزه با تعصبات حرفهای و آزار جنسی از سوی همکاران مرد میگوید- در حالی که همزمان نبرد شدید دور او را فرا گرفته بود.
چطور تا پایان جنگ به عنوان یک عکاس خبری باقی ماندید؟ چه چیز الهامبخش شما بود؟
مادرم. پدرم یک اردنی با ریشههای فلسطینی است و مادرم یک فلسطینی- غزهای. زمانی که ۳ ساله بودم، آنها جدا شدند، مادرم به غزه بازگشت و مرا بزرگ کرد. در آن سالها، بدرفتاری جامعه با مادرم را دیدم؛ تنها به این دلیل که طلاق گرفته و به تنهایی مراقب فرزند خود بود، خیلی عجیب بود. در آن فرهنگ، اگر طلاق بگیرید، مادران نمیتوانند از فرزندان نگهداری کنند. آنها به پدرشان واگذار میشوند؛ این تنبیه است. و اگر این کار را انجام ندهید براساس قانون نمیتوانید دوباره ازدواج کنید. مادرم نمیتوانست از فرزندش صرفنظر کند. پس، از ازدواج منصرف شد.
آیا همیشه زن مقصر است؟
همیشه. حتی زمانی که مرد به وضوح اشتباه کند، زنی که طلاق میگیرد تحقیر میشود- مورد بیتوجهی قرار میگیرد یا در جامعه انگشتنما میشود- این راه یا راه دیگر. اگر فرزند خود را نگه دارید هیچ شانسی برای ازدواج دوباره نخواهید داشت. زیرا در بسیاری موارد زنان کار نمیکنند و از عهده زندگی و بچهها به تنهایی برنمیآیند. امروزه مردم این رسم را زیر سؤال بردهاند.
مادر من مبارزه کرد، و نهایتا موفق به نقل مکان شدیم. اگر استطاعت مالی زیادی نداشت به فقیرترین کشورهای دنیا میرفت و همیشه ما را با خود میبرد که واقعاً جالب بود. شهرهایی در رومانی، مصر، ترکی و، عربستان سعودی را دیدیم. سفر همه چیز را تغییر میدهد. وقتی فرهنگها و مکانهای مختلف در معرض دید شما قرار میگیرد، شما شیوه فکر کردن و اطلاعات بسیاری به دست میآورید که در مدرسه نمیآموزید. زندگی در حال تغییر بود: انگلیسی یاد گرفتیم، چیزهای زیادی یادگرفتیم که مردم عادی غزه به آنها اهمیتی نمیدادند.
در همین زمان، مادرم مرا به مدرسه کلیسا فرستاد، زیرا یکی از بهترین مدارس شهر بود، سپس به دانشگاه اسلامی در غزه رفتم که متعلق به حماس بود. هر دوی آنها به نوعی خیلی متعصب بودند و این مسئله به من چشمانداز گستردهای داد.

شما فتوژورنالیسم را از دوره نوجوانی آغاز کردید. همیشه میدانستید که میخواهید عکاس شوید؟
میدانستم که میخواهم خبرنگار شوم، اما نمیدانستم زمینههای کاری بسیاری برای انتخاب در خبرنگاری وجود دارد. در دانشگاه رشتهای به نام عکاسی نداشتیم. وجود نداشت. از ابتدا میدانستم که خبرنگارشدن در غزه سخت است. دورههای کارآموزی گرفتم، با یک ایستگاه رادیویی شروع کردم، سپس روزنامهها، شبکههای خبری تلویزیون. در نهایت یک سازمان محلی مرا آموزش داد- این سازمان سکولار بود اما رئیس من طرفدار جهاد اسلامی بود. او به من موقعیتی به عنوان ادیتور زبان انگلیسی و عربی و تولیدکننده. پیشنهاد کرد- برای من که 19 سال داشتم و هنوز سال دوم دانشگاه بودم بسیار هیجانانگیز بود. شرطی داشتم که همراه خودم دوربینی داشته باشم، که بتوانم عکس بگیرم. اما نمیتوانستم آن را بلند اعلام کنم، به عنوان یک زن نمیتوانید بدون وجود انتقادات شدید و در بسیاری موارد محدودیتها بگویید «میخواهم یک عکاس خبری شوم».
چرا اجازه داشتید که یک کارآموز باشید ولی فتوژورنالیست خیر؟
به عنوان یک زن گزارشگر بودن و کار اداری مشکلی نداشت. گزارشگر تلویزیون بودن نیز مشکلی نداشت زیرا آنها فقط در بخش پایانی گزارش حضور داشتند. مدت زمان درازی از وقت شما در اداره میگذرد، این خوب است. اما وارد شدن در زمینه کار تمام وقت همراه مردان به عنوان همکاران شما متفاوت است- و نمیتوانید یک عکاس باشید و در اداره کارکنید. اگر بخواهید به عنوان یک عکاس کار کنید در میان مردان همکارتان تنها خواهید بود. این تنها ایده جالب دراین راه منفی برای من بود. چرا؟ حتی اگر تمام عمرم را در غزه زندگی میکردم آن را به دست نمیآوردم. میدانم که چطور افراد محافظهکار سنت و مذهب را باهم در آمیزند. دین و مذهب هیچ ربطی به این سنتهای سخت و محافظهکارانه ندارد.

منظورتان چیست؟
در اسلام، شما اجازه دارید کار کنید، مجاز هستید کار کنید و مرد باید به شما احترام بگذارد زیرا صرف نظر از اینکه شما چه کار میکنید زن هستید؛ برای مدت زمان طولانی این خلاف قوانین اسلام نبود، بعدها به بهانه محافظت یا چیزی شبیه آن اجازه کار کردن را از زن گرفتند و آن را در برابر قوانین عرفی قرار دادند. اما اگر شما بخواهید میتواند هر اتفاق دیگری بیفتد. عکاسی به هیچ وجه تخطی از قوانین اسلامی نیست. پس صحبت از یک مسئله اسلامی نیست بلکه صحبت از یک مسئله بزرگ فرهنگی است. اما مردم تشخیص نمیدهند. من به تقابل سنتهای آنها رفتهام و مردم از من میپرسند «چرا حجاب داری؟» اما این فرق میکند. این مذهب است و آن فرهنگ.
بنابراین از این شغل به عنوان پوششی برای عکاسی استفاده کردم. به رئیس من حس خوبی میداد. برای دور زدن تنگناهای فرهنگی، او به من دوربین قدیمی و شکستهای داد و گفت «اگر دوربین را تعمیر کنم، میتوانم آن را داشته باشم.» دوربین فقط خاموش شده بود، واقعاً نشکسته بود. شاتر آن گیر کرده بود. فکر میکردم نابغه ام و آن را تعمیر کردهام و بعدش دوربین درست شد و من همه جا آن را میبردم.
اما پس از آن نظرات منفی همکارانش شروع شد: «شما یک دختر را استخدام کردهاید، او جین میپوشد، به میدان میرود، و همه جا با دوربینش بالا پایین میپرد.» دوربین را گرفت، در کمد قفل شدهاش گذاشت و گفت« اگر در اداره بمانی، میتوانی دوربین را داشته بشی.» در اداره چه عکسی میگرفتم؟ متوجه بودم که زمانی برای این بازیها ندارم، زیرا ۲۰ سالم بود و میخواستم با کارم پیشرفت کنم. من واقعا آرزوهای بزرگی داشتم. من سه کار را با یک دستمزد انجام میدادم و هنوز کافی نبود.
پس رفتم. و به عنوان یک گزارشگر مستقل شروع به کار کردم. و این درست سه هفته قبل از شروع جنگ در سال ۲۰۰۸ بود. از پساندازم لوازم و دوربین و دو لنز خریدم. احساس میکردم اعتماد به نفس کافی برای نوشتن اخبار خبرگزاریها با تعدادی عکس را دارم اما هیچ خبرگزاری بینالمللی مرا نمیشناخت و محلیها نیز مرا استخدام نمیکردند.

شما حتماً دوستانی هم وقتی که در کنار مردها کار میکردید داشتید؟ چه اتفاقی افتاد؟
تا زمانی که تصمیم گرفتم عکاس خبری شوم آنها رفتار گرمی داشتند. اوضاع گیجکننده شد. من به نوعی دشمن شده بودم. از طرفی نمیتوانستند درک کنند چرا آن شغل خوب اداری را ترک کردم. فکر میکردند با انجام کارهای مردانه خودم را تحقیر کردهام. برای آنها عکاسی خبری کاری مردانه است، اما نمیتوانستند آن را در ملاءعام بگویند. نکته جالبی در مورد فرهنگ مردان بودند، نمیتوانستند چنین چیزهایی را در ملاءعام بگویند. آنها نمیتوانند کفیل شما باشند؛ نهایتاً در چشم جامعه با شما رفتاری مانند یک خواهر دارند حتی اگر در مقابل آنها بایستید.
سه هفته بعد جنگ شروع شد. تمام شهر، کل نوار غزه هدف حملات هوایی بود. ما در گروههایی، در دو جیپ زرهی که متعلق به سازمانهای بینالمللی بود، به اطراف رفتیم. وقت گروهی هستید احتمال آسیب دیدن کمتر است.
اما دیدگاه آنها سختتر شد. برخی میگفتند من فرد بدی بودم، یک دختر بد فلسطینی که از قوانین فرهنگی سرپیچی میکند. برخی دیگر به خاطر بودن اطراف مردان به من توهین میکردند. و برخی آن را فرصتی میدیدند: روز دوم، از سوی یکی از همکارانم مورد آزار جنسی قرار گرفتم. این موضوع مرا به حاشیه راند. جنگ بزرگی با درد غیرمنتظره بود. همه را شوکه کرد. بعد از این آزار جنسی من از گروه جدا شدم و تنها کار کردم.
در صحبت با TED2014 گفته بودید که در میان جنگ از سوی همکارنتان رها شدید.
مربوط به روزی میشود که از سوی عکاس ارشد مورد آزار جنسی قرار گرفتم- به سمت دیگر همکارانم فرار کردم که مرا به جیپ دیگری بردند. بمباران در شمال، نزدیک مرزها بود. وقتی ما رسیدیم، صدا حملات هوایی سنگین به گوش میرسید- خیلی خیلی بلند و ترسناک. قبلاً هیچوقت چنین صدای سوتی نشنیده بودم و درست بالای سرم در جریان بود.
محوطهای باز بود- ما به آن بی حفاظ میگفتیم زیرا درخت، ساختمان بزرگ و هیچ چیز دیگری نبود- فقط چند خانه. وقتی همه برای بازگشت سوار جیپ شدند، من به عقب برگشتم- از جایی که بودیم شگفتزده شدم. وقتی به جیپ نگاه کردم، همه حاضر بودند، فکر کردم« خوب، الان زمان میخکوب شدن نیست.» خیلی عجیب بود زیرا یکی از همکارانم به من اشاره میکرد اما نمیگفت «بیا»، دنبال آنها شروع به دویدن کردم و در همان زمانی دری دیدم که قفل بود. به شیشه زدم و همکارم طوری نگاه میکرد که یعنی «ما زمانی برای کارهای تو نداریم.» و من طوری نگاه کردم که یعنی «با من شوخی می کنی، درسته؟ منم میتونم شوخی کنم اما فقط اجازه ب داخل شومده.» دو نفر را پشت پنجره دیدم شبیه کسانی که میخواستند کاری انجام دهند اما نتوانستند و بعد آنها حرکت کردند و رفتند.
من در تکان دهندهترین وضعیت زندگیام قرار گرفته بودم، اما الان واقعاً زمان شوکهشدن نبود، پس سریعاً به خانه همسایهها رفتم و افرادی آنجا بودند. من نزدیک بیمارستان قدم میزدم، جایی که برای چک کردن رفتوآمد مجروحان مرتباً بازدید میکردم. آنجا همکارانم را که مرا رها کرده بودند دیدم. همهشان آنجا بودند و در مورد عکسهایی قدرتمندی که به هر طریقی گرفته بوند واقعاً خوشحال بودند. اشک به چشمانم آمد. یکی از آنها- نه یکی از آنهایی که مرا رها کرده بود، مرد دیگری- گفت« آنها تو را رها کردند، درسته؟» آنها از دیدن من تعجب نکردند انگار میدانستند که برمیگردم. و چیزی که گفتند این بود که من برمیگردم. شخصی که مرا رها کرده بود وقتی مرا دید نفس راحتی کشید.
چطور بعد ازآن آزار باز هم تحمل کردید؟ چرا نرفتید؟
لحظه تصمیمگیری من وقتی بود که بینیام شکست. من نمیخواستم نزدیک هیچکدام از همکارانم باشم. از لحاظ عاطفی بسیار سخت و طاقتفرسا بود. پس تصمیم گرفتم از گروه خارج شوم و تنهایی کار کنم. اما من برای شرایط جنگی آموزش ندیده بودم. نمیدانستم چطور باید به یک واقعه نزدیک یا دور شوم. راه سختی برای یادگیری در پیش داشتم.

بینیتان چطور شکست؟
یک حمله هوایی به مقر پلیس صورت گرفت و پس از آن به آنجا رفتم. چیزی که در مورد ارتش اسرائیل صدق میکند این است که وقتی شروع به حمله هوایی میکند، منتظر رسیدن مردم و تیمهای پزشکی میمانند و بعد دوباره حمله میکنند. بنابراین میتوانند بیشترین تلفات را بگیرند. بین حملات حدود ۴ دقیقه فاصله هست و این زمانی بود که من به بیمارستانی در آن نزدیکی رسیده بودم.
فشاری که زمان حمله هوایی رخ میدهد بسیار زیاد است؛ من نمیدانستم. دوربینم تقریباً توی صورتم پرت شد. اصلاً شبیه انفجار موشک یا پرتاب سنگ نبود ولی خیلی دردناک بود. تا چند روز صدای سوت در گوشم بود. اما در آن لحظه، تمام کاری که میتوانستم انجام بدهم، بدون هیچ فکر قبلی یا هیچ چیزی، فقط باید به عکاسی ادامه میدادم. میخواستم مطمئن شوم که بعداً وقتی گزارش را مینویسم مردم واقعا میتوانند خود را آنجا ببینند. این مسئله مرا به انجام آن کاری که میخواستم انجام دهم مصممتر کرد. آن موقع واقعاً ترسیده بودم. با خودم حرف میزدم و تصمیم گرفتم که « نه، نمیتوانم این کار را انجام دهم.» وقتی به مرگ نزدیک باشید، همه چیز فرق میکند و این تنها چیز بود که تغییر مثبتی در کار من ایجاد کرد.

این مربوط به چندسال پیش بود. الان چکار میکنید؟
من هنوز هم یک گزارشگر مستقل هستم که با سازمانهای بینالمللی مستقل همکاری میکنم. واشنگتن پست، لوموند و گاردین بعضی از این سازمانها هستند. من با سازمانملل و یونیسف در نیویورک برای نجات کودکان همکاری میکنم اما پروژه طولانی مدت خودم را از عواقب جنگ هم شروع کردهام زیرا واقعاً راه دیگری برای انجام این پروژه نبود.
یکی از پروژههای من، «چه چیزی زیر آوار است» در مورد عواقب جنگ است، اما نهایتاً چهره متفاوتی نشانتان میدهد. مردم فقط غمگین نیستند. بعضی از آنها.... خب، خوشحال نیستند ولی در تلاشند. داستانی بسیار صلحآمیز در مورد پسری که در اسرائیل کار میکرد وجود دارد. او در مورد انتقام یا دشمنی فکر نمیکرد. او به اسرائیلیها به چشم همسایه نگاه می کرد. زیرا سالها پا به پای آنها کار کرده بود، خانه رویاییاش را برای موقع بازنشتگی ساخته بود که جنگ اول شروع شد. او در شمال نوار غزه، در ناحیه «اذبت عابد ربو» ( Izzbet Abed Rabo) زندگی میکرد. خانه او یکی از اولین مکانهایی بود که هدف ارتش اسرائیل در رشته عملیاتهای آنان قرار گرفت و با دینامیت منفجر شد. همه چیز از بین رفت اما وان جکوزی که از تل آویو گرفته بود سالم ماند، آن را بالای ویرانههای خانهاش گذاشت همه خاطرات او زیر آوار ماند به جز این وان. بچههایش هر روز در آن آب تنی میکنند.
در مورد پروژه اخیرتان، جنگ من(iWar) بگویید، در مورد چیست؟
«جنگ من» در مورد عواقب طولانی مدت جنگ بر بازماندگان و مصدومین است. مجموعهای از تصاویر و روش نمادین و آرامی برای نشان دادن اتفاقات جنگ است که هنوز در جریان است. متأسفانه، تاریخ تغییر نمیکند. این راهی برای سخن با مخاطبین است،« حتی اگر شما نقل مکان کنید، به این معنی نیست که قربانیان هم این کار را میکنند.» یا آنها مهاجرت میکنند اما همیشه احساس درد خواهند کرد.
من به نزد خانوادهها رفتم و سه یا چهار روز را برای شناخت آنان گذراندم. بعضی موقع این زمان خیلی کم است- بستگی دارد. داستان را با آنها درمیان گذاشتم، تا آنها برای نشان دادن غم و اندوهشان با من احساس راحتی کردند، از آنها خواستم غمشان را نشانم بدهند، فکر کنند وجود ندارم، درست مثل اینکه اصلاً حضور ندارم. من عمق درد آنها را با جزئیات ثبت کردم. این به نوعی تخلیه احساسی بود اما خیلی قدرتمند.

من پروژه را در غزه شروع کردم اما قصد داشتم در کشورهای مختلف درباره جنگهای گذشته نیز عکس بگیرم. برای نشان دادن چیزهای معمولی بین مردمی که رنج کشیدهاند زیرا درد ملیت ندارد. یکی از قویترین تصاویر در مجموعهها دختری یک سالونیمه است که روی موتوری نشسته که واقعاً خراب و آسیبدیده است. قبل از تولد او، پدر، عمو و برادر دو سالهاش با موتور در حال بازگشت از بیمارستان بودند. پسر را برای بخیهزدن برده بودند. در راه خانه، حمله هوایی موتور آنان را هدف قرار داد و هر سه نفر کشته شدند اما موتور باقی ماند. پدر بزرگ آن را به خانه آورده و به عنوان یک خاطره نگه داشته بود. دختر بعد از ۶ ماه به دنیا آمد و نامش را به یاد برادرش اسلام گذاشتند.
«زیر پوشش» پروژه دیگری است در مورد زنان توانمند. با همان دیدگاه- تصاویر زنان در موقعیتهای بسیار خاص و در حال انجام کارهای خاص. دیدن تصاویر زنان در خاورمیانه، به خصوص غزه، اصلاً معمول نیست. من از تنها زن کارگر ساختمانی غزه عکس گرفتم. او کار میکرد زیرا پدر و برادرش مرده بودند و تنها نانآور خانه بود، بنابراین کاری را انجام میداد که آنها میکردند زیرا تنها کاری بود که میدانست. این تصاویر میتوانند بسیار شادیآور باشند.
در مورد زنان در موقعیتظهای خاص گفتید، آیا شما هنوز تنها عکاس خبری زن در غزه هستید؟
متأسفانه تا کنون بله. منظورم این است که شاید زنان بسیاری ترغیب شده باشند در مقابل خانوادهشان بایستند اما آنها نمیتوانند در مقابل خانواده، جامعه، اجتماع و آزار و اذیت جنسی و جنگ اسرائیل در غزه بایستند. فقط تعداد محدودی این کار را میکنند.
شما الان مادر دو دختر هستید. همه تجربیاتتان را به آنها خواهید داد، چه آرزویی برای آنان دارید؟ چه احساسی در مورد آینده آنها در غزه دارید و چه چیزهایی در مورد زن بودن در این فرهنگ به آنها یاد میدهید؟
سنتهای قدیمی غزه نیاز به تغییر دارد، خشونت علیه زنان باید متوقف شود و این با نادیده گرفتن مشکلات اتفاق نمیافتد. همه چیز با بالا بردن و دادن آگاهی، به نسل جدید، تغییر میکند، این کاری است که من دقیقاً برای دخترانم انجام میدهم. چیزی به اسم «چون من میگم پس...» وجود ندارد. همه چیز با دلیل است و آنها حق دارند بپرسند و میتوانند هر کاری که دوست دارند یا آرزو دارند انجام دهند تا جایی که به خودشان یا دیگران صدمه نزنند. همه خانواده من مسلمان هستند و این درک واقعی ما از اسلام است.
آنها با محدودیتهای موجود در غزه زندگی نمیکنند، اما قطعاً نیاز دارند در مورد هویت خودشان به عنوان فلسطینیانی که بین غزه و ایالت متحده زندگی میکنند بیشتر بدانند. آنها را به ابراز خودشان و رویاهایشان و ساختن نقشههای بزرگ برای آیندهشان تشویق میکنیم. هیچ کس نمیتواند جهان را تغییر دهد: ما به آسانی میتوانیم دنیای خود را بسازیم. دختران من، محبور نیستند که زنان فلسطینی انگشتنمایی در جامعهای محافظه کار باشندد- من تا الان تنها کسی بودم که از طریق عکاسی با تبعیض نژادی مبارزه کردم اما تنها زنی نیستم که معتقد است تفکر و زندگی افراطی تغییر میکند. وقتی صحبت جنگ و درگیری میشود اگر ما ارتباط را قطع کنیم هیچ چیزی حل نمیشود. اگر من زندگی راحت را انتخاب کنم بیمعنی خواهد بود. این چیزی است که برای خانواده و دخترانم پیش میآید.
منبع: +
عکس کاور از توییتر ایمان محمد