بدون عنوان، اثر دیان آربس (۱۹۹۶)
ترجمه: صادق طاهری
او یک عکاس کاملا ماهر و چیرهدست است. کارهای او در هر مجموعه معروفی در دنیا یافت میشود و اولین رسالهاش در سال ۱۹۷۲ چاپ شد که به مدت ۲۳ سال پرفروشترین رساله عکاسی بوده است. شهرت او در زمان زندگیاش حاصل شد؛ پس از مرگش، دخترش دون به عنوان وارث اموال مادرش، وظیفه دختری خود را انجام داده است، او شهرت مادرش را پرورش و گسترش میدهد و با جدیت نمایشگاهها و انتشار عکسها در مجلات و کتابها را کنترل میکند. (او تنها زمانی موافقت خود را برای بازنشر یکی از عکسهای آربس اعلام می کند که متن همراه با عکس را خوانده باشد. زمانی که به پژوهشگران میدهد، مثالزدنی است.)
بدون عنوان ، که توسط دون آربس و یولانتا کومو ویرایش شده، جلد سوم عکسهای او است که از زمان خودکشی دیان آربس در سال ۱۹۷۱ در سن ۴۸ سالگی منتشر شده است. میشد نام این اثر را «آدم های بینام» هم گذاشت چون سوژهها بینام هستند، یا حتی «در یک جای ناشناخته»، چون محله(ها) مشخص نیست. اما بهترین نامی که میشد روی آن گذاشت احتمالا «یک کار تمام نشده» بود. به هر حال، مجموعهای بینظیر است.
این ۵۱ عکس سیاه و سفید، که تقریبا همهی آنها از زنان و دختران گرفته شده است، بخشی از مجموعهای است که آربس تا پیش از مرگش روی آن کار میکرد. این عکسها حداقل در دو موسسه ناشناس گرفته شدهاند که از افراد عقب ماندهی ذهنی نگهداری میکردند. تنها چند عدد از این عکسها در اولین رسالهی عکاسی آربس به نمایش در آمدند؛ بقیه آنها از سال ۱۹۷۱ در مجموعه اموال او منتشرنشده باقی ماندهاند.
دون آربوس در موخره کتاب توضیح نمیدهد که چرا مجموعه برای انتشار این عکسها این همه سال صبر کرده است. آیا اجبار خانواده آربس بود؟ آیا ترس از شکایت خانوادههای کارآموزان پزشکی بود؟ یا ترس از شکایت موسسات؟ شاید ۲۴ سال پیش این تصاویر موجب یک رسوایی بزرگ میشده است. شاید این افراد عقبمانده شبیه هر گروه عجیب دیگری بود که دیان آربس از آنها خواسته بود تا جلویش ژست بگیرند. (هر زمان دیان کسی را پیدا میکرد که قرار بود جلویش ژست بگیرد، بسیار مشتاق میشد.) دون نمیگوید که کدام عکسها را مادرش سپرده که چاپ شوند و کدام عکس ها را خودش از چاپ کنتاکت بیرون کشیده و انتخاب کرده است. منتقد عکاسی، ای. دی. کولمان در New Yorkنیویورک آبزرور و در صفحه خودش در وب مطلبی نوشته و دون آربس را نقد کرده که حریم خصوصی زنان و دختران را نقض کرده و اینکه آثاری را منتشر کرده که خود آربس انتخاب نکرده است. من با او موافق نیستم.
دانستن، تصمیم گرفتن، و انتخاب اینکه از چه کسی عکس بگیریم، بخشی از نبوغ عکاس پرتره است. دیان آربس همیشه یک توانایی اسرارآمیز داشت که حس میکرد با چه کسی می تواند ارتباط برقرار کند تا یک عکس پرتره محشر بگیرد. در این مورد، تصمیم او برای عکاسی از زنان و کودکانی که سندرم داون و دیگر اختلالات دارند در خانههایشان، از همین توانایی نشات گرفته شد. بخش زیادی از قدرت این عکسها از هویت این زنان میآید، از جزئیات شرایط آنها و از مکانی که با هم زندگی میکردند و از دیگران منزوی بودند. میتوانیم طوری به این پرترهها خیره شویم که هرگز نمیتوانستیم به خود زنان و دختران در خیابان نگاه کنیم. میتوانیم همزمان احساس ترس، کنجکاوی و امنیت کنیم. آنها «دیگران» هستند.
حتی میتوانیم با نوعی نوستالژی ترسناک خاص به این عکسها بنگریم. دیگر آن روزها به سر آمده که افرادی که «دیگران» بودند، محصور و منزوی بودند و بیخانمان کف خیابان زندگی نمیکردند. در بیست سال اخیر، ما تصاویر بسیار بدتری از این عکسهای دلسوزانه از افرادی تمیز و مشتاق با اختلالات روانی، دیدهایم.
بخشی از قدرت این پرترههای عمدتا عالی متاثر از دوربین فرمت مربعی است که آربس استفاده میکرد. این دوربین به این شکل آنقدر عجیب و غریب بود تا توجه هر کسی را جلب کرده و مستقیم به آن خیره شود. این دوربین فضا را فشرده میکند و بی شباهت به صفحه نمایش رایانه یا پرده سینما است. سوژه معمولا در میان قاب جای میگیرد و پسزمینه نمیتواند آنطور که در تصاویر افقی خودش را قالب میکند، به چشم بیاید. همچنین، آربوس با استفاده از این نوع دوربین می توانست تماس چشمی با سوژههایش را حفظ کند: به پایین نگاه میکرد تا کادر خود را ببندد، در حالی که دوربین روی سینهاش محکم جای میگرفت میتوانست سرش را بالا بیاورد و دوباره به سوژه نگاه کند. این نوع دوربین به اندازه دوربین های ۳۵میلیمتری نصف صورتش را نمیپوشاند.
عکسها بسیار ساده هستند. بیشتر زنان و دختران در جایی شبیه به زمین بازی ایستادهاند. برخی اوقات هوا بسیار گرم است. برخی اوقات اواخر پاییز است. در نیمی از عکسها احتمالا زمان هالووین است. تقریبا تمام زنان تمام قد ثبت شده اند، یعنی آربس حدود یک و نیم متر از سوژه فاصله داشته است. شاید به این دلیل نزدیکتر نشده که احتمالا آنها دوست نداشتهاند او نزدیکتر برود. شاید احساس میکرده مزاحم آنها است. شاید احساس میکرده بدن آنها بخشی مهمی از داستان است.
به نظر هیچکس از بدن چهارشانه و پاهای چاق او خجالت نمیکشید. ظاهرا هیچکس از کاپشن مندرس، دامن بلند و بدقواره یا ژاکتهایی که روی هم پوشیده بود، خجالت نمی کشید. بیشتر زنان و دختران مطیع و دوستانه به نظر میرسند. به نظر نمیرسد که از آربس ترسیده باشند. جلوی دوربین او ایستادهاند، بازی میکنند یا آرام هستند. ترسی ندارند از اینکه گوشهای سوراخ یا قیافه بیروح خود را به نمایش بگذارند. به نظر میرسد علاقه عکاس را درک میکنند. بسیاری از آنها با دوستانشان ژست گرفتهاند؛ یک جور حس صمیمانه در میان دوستان در عکسها است. در بعضی از عکسها، یک زن مسنتر به حالت حمایتی، دست یک دختر جوانتر را گرفته است. تقریبا همه جوراب سفید و کفش مشکی دارند. تقریبا همه دندانهای بدی دارند. بسیاری از زنان کیف بغلی در دست دارند. بسیاری دیگر انواع کلاه را بر سر دارند. زنی یک زنجیر با مهرههای سفید پوشیده است.
چیز دیگری در میدان وجود ندارد. در بیشتر مواقع، خانههای چوبی وجود دارد که در پس زمینه محو شدهاند، یا چند تاب و یک سرسره دیده میشود. آربس از این پسزمینه به بهترین شکل استفاده میکند. موجب میشود تمام افراد موجود در عکس برابر باشند، و چنین چیزهایی پسزمینه را همانند پس زمینهی کاغذی یا سن خالی نشان می دهند. هیچچیزی وجود ندارد که حواس ما یا سوژه را پرت کند. هیچ سرنخی در پس زمینه نیست.
آربس در بیشتر مدت زمان حرفهی خود برای ثبت پرتره از فلاش استفاده میکرد. نتیجهی آن شفافیت و کنتراست بسیار زیاد بین سوژه و پسزمینه بود. سوژه، یا یک خانواده برهنه بود یا یک کوتوله، یا مردی با میلیونها خالکوبی که از قاب بیرون زده بود. بیننده نمیدانست که عکاس از فلاش استفاده کرده است. این بخشی از «نگاه آربس» بود. با اینحال، تقریبا تمام پرترههای دیگر در این کتاب در فضای بیرونی و بیشتر آنها نیز بدون فلاش گرفته شده اند. شاید به خاطر اینکه برای سوژه مزاحمت ایجاد نکند. نتیجهی آن تختشدن کامل و فقدان کنتراست است که سوژه ها را بسیار واقعی میکند.
حداقل ۲۶ مورد از پرترهها هنگام هالووین یا زمانی در همان حدود ثبت شدهاند. در بعضی از تصاویر ماسکها تا حد زیادی بخشی از خود فرد به نظر میرسند، احتمالا افراد قبل یا بعد از ۳۱ اکتبر اینها را میپوشیده اند. حتی نیمچه ماسکهایی که چشم ها و بینی را میپوشاند، با صورت زنان در آمیخته شده بود. در بعضی موارد به سختی میتوان گفت کجا ماسک تمام میشود و کجا صورت آغاز میشود. در یک عکس، به سختی میتوان تشخیص داد که این زن ماسک پوشیده یا صورت خودش به این شکل است. زن دیگری ماسکش را برعکس پوشیده و اصلا هم مشخص نیست. کاملا طبیعی به نظر میرسد. یک دلیل میتواند این باشد که پوشیدن ماسک برای این آدمها مهم بوده؛ آدمهایی که به خاطر اختلالات و نقصهایی که دارند از بسیاری از ما متفاوت هستند. آیا ماسک می زنند تا از ما پنهان شوند؟ آیا ماسک میزنند تا وانمود کنند شبیه ما هستند؟ آیا ماسک میزنند تا ما را بترسانند؟ یا فقط به خاطر هالووین ماسک می زنند تا خوش بگذرانند؟ یک تناقض آشکار در ماسکزدن یک فرد دارندهی سندروم داون که با اینکار ویژگیهای صمیمیاش را پنهان می کند، وجود دارد. افراد ماسکپوش در صف به کجا می روند؟ کافه تریا؟ مسیر خارج شهر؟ مراسم رقص؟ تماشای ماه؟ یا ایجاد تصاویر فراموش نشدنی؟
یک ویژگی که لزوما ناشیگری نمیتوان نامید این است که نه عکس ها و نه صفحات شمارهگذاری نشدهاند. هیچ راهی برای ارجاع به عکسها وجود ندارد، مگر با الفاظی نظیر «دوستانی با سندرم داون که کلاه پوشیدهاند»، یا چیزی شبیه به آن. فکر میکنم که این نوع ارائه، که برای یک کتاب عالی طراحی شده، مخاطب را نادیده گرفته است و با سوژهها بازی میکند و با آنچه که طراحان احتمالا در سر می پروراندهاند، در تناقض است.
و موخره دون آربس یک ناامیدی بزرگ است. طوری به نظر میرسد که گویی بسیار عمیق نوشته شده اما هیچ چیز خاصی ندارد. دون آربس میخواهد که آثار مادرش عاری از هر گونه توضیحات تاریخی-عکاسانه باشد، اما چهقدر خوب میشد اگر اطلاعات حقیقی درباره این آثار میداد. از آنجایی که ده سال از آخرین کتاب انتشار یافتهی آربس، Magazine Work، می گذرد، خیلی خوب بود اگر یک فهرست مرجع یا کتابنامه هم می داشت. به خاطر اینکه شاید ما بخواهیم تاریخ تصاویر را بدانیم، و اینکه کدام تصویر پیش یا پس از تصاویر دیگر ثبت شده است. شاید هم بخواهیم بدانیم که آربس منحصرا روی این پروژه کار می کرده یا همزمان روی پروژه دیگری هم کار می کرده است. شاید بخواهیم بدانیم کدام تصاویر از چاپ کنتاکت او انتخاب شده و کدام را دون و ویرایشگر او انتخاب کردهاند. شاید بخواهیم بدانیم آیا این ۵۱ عکس برآیند جامعی از مجموعهی «موسسات» است یا خیر. آیا عکسهای دیگری هم وجود دارد که ۱۰ سال دیگر ظهور پیدا کنند؟
همچینن بسیار مفید میشد اگر می دانستیم چطور آربس توانسته مجوز عکاسی در این موسسات را بگیرد و اینکه خودش چه درکی از این بازدیدها داشته است. آیا این افراد او را ناراحت میکردند؟ آیا ارتباطی بین بیماری آنها و افسردگی او، حداقل در ذهنش، وجود داشت؟ (بسیاری از افراد اختلال روانی و افسردگی ذهنی را با هم اشتباه میگیرند. سوژه های آربس دچار اختلال روانی بودند؛ اما خود آربوس افسردگی روانی داشت.) یا اینکه آنها او را شاد میکردند؟ آیا احساس می کرد این پروژه در شروع کارش است، یا به نظر خودش پروژهاش رو به اتمام بود؟ آیا او محدود به عکاسی در فضای بیرونی بود؟ آیا پرسنل موسسات با او همکاری میکردند؟
سوژه های آربس بینام هستند. خانههایشان بینشان است. آیا این یک تصمیم قانونی بوده که توسط وکلای بنگاهها اتخاذ شده است؟ یا یک تصمیم زیباییشناختی که توسط دون گرفته شده است؟ فکر میکنم بی نام بودن، روی فردیت افراد دارای عقب ماندگی ذهنی تاکید میکند. خانوادههایشان آنها را رها کرده بودند، بنابراین آنها هیچ نام خانوادگی نداشتند. شاید هم دارای نام بودهاند، اما نامی که دارند و محلی که هستند، مهم نیست. آنها فقط در عکس وجود دارند.
منبع: +