غریب‌تر از قصه: آیا لازم است عکاسان مستند به واقعیت قصه بیافزایند؟
الیور لورنت مقاله ۱۳۹۲/۰۷/۰۹

غریب‌تر از قصه: آیا لازم است عکاسان مستند به واقعیت قصه بیافزایند؟

الیور لورنت عکاسی مستند متعلق به دنیای حقیقت است، اما با این حال گروهی از عکاسان هستند که مرزهای بین واقعیت و قصه را در می‌نوردند. الیور لورنت معتقد است که هدف این عکاسان دست یافتن به مخاطبانی در بین عموم مردم است که به فرم‌های روایی استفاده‌شده در دنیای ادبیات و سینما عادت کرده‌اند.

ترجمه: شهاب شهسواری

اریکا مک‌دونالد در مورد پروژه‌اش «بارکشان رخت‌چرک بروکلین  Laundry Sherpas of Brooklyn» می‌گوید: «آنها در حومه‌های شهرهایشان سفر می‌کنند با این امید که رودخانه را بیابند، بارکشان رخت چرک بروکلین بقچه بر دوش، از مناظر ساخت و ساز شده می‌گذرند و با فقدان محیط زیست طبیعی روبرو می‌شوند که بتوانند در آن لباس‌های روزانه‌شان را بشویند. بارکشان بارهایشان را زمین می‌گذارند و استراحت می‌کنند و گذشته روستایی خود را به یاد می‌آورند، مرور خاطرات برای کم کردن سنگینی باری که می‌کشند، اما به جز یادآوری خاطراتشان از مسیر رودخانه، هیچ گزینه‌ای جز رها کردن سلوک‌شان در سرزمین مبهم و بازگشت به جامعه مصرفی برای‌شان باقی نمانده‌است.»

بارکشان رخت چرک بروکلین اولین اثر روایی قصه گونه اوست، یک پروژه مستند که بر اساس روایتی بر اساس ترکیب واقعیت و قصه ساخته‌شده‌است. با این حال مک‌دونالد روایت خود را افسانه نمی‌داند و در توضیح می‌گوید: «من ترجیح می‌دهم از عبارت قصه‌گونه استفاده کنم، به ای دلیل که متضاد با واقعیت‌ها نیست. در بروکلین مردم لباس چرک‌های خود را دائما به مغازه‌های ماشین رخت‌شویی خودکار می‌برند. تنها بخشی از مردم صاحب خودرو هستند و فکر می‌کنم درصد کمتری باشند که در خانه‌های‌شان ماشین لباس‌شویی داشته‌باشند. با وجود اینکه بسیاری از مردمی که در این منطقه زندگی می‌کنند مایه‌دار هستند، اما نکته‌ای بسیار دموکراتیک در زمینه پیاده رفتن تا مغازه رخت‌شویی خودکار وجود دارد.»

با دیدن افرادی که در خیابان‌های بروکلین با بقچه رخت چرک‌های‌شان قدم می‌زنند، مردم کشورهای در حال توسعه را به ذهن مک‌دونالد متبادر کرد، مردمی که ممکن است لازم باشد کیلومترها قدم بزنند تا به ساحل رودخانه‌ای برسند تا بتوانند لباس‌های‌شان را در آن بشویند.

نخست مک‌دونالد در نظر داشت تا یک مجموعه مستند معمولی در مورد این بارکش‌ها (شرپاها) در بروکلین بسازد، و با روزنامه نیویورک تایمز در مورد شروع عکس گرفتن صحبت کرد. عکاس، که خودش بیش از ۸ سال در منطقه بروکلین زندگی کرده‌بود می‌خواست افرادی که از آنها عکاسی می‌کند را بیشتر در شیوه‌ای مشارکتی به کار بگیرد، تا نمایش دهد که آنها در سرزمین پر از ساخت‌ساز و ساختمان سرگردانند. در واقع به گفته خودش: «من از آنها می‌خواستم در داستانی که از ذهن من بیرون آمده بود، مشارکت کنند.»

بارکشان رخت‌چرک بروکلین - اریکا مک‌دونالد
بارکشان رخت‌چرک بروکلین - اریکا مک‌دونالد
بارکشان رخت‌چرک بروکلین - اریکا مک‌دونالد
بارکشان رخت‌چرک بروکلین - اریکا مک‌دونالد

بارکشان رخت‌چرک بروکلین - اریکا مک‌دونالد
بارکشان رخت‌چرک بروکلین - اریکا مک‌دونالد

با وجود اینکه ساختار روایت بر اساس داستانی‌ست که مک‌دونالد آن را خلق کرده، او سعی نمی‌کند تا مخاطبان را فریب دهد. او می‌گوید: «در واقع افرادی که من از آنها عکاسی کرده‌ام واقعا داشتند رخت چرک‌های‌شان را جابجا می‌کردند. همه این‌ها واقعی و راست است، این وجه مستند آثار است. آنها واقعا در مسیر رفتن به مغازه‌های رخت‌شویی خودکار بودند.» مک‌دونالد در مواجهه با این افراد ایده خودش را برای آنها توضیح می‌داد و از آنها می‌پرسید که آیا حاضرند برای عکس‌های او مشارکت کنند یا نه. «برای درگیر شدن با مفهوم که من در ذهن داشتم آنها باید وانمود می‌کردند که ساعت‌هاست در حال جستجو هستند.»

مک‌دونالد یک عکاس مستند است و بارکشان رخت چرک بروکلین این واقعیت را عوض نمی‌کند، خودش توضیح می‌دهد که: «من گزارش‌هایی تصویری در مورد نوسازی شهری، بارداری نوجوانان و تسخیر وال‌استریت عکاسی کرده‌ام. گاهی اوقات خیلی سخت می‌شود. اما این داستان در واقع بیش از هر چیز دیگر در مورد خود من است. من آزاد بودم تا چیزی خلق کنم که دلم می‌خواست. به عنوان یک عکاس مستند، شما در برابر عکاسی کردن از روایت فردی دیگر مسوول هستید، و باید هم همینطور باشد. این اثر روایت من است و در هنگام عکاسی از آن حس شادمانی زیادی داشتم.»

حقایق داستانی 

مک‌دونالد تنها عکاس مستندی نیست که استفاده از قصه را برای بیان روایت‌هایی که بر اساس واقعیت هستند، تجربه می‌کند. در دورانی که صنعت عکاسی خبری و عکاسی مستند با کم شدن نمایش‌شان در روزنامه‌ها و مجلات دچار مشکل شده‌اند و پیدا کردن سرمایه برای کار خیلی سخت شده‌است، خیلی از عکاس‌ها در جستجوی ساختارهای روایی تازه‌ای هستند تا مخاطب را جذب کنند و در جستجوی اشتیاقی هستند که خودشان هم قبول دارند در سال‌های اخیر کمرنگ‌تر شده‌است.

کریستینا دو میدل تا اوایل سال ۲۰۱۱ به عنوان عکاس خبری برای یک روزنامه اسپانیایی کار می‌کرد، تا زمانی که دیگر احساس کرد خسته‌شده‌است. می‌گوید: «من از عکاسی خبری ناامید شده‌بودم. من در مورد کارهایی که انجام می‌دهم بسیار مشتاق و ذوق‌زده هستم اما وقتی که بازخوردی را که انتظار دارم دریافت نمی‌کنم به سرعت ناامید می‌شم. از زمانی که وارد حرفه عکاسی خبری شدم، واقعا باور داشتم که با این تصاویر می‌توانم دنیا را عوض کنم. اما زمانیکه شروع به کار برای روزنامه کردم متوجه شدم که واقعیت در واقع توسط آگهی دهندگان، احزاب سیاسی و شرکت‌های سرمایه‌داری است که ساخته می‌شود. لااقل در اسپانیا که اینگونه است. وقتی متوجه شدم که داشتم روزی ۱۲ تا ۱۴ ساعت کار می‌کردم تا کمک کنم آدم دیگری پول در بیاورد، فکر کردم شاید بهتر باشد به جای آن برای پدرم کار کنم. تصمیم گرفتم که عکاس آزاد بشوم و به خودم یک سال فرصت دادم تا کاری را بکنم که خودم می‌خواهم.»

زندگی و معجزات پائولا پی - کریستینا دو میدل
زندگی و معجزات پائولا پی - کریستینا دو میدل
زندگی و معجزات پائولا پی - کریستینا دو میدل
زندگی و معجزات پائولا پی - کریستینا دو میدل
زندگی و معجزات پائولا پی - کریستینا دو میدل
زندگی و معجزات پائولا پی - کریستینا دو میدل

دو میدل به شدت به قدرت عکاسی باور دارد. می‌گوید: «به نظرم خیلی داستان‌ها هستند که باید گفته‌شوند و عکاسی ابزار بسیار پرقدرت برای بیان این قصه‌هاست.» برای این عکاس اسپانیایی همه چیز از مجموعه «زندگی و معجزات پائولا پی» شروع شد. می‌گوید: «هدف من این نبود که چیزی خلق کنم که تبدیل به قصه شده‌است. در واقع قصدم این بود کاری انجام دهم که نمایانگر چیزی باشد که خودم تجربه کرده‌ام. برای من، زبان گزارش در مقایسه با همه آن‌چیزی که من تجربه کرده‌ام، کافی نیست. همه چیز با پائولا پی. که یک فاحشه بود، شروع شد. من سه سال با او کار کردم، و کافی نبود. من نمی‌توانستم آن را تنها به یک گزارش در مورد زندگی‌اش تقلیل دهم. داستان او خیلی خیلی پیچیده‌تر بود.»

یک وجه که دو میدل نتوانست در اثرش با تصاویر به مخاطب ارائه دهد، قضاوت دیگران در مورد خودش و در مورد فاحشگی بو، می‌گوید: «این چیزی است که نمی‌توانی به یک تصویر اضافه کنی. در نتیجه تصمیم گرفتم یک کتاب آماده کنم و روایت داستان را با استفاده از آیه‌هایی از انجیل تغییر دهم.» دو میدل همچنین عکس‌هایی که برای پروژه‌های دیگر گرفته‌بود را به مجموعه اضافه کرد تا طبیعت سرکوب‌گر نگرش دیگران به زندگی خودش را نمایش دهد. «هر آنچه برای بیان داستان مورد استفاده قرار داده‌ام، واقعی است. اما با استفاده از آزادی‌ای که در شیوه نگاه داشتم و با استفاده از عکس‌هایی که مربوط به این پروژه نبودند، من یک داستان کامل‌تر بیان کردم. قصد فریب خوانندگان را نداشتم، بلکه به جای فریب به آنها اطلاعات بیشتر ارائه می‌دادم. من به آنها تجربه‌ای کامل‌تر از آنچه باید بیان می‌کردم ارائه دادم. در سطوح مختلف چیزهای بیشتری را با آنها به اشتراک می‌گذاشتم. این یکی از توانایی‌های عکاسی است به خصوص وقتی که شما بدانید چگونه از پس آن بر بیایید.»

دو میدل با انتشار مجموعه «آفروناتس The Afronauts» که قصه برنامه شکست‌خورده فضایی زامبیا را در سال ۱۹۶۴ بازگو می‌کند، یک قدم فراتر از مجموعه قبلی گذاشت.  (آفرونات ترکیبی از دو کلمه آفریکن و آسترونات به معنای فضانورد) این روایت افسانه‌وار بر اساس روایت‌هایی‌ست که دو میدل از آن برنامه فضایی پیدا کرد. «برای من این مجموعه موفق‌ترین گزارش مستندی است که در طول زندگی‌ام خلق کرده‌ام. اگر بخواهید دوباره تعریف فتوژورنالیسم را مرور کنید، همه چیز درباره بیان داستان توسط تصاویر است، در این مورد من داستانی را تعریف می‌کنم که در دهه ۱۹۶۰ می‌گذرد. هیچ تصویری از آن داستان در اختیار نبود، در نتیجه من مجبور بودم که این تصاویر را بسازم. من عامدانه با قصه بازی نمی‌کنم، من از آنچیزی که می‌توانستم استفاده کنم استفاده می‌کردم.»

دو میدل مصر است که آفروناتس یک مجموعه عکاسی مستند است. او می‌گوید: «اگر مستند نیست پس چیست؟ چرا لزوما باید عکاسی یا مستند باشد یا هنری؟ چرا انقدر احساس می‌کنیم که باید همه چیز را طبقه‌بندی کنیم؟ چرا فکر می‌کنی یک عنوان از دیگری برتر است؟ اصل قضیه تعریف کردن داستان با تصاویر است، داستان این آفرونات‌ها واقعی است. به نوعی یعنی من به عنوان یک مورخ عمل کرده‌ام و آنچه را اتفاق افتاده بازسازی می‌کردم و از آن مستندسازی می‌کردم.»

تغییر دادن شکل واقعیت 

ساموئل بولندورف Samuel Bollendorff عکاس فرانسوی که یک عکاس خبری و تهیه‌کننده مستندهای اینترنتی است توضیح می‌دهد: «بسیاری از عکاسان فکر می‌کنند استفاده از روایت‌های داستانی صادقانه نیست. اما وقتی شما در شرایطی باشید که هیچ راهی برای توصیف آنچه می‌خواهید بگویید باقی نمانده است، مثلا زمانی که مطبوعات روز به روز تیراژشان کمتر می‌شود، مجبورید که به ساختارهای تازه‌ای برای روایت فکر کنید، یعنی شما باید انقلابی در هنر و فن‌تان ایجاد کنید و به شیوه‌های جدیدی برای تعریف داستان‌تان بیاندیشید.»

اما این حرف‌ها به این معنی نیست که بولندروف خودش آماده است تا جهشی را از واقعیت به قصه بجهد، هر چند که با این ایده اندکی بازی کرده‌باشد. «من هنوز اثری داستانی ننوشته‌ام، چرا که معتقدم دست زدن به چنین کاری مستلزم کسب مهارت‌هایی کاملا تازه است، دلیل دیگرش این است که هنوز علاقه من رساندن حقیقت با استفاده از مستند و واقعیت است. اما این هم درست است که زمانی که کار شما دیگر مستقیما با اخبار ارتباط ندارد، عکاس و روزنامه‌نگار باید به فکر فرم‌های روایی تازه‌ای باشند که فراتر از گزارش ناب و ساده خبر می‌رود. اینجا است که مساله تعریف نقش شما به عنوان مولف و تضمین معتبر بودن اثرتان پیش می‌آید. سوال اصلی این است: چگونه من می‌توانم یک مولف باشم در حالی که همچنان از اعتبار روزنامه‌نگاری‌ام استفاده می‌کنم؟ و چگونه می‌توانم همزمان هر دو باشم؟»

در مجموعه «سفری به پایان زغال‌سنگ   Journey to the End of Coal» که در سال ۲۰۱۰ تهیه شده است، بولندورف مجبور شد تا ساختار روایی جدیدی به کار بگیرد، او پیش از اینکه مستندسازی را آغاز کند یک سناریو برای کار نوشت. «زمانیکه از خلق چنین ساختاری حرف می‌زنیم به این معنی است که شما باید شکل اطلاعاتی را که می‌خواهید انتقال دهید، تغییر دهید و آن را به گونه‌ای درست سازماندهی کنید.»

بولندروف اکنون روی یک مستند اینترنتی با عنوان «فرسودگی شغلی» کار می‌کند، مجموعه‌ای که بر مرگ ۳۰ فرانسوی از سال ۲۰۱۱ تمرکز کرده‌است که غالبا در محل کار خودشان تصمیم به خودسوزی گرفته‌اند. بولندروف می‌گوید: «برخی از این افراد پیام‌های از خود به جا گذاشته‌اند، نامه‌هایی نوشته‌اند. در تلاشی برای اینکه صدای آن‌ها شنیده شود ما از تعدادی هنرپیشه معروف خواسته‌ایم تا این پیام‌ها را بخوانند. کسانی را انتخاب کرده‌ایم که صدای‌شان قابل تشخیص و تمیز باشد تا باعث فریب مخاطب شوند. به نوعی ما اجازه داده‌ایم این افراد حرف بزنند بدون اینکه وانمود کنیم که توانسته‌ایم پیش از آنکه آنها خودشان را به آتش بکشند با آنها صحبت کنیم.»

ساموئل بولندروف - فرسودگی شغلی
ساموئل بولندروف - فرسودگی شغلی

برای بولندروف عبور از مرز بین قصه و مستند به گفته خودش «تا زمانی که مسوولیتش را برعهده بگیریم و در موردش صادق باشیم» مساله مهمی نیست. «وقتی به عکاسان خبری هم نسل من نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که آنها شروع به این کرده‌اند که از سوژه‌های‌شان بخواهند برای عکس‌هایی که می‌خواهند در پروژه‌های مستند جای بدهند، ژست بگیرند. این در واقع تغییر شکل دادن واقعیت است و به دنیای افسانه‌ای و داستانی نزدیک می‌شود. اگر مخاطب این فرض را بداند، دیگر بی‌صداقتی در آن نیست.»

گیرت فن کسترن Geert van Kesteren عکاس مستند و مولف کتاب‌هایی مانند «تماس بغداد  Baghdad Calling» و «Why Mister, Why?» تا کنون واقعیت و قصه را با هم مخلوط نکرده‌است، اما اشکالی هم در این کار نمی‌بیند. می‌گوید: «در ذهن من با اطلاعات بیشماری که در این دوره زمانه و وجود دارد، من کمتر علاقه‌ای ندارم در مورد چیزی که اتفاق افتاده یا نیافتاده است چیزی بدانم. در عوض چیزی که من را جذب می‌کند و چیزی که باعث تمایز بین تماشای یک برنامه در سی‌ان‌ان با دیدن یک فیلم یا مجموعه عکس مستند می‌شود، صدای مولف است، آنچه باعث نگاه انتقادی می‌شود، تفسیری متفاوت. چنین تفسیرهایی باعث می‌شود تا نوعی دیدگاه انتقادی در هر آنچه که من می‌بینم شکل بگیرد.»

او اضافه می‌کند: «من دوست ندارم از واژه قصه در این زمینه استفاده کنم. این افسانه و داستان نیست، این در واقع استفاده از ابزارهای دیگر و به خصوص شنیدم صدای خلق کننده اثر است. اما عکاس، یا کارگردان یا مولف در واقع داستان، کاراکتر و روند تازه‌ای خلق نمی‌کند. او چیزی از خودش در نمی‌آورد. در عوض مولف قصد دارد تا چیزی بگوید، آن طور که من در مجموعه عراق انجام دادم،  او از ویرایش و استیج و عکاسی سیاه و سفید استفاده می‌کند تا نکته مورد نظرش را برجسته کند. من سرباز آمریکایی در عراق دیدم که سبیل و عینک آفتابی مشابه صدام حسین در یکی از پرتره‌هایش داشت، خب من از آن سرباز خواستم تا جلوی نقاشی صدام ژست بگیرد، آیا این افسانه و داستان است؟ فکر نکنم.»

توانایی برای ساختن چیزی بر اساس تصورات دقیقا همان چیزی بود که باعث شد مک‌دونالد عناصر قصه‌وار را به اثر مستندش اضافه کند. مک‌دونالد می‌گوید: «با تعریف قصه به این شکل، مجبوری که به خودت اولویت بدهی و این یک تغییر خیلی خوب است. به نظر می‌رسد که مردم از دیدن چنین آثاری لذت می‌برند. در پروژه‌های مستند دیگرم من می‌دیدم که مردم بیشتر در مورد تک عکس‌ها حرف می‌زنند، اما با بارکشان رخت چرک بروکلین آنها می‌خواهند کل مجموعه را ببلعند، آنها از ایده پشت آن خوش‌شان آمده‌بود.»

دو میدل معتقد است که دنیای ادبیات و سینما مدت‌هاست که قصه را به عنوان فرم روایی قوی و معتبر پذیرفته‌اند. دو میدل می‌گوید: «کافی است ۳۰ دقیقه پس از نیمه شب Zero Dark Thirty  را ببینید. ما از اینکه در ابیت آباد پاکستان بر اسامه بن لادن چه گذشته‌است هیچ ذهنیتی نداشتیم. از آنچه در آنجا گذشت تا پیش از دیدن ۳۰ دقیقه پس از نیمه‌شب هیچ ارجاع تصویری نداشتیم. عکاسی پتانسیل قوی‌ای دارد. فریز کردن تصویر به شما اجازه می‌دهد که واقعیت را با روشی متفاوت ببینید. عکاسی قابلیت‌های بسیار بیشتر از نوشته و تصاویر متحرک دارد. عکاسی قوی‌ترین ابزاری‌ست که ما در اختیار داریم، خب چرا از آن برای تعریف کردن داستان استفاده نکنیم؟ چرا باید بچسبیم به واقعیت؟ باید داستان‌ها را با روش‌هایی متفاوت تعریف کنیم. کافی است فن و هنرمان را بازتعریف کنیم. به نظرم الآن بهترین زمان برای این کار است چرا که در حال حاضر سکو‌های فراوانی برای ارائه آثارمان در اختیار داریم.»

منبع: +