هیستری نقد، پوپولیسم انتقادی؛ یادداشتی بر یک یادداشت
اینکه در مناقشه بر سر اظهارات فرشید آذرنگ در نشست «عکاسی و فلسفه»، طرف کدام جناح را میگیرید، به احتمال قریب به یقین، نه با این نوشته و نه با هیچ نوشته دیگری تغییر نمیکند؛ ما پیشاپیش موضع خود را گرفتهایم؛ ما پیشاپیش به دلایلی مختلف حسابمان را وضعیت عکاسی و در کل هنر ایران مشخص کردهایم. با این حال، این که عکاسی ما چیزی هست یا نه؛ این که عکاسی ما زنده است یا مرده؛ مساله نیست (حداقل در این لحظه مشخص)؛ مساله اصلی نحوه مواجهه با نقد و اظهارنظر و فراتر از آن با افراد است؛ مشکل، کشاکش میان اسطوره سازی و هیچانگاری است. با علم به این که نقد و مکالمه میتواند نه تنها برای عکاسی بلکه برای جامعه ما راهگشا باشد، میکوشم خطاهای یادداشت «ماخولیای مهتری» را برشمرم.
نوشتار فوقالذکر بیش از هر چیز از همان چیزی رنج میبرد که نگارنده، فرشید آذرنگ را به همان دلیل به نقد میکشد؛ به عبارتی، این نوشتار در حالی آذرنگ را به خاطر ندیدن بالقوگیهای عکاسی ایران مورد عتاب قرار می دهد که خود او نیز بالقوگیها، نقاط مثبت و تاثیرات آذرنگ را در مقام عکاس، منتقد، مترجم، مدرس و ناشر به کل نادیده گرفته و او را به یک نقطه سیاه و یک مازاد صرف فرومی کاهد. از دیگر سو، درحالیکه آذرنگ یک کلیت را خطاب قرار میدهد، رحیمی میکوشد با یک سادهسازی پوپولیستی، آذرنگ را در مقام دشمن و معضل عکاسی تصویر کند؛ تصویری که در آن به شکلی ناخواسته، نگارنده را در مقام منجی وضعیت کنونی قرار می دهد. در ادامه بیشتر در این خصوص توضیح خواهم داد.
رحیمی یکی از نقدهای وارده به سخنان آذرنگ را این میداند که چرا او به جای پرداختن به رابطه میان «فلسفه و عکاسی»، به بحث نقد و کتاب تری برت میپردازد. شاید دلیل این چرخش را بتوان این طور توضیح داد که در سالهای گذشته فلسفه بیشتر از کانال نقد با عکاسی پیوند خورده است؛ به عبارتی، فلسفه در دست منتقد حکم دستاویزی برای پر کردن خلایی نظری و مفهومی در آثار را پیدا کرده است؛ چیزی که در عکس وجود ندارد، از طریق نقد و به مدد فلسفه به آن تزریق میشود. از این گذشته، در پاسخ به این پرسش که چرا کتاب «نقد عکس» تری برت راه به جایی نمیبرد، باید گفت که این کتاب به جز چند جمله و مصداق، بیشتر به ارائه توضیحات و توصیفاتی درباره عکاسان پرداخته و به درک شما از عکاسی و نقد عکس کمک چندانی نمیکند. به عنوان مثال، هیچگاه مشخص نمیشود که دسته بندی عکسها قرار است چه کمکی به نقد عکس بکند؟ شکلی از دستهبندی که به اعتراف خود برت یک عکس ممکن است در چند یا تمامی آن دستهبندیها جای بگیرد. گذشته از این رویکرد «زیرآبی» کتاب نقد عکس آنجا عیان می شود که خود برت با توسل به همان فن «زیرآبی» از پاسخ گفتن به چرایی اعطاء جایزه اول به عکس محمد غزالی در دوسالانه نهم طفره میرود.
معضل دیگر این نوشته مواجهه هیستریک او با اظهارات آذرنگ است که باعث میشود از یک سو بدون آن که بداند، در جایجای نوشته همان حرفهای آذرنگ را به شکل و سیاقی دیگر تکرار کند و از سوی دیگر و از قضا مهمترین بخشهای صحبت او را نشنیده بگیرد یعنی همان بدلکردن مفاهیم به غریزه. تحلیل هیستریک رحیمی باعث میشود تا دقیقترین نکات برای رشد و تعالی فعالیت هنری یعنی همان «باج ندادن، وفادار بودن، شرم، دروغ نگفتن، استفاده از تجارب دوران بلوغ و عدم مصلحتجویی شخصی»، به نصیحتهایی مشفقانه تقلیل یابند؛ همان نکات و مولفههای که نقطه مشترک تمامی هنرمندان بزرگ تاریخ بوده است. پیکاسو و براک شاید نقد قوه داروی کانت را نخوانده بودند ولی میدانستند که نباید برای صرف نمایش و دیده شدن دست به خلق اثر بزنند. رحیمی در حالی این اظهارات را نصیحتهایی مشفقانه میخواند که اندکی بعد به همان شکل مشفقانه آذرنگ را به مطالعه بیشتر پند میدهد (چه نقد سازنده و کوبندهای!). پیشداوری نگارنده تا بدان حد چشمان رحیمی عزیز ما را بر واقعیت میبندد که نمیتواند بشنود یا ببیند که آذرنگ، دو کتاب خود و شهریار توکلی را تنها کتاب های جدی عکاسی در آن دوران بر میشمارد و نه تمامی دورانها. اینکه واقعیت تاریخی را بخواهیم با تحریف گزارهها به خودپسندی و خودبزرگ بینی بدل کنیم، نه تنها امری نقادانه بلکه امری اخلاقی نیز نیست. با این حال، گلایه آذرنگ پر بیراه نیز نیست. شاید عجیب باشد که در دوره های کارشناسی و کارشناسی ارشد تقریبا از هر عکاسی صحبت میشود اما سخنی از این دو کتاب علی الخصوص کتاب «فراموشی» در میان نیست؛ انگار که چنین کتابی هرگز نبوده و نیست.
نویسنده در ادامه آذرنگ را سرزنش میکند که چرا به جای پرداختن به گفتمانها و اسطورههای معاصر، علل «عنق بودن» خود را پیش میکشد. در واقع نویسنده، آذرنگ را بازخواست میکند که چرا به کلیشه تن نداده و کارِ آسان را برنمیگزیند یعنی همان کاری که مقدمهها و پروژههای کتاب سازی انجام میدهند؛ ارائه یک دانش لغتنامهای؛ یعنی ترکیبی از چند اصطلاح پرطمطراق و چند نام جذاب؛ جالب آن جا که نه گفتمانهای معاصر بلکه همین «عنق» و «ملول» بودن است که بودلر را در نگارش مقاله تاثیرگذار «نقاش مدرن» به پیش میبرد. گذشته از این، رحیمی در جایی میگوید که «هیچ مبحث نظری و فکری در مورد عکاسی خارج از دایره فلسفه نیست» بنابراین بنا به حکم خود نویسنده، خود توضیح این حس عنق بودن در ارتباط با عکاسی نیز خواه ناخواه به مقوله ای فلسفی بدل می شود.
بندبازی فلسفی-بلاغی
رحیمی عزیز ما، آن قدر شیفته و مفتون شنیدن خطابه در خصوص مقولاتی چون بازنمایی، بازنمود و تفسیر و استماع « روخوانی چند عبارت گزینشی از متون» است که فراموش میکند با گشودن هر کتاب، مقاله و گلچینی در زمینه نظریه عکاسی، با خروارها نوشته و اظهارنظر پیرامون این مقولات مواجه خواهد شد. با این حال، چه درست یا غلط، آذرنگ از چیزی سخن میگوید که احتمالا از جایی ترجمه یا سرهمبندی نشده است. رحیمی عزیز ما در حالی آذرنگ را به «روخوانی» و ارائه خلاصه و قرائتی از گفتمان های معاصر دعوت میکند که اندکی پائینتر روشنفکر-مترجمان را زیر تیغ برنده نقد خود میبرد. بنابراین موضع او در کل نوشته به شدت در نوسان است. در واقع از آن جا که هیستری جای نگاه نقادانه او را گرفته، او برای به نقد کشیدن آذرنگ در جای جای نوشته، احکام خودر ا نقض کرده و نوشته را دچار تناقضی درونی میکند. رحیمی عزیز ما که نمیخواهد هیچ فرصتی را برای کوبیدن حریف از دست بدهد، تا بدانجا پیش میرود که کل سازوگار گزینش مدرسین و اساتید در دانشگاه را زیر سوال میبرد و فراموش میکند که با این کار زیر پای همانهایی را خالی می کند که از قضا کمر به دفاع از آنها بسته بود.
اما چگونه است که دوست فلسفهدان ما به یکباره نقد آذرنگ را با تخریب یکی میگیرد؟ اساسا چرا صحبتهای آذرنگ که فاقد هرگونه موقعیت سیاستگذاری و تصمیم گیرنده در این عکاسی است، جمعی را چنین برمیآشوبد؟ آذرنگ تنها یک کار میکند. او نشان میدهد که پادشاه لخت است و بالطبع آنانی که با برهنه شدن پادشاه، برهنگی خود را به یکباره عیان شده میبینند، میکوشند که او خاموش شود، هم اویی که برای سالهای سال خاموش بوده و حالا سخنگفتناش، خواب خرگوشی خیلیها را بر هم زده است؛ این همان پاک کردن صورت مساله است به جای پاسخ گفتن به آن.
با این حال، شاهکار نظری رحیمی عزیز ما، آن جا رقم میخورد که در مقابل ایده «مرگ عکاسی»، «عکاسی موبایلی» و «توده ای» را قرار میدهد یعنی نمودی بارز و مشخص از همان جامعه نمایشیشده که نمایش را جایگزین هنر کرده است. مشخص نیست که این «عکاسی موبایلی» کجای جریان جدی و هنری قرار میگیرد و کدام عظمت تاریخی را ایجاد کرده است؟ آیا این حجم انبوه خودشیفتگی آمیخته با تلاش مذبوحانه برای نمایش سبک زندگیهای کسلکننده و تکراری و احتمالا بینیهای عملکرده را می توان عظمتی تاریخی دانست؟ رحیمی عزیز ما بدون شک زنهار آدورنو را فراموش می کند، آنجا که می گوید، دموکراتیکشدن هنر پیامدی جز نازل شدن هنر ندارند.
ابژه مبهم نقد
از همه اینها گذشته، رحیمی عزیز ما بسیار هوشمندانه در جای جای متن به اظهارات آذرنگ میتازد اما به انحاء مختلف و با زیرکی، همان حرفها را تکرار کرده و مصادره به مطلوب میکند. او از «سلبریتیها و سوپر استارهای بیلبورد آشیان، و مُبلّغ کَشک و دوغ»، « نویسندگان کُتب آرتیستیک»، «جریانهای تمامیتخواه در قالب بنگاه سلسله نشریات زرد و مبتذل»، «کتاب سازان» و... مینالد اما همین سخنها را از زبان آذرنگ، نشانه خودبزرگبینی و یاس میخواند. در واقع، رحیمی عزیز ما به نظر در سطح نهایی، نه منکر این شکل نقد بلکه بیشتر به شکلی ناخودآگاه خشمگین از این است که چرا نتوانسته این جایگاه را اشغال کند. او از آذرنگ برمیآشوبد زیرا آذرنگ کار ممنوعه ای را کرده که او میل و آرزوی انجام آن را به ناخودگاه خود فروفرستاده است. او در ناخودگاهش جایگاهی را طلب میکند که امروز آذرنگ آن را اشغال کرده است و این را به خوبی در مواضع او، اندکی پائینتر می توان دید وقتی که شمشیرش را برای نظام آموزش عالی، سلبریتی ها، منتقدین کشک و دوغ و کتاب سازان از رو میبندد.
رحیمی با رویکری و تمهیدی پوپولیستی میکوشد با تحریف برخی گفتهها، میان آذرنگ و مهران مهاجر یک تقابل و دوقطبی ساختگی را ایجاد کند و با دشمنِ عکاسی نشاندادن آذرنگ، از این آب گل آلود ماهی خود را بگیرد. فراموش نکنید که پوپولیستها بیش از هر چیزی به یک دشمن نیاز دارند که همه خطاها را به پای او بنویسند. (به یاد بیاوریم که چگونه ا.ن. با نوشتن همه خطاها به پای آن شیخ مرحوم، خود را در مقام مصلح و منجی جا زد بدان آن که در عمل به چیزی پاسخ گوید). رحیمی عزیز ما که در ادامه گروهی را در قالب سلبریتیها، منتقدنما و کتاب ساز مورد عتاب قرار میدهد، برای این که در حین این بندبازی زیرکانه، زیر پای خود را خالی نبیند، پشت نامهایی چون مهران مهاجر، محمود کلاری و هنگامه گلستان پناه می گیرد و آنها را تنها مجاری تنفس فرهنگی میخواند. حال آن که دقیقا مشخص نیست ابراهیم گلستان، محمود کلاری، شادی قدیریان و هنگامه گلستان با تمام احترامی که برای ایشان قائلم چگونه مجرایی برای تنفس فرهنگی در نسبت با عکاسی در این سالها بوده اند. ابراهیم گلستان، محمود کلاری و هنگامه گلستان ارتباط شان با عکاسی بیشتر به نظر در همان مقوله سلبریتیهایی قابل درک است که خود نویسنده زیر سوال میبردش. شادی قدیریان نیز که بعد از فروکشکردن ذوقزدگی دهه هقتاد و هشتاد پیرامون عکاسی، ارزش آثارش امروز بیش از پیش قابل ارزیابی است.
در این میان، تنها مهران مهاجر باقی میماند که آذرنگ مواجهه او با تهران و پیوندش با اتژه را نقد میکند؛ اما آنانی که عادت کردهاند از انسانهای زمینی، اسطورههایی آسمانی بسازند، نقد (و یا به زعم آن ها همان اظهارنظرهای کلی) را با اظهارنظرهایی کلی درباره دانش و سطح آگاهی فرد، نیات او و در نهایت پند دادن او به مطالعه بیشتر پاسخ میدهند. در این قاموس که از قضا به شکلی متظاهرانه رنگ و لعابی دموکراتیک نیز دارد، هدف وسیله را توجیه میکند. آن ها در حالی انتقاد آذرنگ از «هنرمند خواندن» عده ای خاص را مذموم جلوه میدهند که خود در نقد او از هیچ اتهام و توهینی مضایقه نمیکنند. و در تحلیل نهایی، این شکل از تعصب پیچیده در کادوی دموکراتیسم و روشنفکری به مراتب خطرناکتر و مسموم تر از تعصب در معنای عام و متعارف آن خواهد بود. جالب آن جاست که رحیمی عزیز ما، به جای برگزیدن جنبهای ایجابی و صحهگذاشتن بر ارزش هنری کار مهاجر، میخواهد صورت مساله را پاک کند. طنز قضیه آن جایی به یک کمدی تراژیک تبدیل میشود که او در دفاع از جایگاه آرتیستی سخنرانان نشست ها، کاسه آش اش از خود آنها نیز داغ تر میشود، در حالی که سخنران بعدی یعنی عباس کوثری به عنوان یکی از مخاطبان سخن آذرنگ، با صحه گذاشتن بر حرفهای او، در کمال فروتنی میپذیرد که آرتیست نبوده و اصراری نیز بر آن ندارد.
رحیمی عزیز ما که از قضا بندباز چیرهدستی است به مانند اظهارات متناقض قبلیاش، آن جا که دوست دارد، ایران را به مکانی تشبیه میکند که آدمها با دوربین های موبایلشان همه چیز را به چالش میکشند و عظمتی تاریخی را پدید میآورند و آن جا که دوست ندارد ناگهان همین جا، به صحرای خاورمیانه و برهوت فرهنگی بدل میشود. و باز مشخص نمیشود چرا رحیمی عزیز ما که در جای جای متن چنین کباده فلسفی کشیده و از موتوس به لوگوس میرسد؛ چگونه از درک سوالاتی چنین ساده عاجز میماند؟ (سوالاتی چون چیستی«قوم»؛ تلقی آذرنگ از تاریخ عکاسی ناموجود؟ و یا اینکه «مکتب دوسلدورف بهوجود نخواهد آمد چرا که سطح سوادش را نداریم») با چنین درکی عمیق از مقولات فلسفی، عدم درک این سوالات بسیار متناقضنما است. این تجاهل سقراطی نیز خیلی زود رنگ و لعاب انتقادی اش را از دست داده و به یک ژست صرف بدل میشود.
هرچند نمیتوان اظهارات و دیدگاه های آذرنگ را تماما و دربست قبول کرد اما فروکاستن خاستگاههای انتقادات او به خودبزرگبینی و تمامیتخواهی نه راهگشا بلکه گمراهکننده است. این گونه است که «ماخولیای مهتری» خود نیز به همان لفاظی، اسنوبیزم ودر نهایت ماخولیای مهتریای دچار است که به خاطرش آذرنگ را به باد نقد گرفته بود. نویسنده با کوبیدن تمام و کمال آذرنگ و به شکلی گنگ تقبیح عدهای دیگر، میکوشد خود را در مقام موسایی تصویر میکند که برای نجات ما و عکاسی، با ده فرمانش از فراز کوه تور به ناگاه به پائین سرازیر شده است. با این حال، شعبده او خیلی زود رنگ میبازد. او با همان چیزی دست به گریبان است که نقدش میکند. من بر خلاف رحیمی عزیز ما، او را به هیچ چیز پند نمیدهم زیرا نیک میدانم که او با این دانش فلسفی و نظری میداند که چکار میکند و نیازی به پندهای من و امثال من نداشته و ندارد.
پ.ن.: بی شک با این نوشته بیش از پیش به «رهروی جوان» آذرنگ بودن متهم خواهند شد، اتهامی که آن را برای خود یک افتخار قلمداد میکنم درست به همان اندازه که تلمذ در کلاسهای مهران مهاجر را برای خود نقطه قوت میدانم.
لینک مرتبط:
جناب آذری،
فرهاد مهدویمن با شما هم عقیدهام که فرشید آذرنگ موفق شده که نشان بدهد که پادشاه لخت است، اما از نظر من شخص پادشاه، خود آقای آذرنگ است.
جدا فکر میکنید اینکه به نظر فرشید آذرنگ هیچ عکاس ایرانی اثر مهمی خلق نکرده، مهم است؟ اینجا چه کسی دارد عکاسی ایران را قضاوت میکند؟ یک عکاس مهم جهانی؟ یا حتی بومی؟ یا یک متفکر و منتقدی که چند کتاب در باب نظریهی عکاسی نوشته؟
دوست عزیز، فرشید آذرنگ، عکاسی است ناموفق و به سختی میتوانم حتی نام منتقد را به ایشان اطلاق کنم. ایشان آثاری را خلق کرده که برای دورهی زمانی خود جالب هستند. اما اتفاقا به واسطه مجله حرفه: هنرمند و قدرتی که این مجله در اختیار توکلی و آذرنگ گذاشت و البته عضویت در هیئت علمی یک دانشگاه مهم، به آثار ایشان و شهریار توکلی حتی بیش از حدی که لایقش بودند توجه شده است. بسیاری از تقریبا همنسلان آقای آذرنگ مانند آرش حنایی و مهرانه آتشی و ... اگر دستاورد بیشتری نسبت به آذرنگ نداشته باشند، دستاورد کمتری ندارند، اما هیچ یک به واسطه نداشتن رانت مجله و یا دانشگاه به جایگاه جناب پادشاه نرسیدند. دلیل اینکه چرا در دانشگاه شما به آثار ایشان نپرداختند را هم میتوانید از همان اساتیدتان مثل مهران مهاجر که تلمذ در کلاسهایش را برای خودتان نقطه قوت میدانید بپرسید. فکر نمیکنید که شاید آقای مهاجر آثار ایشان را در خور توجه نمیداند؟
فرشید آذرنگ انسان بی استعدادی نیست، اما تنبل است. فکر میکند که عکاسان ایرانی بد هستند. اما تحلیل جدی مکتوبی در باب آثار آنها ندارد. او بدون اینکه به نمایشگاه ها برود، به عکاسان متلک میاندازد و همرزمانش مثل شما را سرخوش میکند. ایشان تری برت را دست میاندازد، در حالی که کتاب برت به هیچ عنوان کتاب مهمی در خارج از ایران نیست. اینکه او برت را با بنیامین و سونتاگ مقایسه میکند مشکل ایشان است و نه برت. او تحقیق نکرده و دنبال این نرفته که ادبیات عکاسی در دو دهه اخیر را بشناسد. آذرنگ فهمیده که در هر شکل و کیفیتی که باشد و هر چه بگوید، امثال هادی آذری هستند که برایش کف بزنند.
دستاورد عکاسی ایران هر چه که باشد از یک عکاس شکست خورده به نام فرشید آذرنگ جلوتر است. ایشان اگر به همان فضایلی که برشمردند، اندکی معتقد بودند و به مصلحتجویی شخصی فکر نمیکردند، با نظر به اینکه فکر میکنند عکاسی مرده و از ایرانیان عکاسی بر نخواهد خواست، جایشان در دانشگاه و در مقام مدرس عکاسی نبود. استعفا میدادند. حیف که مرگ خوب است، اما برای همسایه.
میخواستم به اونایی که مدام میگن چرا فرشید آذرنگ نقد درست و حسابی ننوشته راجع به عکاسی ایران، بگم بابا چه انتظاراتی دارین! فرشید آذرنگ در همین حد و حدوده و نه بیشتر! اتفاقن مدیوم خوبی برای نقدش پیدا کرده: منبر. پای همین منبر گرمش هم ذوب شدگان خودش رو پیدا کرده! طرف چند سال سردبیر حرفه: هنرمند بوده و عضو هیئت علمی دانشگاهیه که داره چهار سال چهار سال عمر بچهها رو به .... میده، بعد سرباز آقا اومده میگه آذرنگ فاقد هرگونه موقعیت سیاست گذاری و تصمیم گیرندگیه ))
رابرت فرانکولی اتفاقا فرشید آذرنگ به ما خیلی میاد. اگه عکاسمون شادی قدیریانه، منتقدش هم باید آذرنگ باشه.... فقط بیچاره ما که محکوم به دیدن این کمدی/تراژدی هستیم.
جناب فرهاد مهدوی
حسیننیازی نیست که من نکات مهم و اساسی را بیان کنم
زیرا اساتید زنده هستند و خداوند به آنها قدرت تکلم اعطا نموده است
اما صرفا بابت اینکه شما فرضتان را بر نکته ایی اشتباه پایه گذاری کرده ایید برآن شدم تا ذهنتان را روشن سازم
درباره تدریس فرشید آذرنگ در دانشگاه ، باید اشاره کنم که فرشید آذرنگ در ترم گذشته و حتی ترم جاری مراخصی خود از تدریس را نیز به گروه عکاسی ارائه داده بود (برای دوری از تدریس)
اما با پیگیری ، درخواست مکرر و ممارست دانشجویان به کرسی تدریس بازگشتند.
متاسفانه شما با عدم شناخت و یا بی خبری از اتفاقات اخیر و روحیات ایشان
این گمان اشتباه را در ذهن می پرورانید که آذرنگ کرسی تدریس را دودستی چسبیده و رها نمیکند یا حداقل از نوشتارتان این طور استنباط میگردد گویی این جایگاه را غصب نموده و حق استادی لایق تر را پایمال نموده است.
این با وافعیتی که موجود است زمین تا آسمان تفاوت دارد
فقط کافی است که یک بار به محل تدریس ایشان در دانشگاه سربزنید و جویا شوید که صحبت من چقدر صادق است.
در رابطه با خروجی کلاس ایشان هم ، اگر یک روز به خودتان زحمت دهید و به آنجا روید (منظور من سرکلاس ایشان نیست همان حیاط دانشگاه کفایت میکند) و خروجی کلاس ایشان را با سایر کلاسهای همان دانشگاه مقایسه نمایید .... تفاوت را خود در می یابید
در دانشگاهی که خیل عظیمی از دانشجویان آن در فکر مدل ماشین و رنگ موی خود هستند اگر بخواهیم از هر ورودی (89-90-91-92-93) ده نفر را به عنوان دانشجوی اهل کار و مطالعه برشمریم ، 8 نفر آنها شاگرد همین فرد هستند ، به قول خود اهالی (دانشجویان دانشگاه آزاد) حضور آذرنگ برای دانشگاه هنر و معماری یک نعمت است که اگر ایشان هم بنا به درخواست خود کرسی تدریس را رها کنند ، مشخص نیست که سرنوشت آن 8 نفر هم چه میشود.
گاهی اوقات کافی است قبل از صدور رای کمی مطالعه میدانی انجام دهیم یا از فضایی که قرار است راجع به آن صحبت کنیم با خبر باشیم
آقای حسین،
فرهاد مهدویبا سپاس از شما.
من با دپارتمان عکاسی دانشگاه آزاد آشنا هستم و به نظرم ساختار بسیار بسیار معیوب تری نسبت به کلیت عکاسی ایران دارد. همینکه فرشید آذرنگ با این داعیه آرمانگرایی در این دانشگاه تدریس میکند و عضوی است از فضایی که به قول دوستمان چهار سال از زندگی جوانان را به هدر میدهد، کافی است تا بدانیم ایشان چندان با فضایلی که نام بردند، آشنا نیستند.
من دانشجویان را درک میکنم و با اوضاع فعلی آن دانشگاه، اگر من هم بودم حتما اصرار بر ماندن آذرنگ میکردم. همانطور که گفتم ایشان انسان بی استعدادی نیست. متاسفانه حیف که به جای رشد، تبدیل به این فیگور قلابی شده. مشکل آذرنگ اینست که آنچه که فکر میکند هست، نیست. وقتی کسی بدون حتی بازدید از نمایشگاهها درباره آنها نظر میدهد و با همین نظرات برای خود شهرت و طرفدار جمع میکند، همانقدر کوچک است که بازاری ترین عکاس ایران. کسی با رانت مجله حرفه: هنرمند کتابش را با قدرتمندترین انتشارات کتب تصویری کشور چاپ میکند، دیگر نمیتواند ژست در حاشیه بودن و انقلابیبودن بگیرد.
جناب مهدوي
مهسامن فكر ميكنم شما كاملا از سابقه اساتيد محل تحصيلات تدريس و بقيه مسائل ناآگاهيد ولي جالب است كه با اين وجود آماده قضاوت و پاي منبر رفتن هستيد براي آگاهي دادن به بقيه براي نادرست بودن "فرشيد آذرنگ" !!!
ايشان در حال حاضر مدرس دانشگاه آزاد هستند كه خيلي از امثال همين عكاساني كه نامبرده اين بحث ها هستند از عكاسان تبليغاتي ، استيج كار فاين آرت و غيره فارغ التحصيل همين دانشگاه هستند . و اگر كمي با اطلاع تر باشيد خبر داريد كه تا همين يك دهه پيش بهمن جلالي يحيي دهقانپور مهران مهاجر شهريار توكلي حميد سوري كاوه گلستان و صد البته "فرشيد آذرنگ"مدرس همين دانشگاه بودند و بچه هاي " تهران" و "هنر" پاي ثابت حضور در همه اين كلاسها بوده اند.
نكته دوم اينكه ايشان در سال هاي آخر تحصيل خود به تدريس دعوت شدند و علاوه بر دانشگاه آزاد در محل تحصيل خود يني دانشگاه هنر نيز مدرس بودند.و در همين سالهاي اخير نيز براي تدريس به دانشگاه تهران دعوت شده بودند .
سعي كنيد تاخر و تقدم اتفاقات را در نظر بگيريد. مجله حرفه هنرمند قبل از چاپ "فراموشي "و "اگر تو مرا نبيني" شروع به كار مي كند و اصلا چه رانتي براي چاپ دو كتاب عكس! آنهم در روزهايي كه خيلي از عكاسان براحتي مجموعه عكسهايشان را چاپ و نشر ميدادند .
بالاخره در حاشيه اند يا انقلابي ؟!
ايشان حدود ٢٠ سال است كه مشغول تدريس هستند و در سنيني كه براي هيچ كدام از اساتيد قابل تصور نبود كتاب عكس ، ترجمه و نقد در مجلات روز چاپ مي كردند.
همكاري ايشان براي مجله حرفه هنرمند بيشتر از شماره هاي ١٩-٢٠ ادامه پيدا نكرد و البته چه حيف!
چون پربارترين و كمياب ترين شماره ها نيز همانها هستند نه شماره هاي كنوني كه جمعي از باند اساتيد و دانشجوبان دانشگاه تهران و آرتيست هاي (!) گالري امكان(فعلا نوبت امكان است تا گالري بعدي چه باشد) صفحات آن را بين هم تقسيم ميكنند!
تعداد مصاحبه و سخنراني هاي ايشان در همين سه سال اخير هم نيازي به بيان ندارد. و اين نشان دهنده اهميت فضاي آموزشي و نقد براي ايشان است.
مديريت و راه اندازي نشر حرفه نويسنده كه در اين سالها مترجمان جواني براي فضاي چاپ و نشر معرفي و تربيت كرده نيز بر عهده ايشان است . فكر نميكنم كسي بيشتر از ايشان در حال فعاليت براي اين فضاب آموزشي و تربيتي باشد. اگر تعبير ما از فعاليت البته عضويت در باندهاي مشهور در جماعت هنر نباشد .
نميدانم چرا قبول اين كه مرگ جامعه هنر و نهايتا جامعه عكاسي و خود عكاسيمان رخ داده سخت است در حالي كه اين مرگ را براي مثلا فضاي سياسي ورزش فوتبال و ... به راحتي ميپذيريم.